دیوار نویسی سر دیوار دلش حک می کرد
کاش می شد بی غمت ثانیه ای سر می کرد ...
صدايَش را شنيدم جان گرفتم
ز کُفر افتادم و ايمان گرفتم !
چنان عطر کلامش تازه ام کرد
که گويي غُسل، در باران گرفتم !
غمين و خسته و سرگشته بودم
ولي با صُحبتش سامان گرفتم
ز نَجوايش درونم زيرورو شد
هرآنچه خواست قلبم، آن گرفتم
مرا حاجت از اين خوشتر نباشد
که در اوجِ غم از يزدان گرفتم
عجب حال خوشي دارم من امشب
که جانِ تازه از جانان گرفتم..
پاک کردم همه را از دل خود الا تو
چه کسی باعث این فاصله شد من یا تو؟
بار آزار مرا یک تنه بر دوش نکش
این روا نیست مقصر بشوی تنها تو...
کاش باور بکنی دار و ندارم بودی
میروم تا ته آواره شدن اما تو ...!!!
روی لبهای من آن روز به جز خنده نبود
پای غم را نکشاندی به دلم ایا تو ؟
کاش میشد که کمی فاصله کوتاه شود
لااقل حرف دلم را بزنم من با تو
قصه ی ساده ما گرچه به پایان نرسید
با همه خاطره ها میروی از اینجا تو
فقط این مرتبه با پرسش من صادق باش
چه کسی باخته این قافیه را من یا تو..؟
کن نظری که تشنه ام ، بهر وصال عشق تو
من نکنم نظر به کس ، جز رخ دلربای تو
جان من و جهان من ، روی سپید تو شدست
عاقبتم چنین شود ، مرگ من و بقای تو
ُ
┅═•❃❤️❃•═┅
بیا بیدار و بی تابم ، دلم آغوش می خواهد
مرا محصور کن در خود،تنم تن پوش می خواهد
ببین دستان سردم را ، بپرس احوال قلبم را
ببوس امشب لبانم را،که او هم نوش می خواهد
نگاهی کن به چشمانم ، بکش دستی به موهایم
فدای شانه های تو ، سر من دوش می خواهد
دلت را با دل تنگم ، یکی کن مهربان من
که حسرت های دیرینه کمی پاپوش می خواهد
اگر پرحرف و پردردم ،غم عشق تو سنگین است
نگو ای نازنین این زن،فقط یک گوش می خواهد
من از ابراز احساسم ، نباید دست بردارم
اگرچه چشم ظاهربین ، مرا خاموش می خواهد....
مے خواستم رها شوم از عاشقانه ها
دیدم ڪه در نگاه تو حاصل نمے شود
تا نیستے تمام غزل ها معلق اند
این شعر مدتے ست ڪه ڪامل نمے شود
#نجمه_زارع✌️❤️
حرفها را دسته كردم با همه بدحالى ام
دوستى ميخواهم اينجا در كنار قالى ام
دوستى خوب و صديق از جنس جان و گوشها
پاك چون برگ سفيد دفتر نقاشى ام
بازگويم دردِ دل از كل اين دورانها
بازهم لبخند بينم با همه تكرارى ام!
گويم از جاهاى آدمها كه اصلا جور نيست
هركسى جاى دِگر بايد، از این شاكى ام!
گويم اما مي شود عقده زِ دل خالى مگر
باز هم من ماندم و باز آن رفیق عالی ام
R🥀
🌱
نشستم صبح و ظهر و عصر در فکرت فرو رفتم
اذان گفتند و من کاری نکردم؛ کافرم یعنی؟!
#مهدیفرجی
خنده ی روی لبت خاطره ساز است، بخند
چهره ات با نمک خنده چه ناز است، بخند
چشم من خیره به لبهای تو در اوج سجود
به خدا خنده ی تو روح نماز است، بخند
اَخم کردی و دلم از غم گنگی پُرشد
تا بخندی دل من هلهله ساز است، بخند
خنده هایت همگی عین حقیقت هستند
خنده های همگان عین مجاز است، بخند
من و تو غرق سکوتیم و سخن خاموش است
خنده آغازگرِ راز و نیاز است، بخند
شاعری با همه ی شاعری اش می گوید
«قصه ی خنده ی تو دور و دراز است، بخند..
❤️😘❤️😘❤️😘❤️
غصه شدی خوردمت،غنچه شدی چیدمت
حسرت زیبای من کاش نمی دیدمت
قید خطا را زدم توبه نکردم ولی
خنده به لب داشتم با همه دردم ولی
شعله کشیدم تو را بعد خودم سوختم
کشتن معشوق را من به تو آموختم
من به تو گفتم برو،چشم به رویم ببند
بوسه به خندیدنت من به تو گفتم بخند
دیده ی حسرت مدام دور و برت داشتم
از همه ی دیگران دوست ترت داشتم
دوستتر از هر چه هست، دوستتر از هر چه نیست
دوستتر از خوب و بد، خوب ترت گرچه نیست
هیچ کسی مثل من عاشق و شیدا نبود
هیچ کسی هم ولی مثل تو زیبا نبود
راضی شوی، معاملهی منصفانهایست
ما کفش میشویم، تو تحویلمان بگیر...!
#یا_امامرضا
🍃
دعایم کن همیشه در پناهِ این حرم باشم،
که عمری غیر از اینجا هر کجا رفتم پشیمانم..🌱
یا امام رضا علیه السلام
🍃
🍃
دور از حرمت ندارد آرام و قرار
من حالِ کبوترِ تو را میـدانم
اللهم الرزقنا حرم 🤲
🍃
ای که مهتابِ رُخت سایه بیفکنده به ماه
دل ما بر دل تو سخت ارادت دارد
میشود گاه بیایی و به ما سر بزنی
چون نگاه تو بهشت است ، سخاوت دارد
در پی چشمهی احساسم و حیران توام
دیدن روی تو از دور غرامت دارد
تو بگو یاور من ، فلسفهی دوری خود
ورنه جبریست نبودِ تو ، که طاقت دارد ؟
آسمانِ دل من ابریِ بیحوصله شد
تا تو فریاد زدی عقل شهامت دارد
تا کجا سوی تو آیم ؟ تو چرا دور روی ؟
مگر این دشت پر از خار سیاحت دارد ؟
ای "سراچه" ! بکش این رنج که در پایانش
چون ببینی که خدا در تو عمارت دارد
🌹🥀
هِی رَد شو از این ڪوچه
و هِی دل ببَر از ما ،
تـــو فَلسفهےبودنِ این
پَــنــجــره هــایــی ...
#امین_پور_حاجی
@
چشمکی برمن زدی حالا گرفتارت شدم
🕊❤️❤️🕊
زندگیم را گرفتی مست و بی تابت شدم
🕊❤️❤️🕊
عاشقم کردی دلم چند بوسه می خواهد زتو
🕊❤️❤️🕊
دلربایی کرده ای، دیوانه، حیرانت شدم
🕊❤️❤️🕊
گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن! آینه این قدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!
#فاضل_نظری
🌹🌹🌹
كاشكى مى شد بدانم، تا كجاها مى برد
اين نسيمى كز نفس هاى تو، مارا مى برد
كاشكى مى شد بدانم جارى عشقت مرا
مى كشاند سوى بركه، يا به دريا مى برد
#حسین_منزوی
در بین غزل نام تو را داد زدم ، داد
آنگونه ڪه تا آن سر این ڪوچه صدا رفت
بیرون زدم از خانه یڪے پشت سرم گفت
این وقت شب این شاعر دیوانه ڪجا رفت !؟
من بودم و زاهد به دوراهے ڪه رسیدیم
من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت
با شانه شبے راهے زلفت شدم اما …
من گم شدم و شانه پے ڪشف طلا رفت
در محفل شعر آمدم و رفتم و … گفتند
ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت !؟
مے خواست بڪوشد به فراموشے ات این شعر
سوزاندمش آنگونه ڪه دودش به هوا رفت …!!!
بی وفایی میکنی
دیگر کنارت نیستم
گر چه عمری را به
حسرت در نگاهت زیستم
خسته ام از زندگی
از درد و رنج خاطرات
چون نمیدانم که هر دم
در وفای کیستم😔☝️
🍃🌹🍃
ای که مهتابِ رُخت سایه بیفکنده به ماه
دل ما بر دل تو سخت ارادت دارد
میشود گاه بیایی و به ما سر بزنی
چون نگاه تو بهشت است ، سخاوت دارد
در پی چشمهی احساسم و حیران توام
دیدن روی تو از دور غرامت دارد
تو بگو یاور من ، فلسفهی دوری خود
ورنه جبریست نبودِ تو ، که طاقت دارد ؟
آسمانِ دل من ابریِ بیحوصله شد
تا تو فریاد زدی عقل شهامت دارد
تا کجا سوی تو آیم ؟ تو چرا دور روی ؟
مگر این دشت پر از خار سیاحت دارد ؟
ای "سراچه" ! بکش این رنج که در پایانش
چون ببینی که خدا در تو عمارت دارد
🌹🥀
تپشِ قلبِ مرا چلچله ها می دانند
شوقِ ملموسِ مرا پنجره ها می دانند
از چه دوری تو ز من ای همه دلواپسیم
شورِ دیدار مرا ثانیه ها می دانند
تا قیامت لب من سنگر بوسیدنِ توست
رسم و آئین مرا ، صاعقه ها می دانند
شب محال ست تو را از نظرم دور کند
روزِ من ، شوق مرا قهقهه ها می دانند
تو نباشی نظری نیست به گلهای سپید
چشمِ امید مرا ، آینه ها می دانند..
خون کرده دلم را غَمِ چَشمانِ سیاهت
بی خوابم و دلداده ی آن چهره ی ماهت
قلبم شده تسخیرِ تو از سِحرِ دو چشمت
جادو شده ام از تو و آن طرزِ نگاهت
بنشین نفسی، بوسه زَنَم بر لَبت ای ماه
اِحیا بشود روحِ من از شُعله ی آهت
چون ماه بر این برکه نظر میکنی هرشب
قویِ دلِ من مانده فقط چشم به راهت
در بَندِ پریشانی و حیرانیِ خویشم
پا بند ، به دیوانه گیِ گاه به گاهت
گُم کرده دلم قبله ی خود را سَرِ کویَت
نفرین به من و ، این دلِ اُفتاده به چاهت
ای کاش که سامان بدهم حالِ خودم را
در مکتبِ عشقت شده این عمر تباهت