eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
غصه شدی خوردمت،غنچه شدی چیدمت حسرت زیبای من کاش نمی دیدمت قید خطا را زدم توبه نکردم ولی خنده به لب داشتم با همه دردم ولی شعله کشیدم تو را بعد خودم سوختم کشتن معشوق را من به تو آموختم من به تو گفتم برو،چشم به رویم ببند بوسه به خندیدنت من به تو گفتم بخند دیده ی حسرت مدام دور و برت داشتم از همه ی دیگران دوست ترت داشتم دوست‌تر از هر چه هست، دوست‌تر از هر چه نیست دوست‌تر از خوب و بد، خوب ترت گرچه نیست هیچ کسی مثل من عاشق و شیدا نبود هیچ کسی هم ولی مثل تو زیبا نبود
راضی شوی، معامله‌ی منصفانه‌ای‌ست ما کفش می‌شویم، تو تحویلمان بگیر...!
🍃 دعایم‌ کن‌ همیشه‌ در پناه‌ِ این‌ حرم‌ باشم، که عمری‌ غیر از اینجا‌ هر کجا رفتم‌ پشیمانم..🌱 یا امام رضا علیه السلام 🍃
🍃 دور از حرمت ندارد آرام و قرار من حالِ کبوترِ تو را میـ‌دانم اللهم الرزقنا حرم 🤲 🍃
ای نگاه کرمت کارگشای همه خلق گاه گاهی به نگاهی دل ما را بنواز امام رضا
ای که مهتابِ رُخت سایه بیفکنده به ماه دل ما بر دل تو سخت ارادت دارد می‌شود گاه بیایی و به ما سر بزنی چون نگاه تو بهشت است ، سخاوت دارد در پی چشمه‌ی احساسم و حیران توام دیدن روی تو از دور غرامت دارد تو بگو یاور من ، فلسفه‌ی دوری خود ورنه جبریست نبودِ تو ، که طاقت دارد ؟ آسمانِ دل من ابریِ بی‌حوصله شد تا تو فریاد زدی عقل شهامت دارد تا کجا سوی تو آیم ؟ تو چرا دور روی ؟ مگر این دشت پر از خار سیاحت دارد ؟ ای "سراچه" ! بکش این رنج که در پایانش چون ببینی که خدا در تو عمارت دارد 🌹🥀
هِی رَد شو از این ڪوچه و هِی دل ببَر از ما ، تـــو فَلسفه‌ےبودنِ این پَــنــجــره هــایــی ... @
چشمکی برمن زدی حالا گرفتارت شدم 🕊❤️❤️🕊 زندگیم را گرفتی مست و بی تابت شدم 🕊❤️❤️🕊 عاشقم کردی دلم چند بوسه می خواهد زتو 🕊❤️❤️🕊 دلربایی کرده ای، دیوانه، حیرانت شدم ‎‌🕊❤️❤️🕊
گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست دل بکن! آینه این قدر تماشایی نیست حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟! 🌹🌹🌹
كاشكى مى شد بدانم، تا كجاها مى برد اين نسيمى كز نفس هاى تو، مارا مى برد كاشكى مى شد بدانم جارى عشقت مرا مى كشاند سوى بركه، يا به دريا مى برد
در بین غزل نام تو را داد زدم ، داد آنگونه ڪه تا آن سر این ڪوچه صدا رفت بیرون زدم از خانه یڪے پشت سرم گفت این وقت شب این شاعر دیوانه ڪجا رفت !؟ من بودم و زاهد به دوراهے ڪه رسیدیم من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت با شانه شبے راهے زلفت شدم اما … من گم شدم و شانه پے ڪشف طلا رفت در محفل شعر آمدم و رفتم و … گفتند ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت !؟ مے خواست بڪوشد به فراموشے ات این شعر سوزاندمش آنگونه ڪه دودش به هوا رفت …!!! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌
بی وفایی میکنی دیگر کنارت نیستم گر چه عمری را به حسرت در نگاهت زیستم خسته ام از زندگی از درد و رنج خاطرات چون نمیدانم که هر دم در وفای کیستم😔☝️ 🍃🌹🍃
ای که مهتابِ رُخت سایه بیفکنده به ماه دل ما بر دل تو سخت ارادت دارد می‌شود گاه بیایی و به ما سر بزنی چون نگاه تو بهشت است ، سخاوت دارد در پی چشمه‌ی احساسم و حیران توام دیدن روی تو از دور غرامت دارد تو بگو یاور من ، فلسفه‌ی دوری خود ورنه جبریست نبودِ تو ، که طاقت دارد ؟ آسمانِ دل من ابریِ بی‌حوصله شد تا تو فریاد زدی عقل شهامت دارد تا کجا سوی تو آیم ؟ تو چرا دور روی ؟ مگر این دشت پر از خار سیاحت دارد ؟ ای "سراچه" ! بکش این رنج که در پایانش چون ببینی که خدا در تو عمارت دارد 🌹🥀
تپشِ قلبِ مرا چلچله ها می دانند شوقِ ملموسِ مرا پنجره ها می دانند از چه دوری تو ز من ای همه دلواپسیم شورِ دیدار مرا ثانیه ها می دانند تا قیامت لب من سنگر بوسیدنِ توست رسم و آئین مرا ، صاعقه ها می دانند شب محال ست تو را از نظرم دور کند روزِ من ، شوق مرا قهقهه ها می دانند تو نباشی نظری نیست به گلهای سپید چشمِ امید مرا ، آینه ها می دانند..
خون کرده دلم را غَمِ چَشمانِ سیاهت بی خوابم و دلداده ی آن چهره ی ماهت قلبم شده تسخیرِ تو از سِحرِ دو چشمت جادو شده ام از تو و آن طرزِ نگاهت بنشین نفسی، بوسه زَنَم بر لَبت ای ماه اِحیا بشود روحِ من از شُعله ی آهت چون ماه بر این برکه نظر میکنی هرشب قویِ دلِ من مانده فقط چشم به راهت در بَندِ پریشانی و حیرانیِ خویشم پا بند ، به دیوانه گیِ گاه به گاهت گُم کرده دلم قبله ی خود را سَرِ کویَت نفرین به من و ، این دلِ اُفتاده به چاهت ای کاش که سامان بدهم حالِ خودم را در مکتبِ عشقت شده این عمر تباهت ‌
غبار تربت تو با دم مسیح یکی‌ست  عجب دوایِ عجیبی چه تربتی داری
آدمی را بایـد نـه جامـه از حـریـر در صـدف بنـگر 💎 که او را سینـهٔ پُـر گوهـر است ༅͢͜͡❉ٜٜٜٜٜٜٖٖٖٖٜ͢͜͡❉͜͢͡༅🌺༅͢͜͡❉ٜٜٜٜٜٜٖٖٖٖٜ͢͜͡❉͜͢͡
زبان حال دلم را کسی نمی فهمد کتیبه های ترک خورده خواندنش سخت است ... ༅͢͜͡❉ٜٜٜٜٜٜٖٖٖٖٜ͢͜͡❉͜͢͡༅🌺༅͢͜͡❉ٜٜٜٜٜٜٖٖٖٖٜ͢͜͡❉͜͢͡
روسری فهمیده دارد صبر من سر می‌رود نم‌نم و بــا نــاز هی دارد  عقب‌تر می‌رود! دست نامرئی ِ باد و دسته‌های تار مو وای این نامرد با آنها چه بد ور می‌رود می‌زنی لبخند و بیش از پیش خوشگل می‌شوی اختیــــار ایـن دلــم از دست مــن در مـی‌رود واژه‌های شعر من کم‌کم سبک‌تر می‌شوند این غــزل دارد بـه سمت سَبک دیگـــر می‌رود! پــا شدی.... انــگار بــر پــا شد قیامت در دلم رفتی‌و گفتم ببین ملعون چه محشر می‌رود! ابـروانت مـی‌شود یــادآور " هشتاد و هشت" چشم‌هایت باز سمت " فتنه "و شر می‌رود! اهــل نفــرین نیستم امـــا خدا لعنت کنــد آنکه را یک روز همراهت به محضر می‌رود...  
می‌وزد هرگاه موهایت درون روسری اندکی آهسته‌تر! چون هرچه دارم، می‌بری چادرت را باد می‌گیرد میان دست‌هاش لحظه‌ای که قصد داری از کنارم بگذری گاه می‌خندی و گاهی پلک بالا می‌بری دلربایی می‌کنی، حتی به زیر روسری می‌توان فهمید از این پا و آن پا کردنت میل داری آتش اندازی به جان دیگری در نگاهت آنچه من دیدم، کسی دیگر ندید خوشة خورشید چیدم از شبی نیلوفری حرف من بود آنچه دیگر شاعران هم گفته‌اند عشق هرکس محترم؛ «اما تو چیز دیگری» سید_مهدی_طباطبایی
حالم از روزی که رفتی مثل حالِ بهمن است هی فرو میریزم از داخل بیایم محضرت..
میرسد هفتاد پشت ما به مجنون بی گمان در ره دیوانگی پیشی گرفتیم از پدر
هزار صحبت ناگفته در نگاه من است ولی دریغ که این شوق در نگاه تو نیست…!
دوره سعدی و حافظ صحبت از زلف تو بود نوبت دوران من شد روسری سر کرده ای؟؟ 😕✌️
بیا آن روسری قرمز گلدار را سر کن  بترکد چشم بدخواهان ، عزیزم میشوی محشر   تو را با چادر مشکی و سنگین دوستت دارم  بگو مثل بسیجی ها عروسم میشوی خواهر ؟ 😅