eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش یک‌دم سپر شوند برای برادرش خون عقاب در جگر شیرشان پر است از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش این دو ز کودکی فقط آیینه دیده‌اند «آیینه‌ای که آه نسازد مکدّرش» واحیرتا که این دو جوانان زینب‌اند یا ایستاده تیغ دو سر در برابرش؟ با جان و دل، دو پاره جگر وقف می‌کند یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش یک دست گرم اشک گرفتن ز چشم‌هاش مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش چون تکیه‌گاه اهل حرم بود و کوه صبر چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت تا که خدا نکرده مبادا برادرش... :: زینب همان شکوه که ناموس غیرت است زینب که در مدینه قُرُق بود معبرش زینب همان که فاطمه از هر نظر شده‌ست از بس‌که رفته این همه این زن به مادرش زینب همان که زینت بابای خویش بود در کربلا شدند پسرهاش زیورش :: گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات وقتی گذشته بود دگر آب از سرش
•| |• از زبان حضرت رقیه سلام الله علیها: فارغ از خود کی کند ساز پریشانی مرا؟ بس بود جمعیتم کز خویش می دانی مرا در بساط وصل چشم و لب ندارند اختلاف گر بگریانی دلم را، یا بخندانی مرا خیزران از حرمتم برخاست اما بد نشست کاش ای بابا نمی بردی به مهمانی مرا چند شب بی بوسه خوابیدم دهانم تلخ شد نیستی دختر مرنج از من نمیدانی مرا؟! 😔 دختران شام می گردند همراه پدر کاش می شد تا تو هم با خود بگردانی مرا 😔 دخترت نازک تر از گل هیچ گه نشنیده بود گوش من چون چشم شد اسباب حیرانی مرا تخت و بختی داشتم از سلطنت در ملک خویش کاش می شد باز بر زانوت بنشانی مرا انتظاری مانده روی گونه ای پژمرده ام می توان برداشت با بوسی به آسانی مرا شبنم صبحم، خیالم، خاطرم، شوقم، دلم ارتباطی نیست هرگز با گران جانی مرا
•| |• دویدم دشت را شد از عبور من جنون پیدا دو پلکی گریه کردم در فراغت گشت خون پیدا تجرد حجمه دارد یا که ضعف تن نمی دانم درون سینه ام این روزها هست از برون پیدا کدامین درد را پیش تو پشت پرده بفروشم تو ای نزد تو عالم از برون و از درون پیدا سپاه جلوه ام هر قدر می شد تاختم بیرون بیان خاموش نظر ساکت نفس مخفی جنون پیدا سه سالی در لباس کودکان مخفی گذر کردم شدم در کسوت پیران عشق تو کنون پیدا چرا ویران نباشد خانه ی من کن در آن مجلس دهانت بود زیر چوب از پشت ستون پیدا 😭 🏴
•| |• خبر آمد که ز معشوق خبر می آید ره گشایید که یارم ز سفر می آید کاش می شد که ببافند کمی مویم را آب و آیینه بیارید پدر می آید 😔 نه تو از عهده ی این سوخته بر می آیی نه دگر موی سرم تا به کمر می آید جگرت بودم و درد تو گرفتارم کرد غالبا درد به دنبال جگر می آید راستی گم شده سنجاق سرم، پیش تو نیست! 😭 سر که آشفته شود حوصله سر می آید هست پیراهنی از غارت آن شب به تنم نیم عمامه از آن بهر تو در می آید به کسی ربط ندارد که تو را می بوسم غیر من از پس کار تو که برمی آید؟ راستی! هیچ خبر دار شدی تب کردم؟ راستی! لاغری من به نظر می آید؟ راستی!هست به یادت دم چادر گفتی دختر من! به تو چادر چقدر می آید سرمه ای را که تو از مکه خریدی، بردند جای آن لخته ی خونم ز بصر می آید
یا رقیه جان... جان دادی وجا ماندی از قافله ی عشق جان دارم وجا ماندم این درد کمی نیست
4_5825786261264139747.mp3
2.53M
🏴ديدن دستاى بسته اومدى ... 🚩با نوای حاج محمـود كريــمى 🎙
صلی الله علیک یا می‌گوید از یک شمع و هفتاد و دو پروانه با کاروان اشک‌هایش دانه به دانه از خاطرات غنچه‌ی نشکفته می‌گوید این شاخه‌یاس باقی از پاییز گلخانه با حسرت و بی‌خوابی گهواره می‌گرید با غربت و بی‌تابی مادر صمیمانه... برداشته با خطبه‌های آتشین پرده از چهره‌ی بی‌آبروی ابن مرجانه با شعرهایی که پر از عطر گل سرخ است رو کرده دست تیغ طوفان را شجاعانه هر شب به یاد سعی ساقی اشک می‌ریزد چون مشک خنجر خورده‌ای پیمانه پیمانه طی کرده با رنجی که صد طومار تو در توست دروازه‌ی ساعات را تا کنج ویرانه منزل به منزل بوده از کرب و بلا تا شام با پایداری‌های کوه صبر هم شانه می‌گرید اینک بی‌امان بر دامن مادر در آفتاب داغ تنهایی غریبانه
گاهی عدد برای خودش روضه می‌شود تا گفته می‌شود سه، همه ضجه می‌زنند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زخم پامو - هی می‌شمارم بابا بابا -لکنت دارم از رو ناقه -هی افتادم زیر دستِ- زجر جون دادم 🎤 🕌 روز سوم محرم ۱۴۰۳ ✒️
امر به معروف مرام من است فلسفهٔ ناب قیام من است جملهٔ از خویش رها شو رها در دو جهان باز به نام من است دینت اگر نیست تو آزاده باش این سخن زبده کلام من است عشق علی در رگ من جاری است عدل علی سِرِّ دوام من است پاکی‌ام از فاطمه دارم به یاد تیزی عصمت به نیام من است پخش شده رایحهٔ اصغرم عطر بهشتی به مشام من است با ستم و ظلم مخالف منم ظلم به هم نوع حرام من است رأفت و مردی به نگاهت بکار زمزمهٔ عشق پیام من است معرفت نور به جان ریختم بادهٔ خورشید به جام من است بر سر نی آیهٔ قرآن حق ورد لب و ذکر مدام من است یکسره لبریز خدایم خدا عشق، تب و تاب تمام من است
با نیزه زجر میزند و با لگد سنان افتاده است موی تو در دست این و آن ای دختر سه ساله چرا قامتت خم است؟ مانند تیر بودی و حالا شدی کمان این ماجرای خار مغیلان چه بوده که باقی نمانده در تن رنجیده تو جان... حرکت نمی کند سر بابا عجیب نیست جامانده است طفل یتیمی ز کاروان شکر خدا که بین شلوغی ندیده ای قدّت نمی رسید به غوغای خیرزان