eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
67 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
در گوشه‌ی میخانه شبی عکس تو را عشق بر پیکر هر ساغر و پیمانه کشیدم.... 🆔@abadiyesher
تو شیرینِ منی، من مثلِ فرهاد دلم با یادِ رویت می‌شود شاد پیامت حالِ من را تازه کرده دقیقاً مثلِ باران عصرِ مرداد. 🆔@abadiyesher
گدای لطف و جودِ مجتبی باشد کرامت هم فقیر و ریزه خوار خوانِ او باشد سخاوت هم 🆔@abadiyesher
خودمانیم! ولی مزه‌ی تلخی دارد... عشق بی بودن تو، آش دهن سوزی نیست! 🆔@abadiyesher
می‌توانم تمام قوانین طبیعت را به چالش بکشم وقتی مرکز ثقل دنیایم در وجود توست 🆔@abadiyesher
12.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حک نمودم روی قلبم یا رئوف و یا رضا مشکل قلب گدا را زود درمان می‌کند 🆔@abadiyesher
در منزلتت حدیث فرموده حسین بعد از تو دگر دمی نیاسوده حسین با سوز دل شکسته و دیده تر در هر شب جمعه زائرت بوده حسین 🆔@abadiyesher
♡ غمت مباد و گزندت مباد و درد مباد که مونس دل و آرام جان و دفع غمی ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌🆔@abadiyesher
می‌ترواد مهتاب می‌درخشد شبتاب نیست یک‌دم شکند خواب به چشم کس و لیک غم این خفته‌ی چند خواب در چشم ترم می‌شکند. نگران با من استاده سحر صبح می‌خواهد از من کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر در جگر لیکن خاری از ره این سفرم می‌شکند. نازک آرای تن ساق گلی که به جانش کشتم و به جان دادمش آب ای دریغا! به برم می‌شکند. دست‌ها می‌سایم تا دری بگشایم بر عبت می‌پایم که به در کس آید در و دیوار بهم ریخته‌شان بر سرم می‌شکند. می‌تراود مهتاب می درخشد شب‌تاب؛ مانده پای آبله از راه دراز بر دم دهکده مردی تنها کوله‌بارش بر دوش دست او بر در، می‌گوید با خود: غم این خفته ی چند خواب در چشم ترم می‌شکند 🆔@abadiyesher
«زبان حال پزشکیان» شعر ، پاستور باغ رطب بود نمی‌دانستم غرق اسرار عجب بود نمی‌دانستم صوفی و زاهد و درویش بسی بهر ورود غرق بی‌تابی و تب بود نمی‌دانستم آن‌که فالوده‌ بسی با رقبایم می‌خورد ذاتا اصلاح‌طلب بود نمی‌دانستم از چه ناگاه ز من، قبله و بت ساخت رفیق؟ مسند و پست، سبب بود نمی‌دانستم من پی هیأت و یاران همه در جشن و سرور نه محرم که رجب بود! نمی‌دانستم بهر خویشان چه سوابق که نکردند ردیف چون‌که معیار، وجب بود نمی‌دانستم ز ادب آن‌که به اکراه قبولش کردم جزو اصحاب ادب بود نمی‌دانستم مشورت خواستم از شیوه‌ی گفتار فصیح دیدم از بیخ عرب بود نمی‌دانستم گفتمش از متاهل شدن نسل جوان خودش انگار عزب بود نمی‌دانستم من جراح بدون مطب و دوست من مالک باغ و مطب بود نمی‌دانستم با خود آورد پسرعمه‌ی خود را به ستاد صاحب اصل و نسب بود نمی‌دانستم گفتم این صبح چه زیباست ولی دور و برم همه گفتند که شب بود نمی‌دانستم آن‌که با سادگی‌اش جلب توجه می‌کرد وقت قدرت چه جلب بود نمی‌دانستم از من و حلقه‌ی اصحاب، جلوتر می‌رفت چون‌که در لیست، عقب بود نمی‌دانستم هرکسی داد به من آن‌همه عنوان و لقب پی عنوان و لقب بود، نمی‌دانستم الغرض در طلب خدمت بی منت و مزد این همه داوطلب بود، نمی‌دانستم!
حسن! تو دست کَرَم‌ را ز پشت می‌بندی در آن زمان که به روی یتیم می‌خندی 🆔@abadiyesher
گمان مبر که حسن بی ضریح و بی حرم است کریمِ آلِ‌عبا هرچه هست می‌بخشد ... 🆔@abadiyesher