eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد هر شام، سحر بود، ولی دیگر نیست درد ما زودگذر بود، ولی دیگر نیست مثل کبریت تری در وسط گندمزار در سرم فکر خطر بود، ولی دیگر نیست شیر پیر قفسم، بی‌خبر از لانهٔ خویش چشم من خیره به در بود، ولی دیگر نیست شاه قاجارم و در کافهٔ تهران دلگیر... قهوهٔ تلخ قجر بود، ولی دیگر نیست "عشق آموخت مرا طور دگر خندیدن" عشق هم طور دگر بود، ولی دیگر نیست جنگلی بودم و خشکی جگرم را سوزاند ترسم از تیغ و تبر بود، ولی دیگر نیست خواستم پر بزنم، سنگ مرا پرپر کرد اندکی شوق سفر بود، ولی دیگر نیست آه از این درد که هر بار زمین می‌خوردم دست پر مهر پدر بود، ولی دیگر نیست @abadiyesher
موسیقی دردیم و سزاوار سکوتیم با این همه فریاد، گرفتار سکوتیم در شهر پریشانی، در کوچه اندوه همسایه دیوار به دیوار سکوتیم در خلوت ما جای سخن نیست، من و تو چون آینه ها رازنگهدار سکوتیم ِ گوش شنوا نیست در این دار مکافات محکوم به زندانِ دل‌آزار سکوتیم شعری نسرودیم که در یاد بماند چون اهل نظر «حافظ» اسرار سکوتیم @abadiyesher
هر روز از این مسیر برمی‌گردم از رفتن ناگزیر برمی‌گردم تو شام بخور، بخواب، تنهایی‌جان! من مثل همیشه دیر برمی‌گردم @abadiyesher
یک یارِ با وفا که شود یاورش، نداشت امّید یاری از طرف همسرش نداشت یوسف‌ترین عزیز خدا بود و ای دریغ عزت میان مردم دور و برش نداشت ویرانه باد مسجد شهری که هیچ‌گاه جایی برای سبط نبی منبرش نداشت نفرین به سائلی که غنی شد از او؛ ولی اندازه‌ی معاویه هم باورش نداشت از کودکی زیاد ز کوچه نمی‌گذشت از کوچه خاطرات خوشی در سرش نداشت گیسوی او بخاطر یک غم سپید شد اینکه قدی بلندتر از مادرش نداشت @abadiyesher
شب که آرام‌تر از پلک تو را می‌بندم در دلم طاقت دیدارِ تو تا فردا نیست .. @abadiyesher
تا هوای آسمان در سر ندارد زنده نیست مرغ اگر پرواز را باور ندارد زنده نیست جان اگر بخشید بر دشت ودمن جاوید شد ابر اگر در چنته چشمی تر ندارد زنده نیست جای دارد در دل ما مهر ختم المرسلین این صدف در خود اگر گوهر ندارد زنده نیست شوق دیدار شه لولاک در جانهای ماست هر دلی این شوق را در سر ندارد زنده نیست در دو عالم رزق ما از سفره ی احسان اوست توشه از این سفره هرکس بر ندارد زنده نیست @abadiyesher
آواز قشنگ عشق در گوش من است پروانۀ یاد دوست بر دوش من است صبحی که خیال او به دل می‌تابد انگار که خورشید در آغوش من است @abadiyesher
شرمنده‌ام که همت آهو نداشتم شصت و سه سال راه به این سو نداشتم اقرار می‌کنم که من – این های و هوی گنگ- ها داشتم همیشه ولی هو نداشتم جسمی معطر از نفسی گاه داشتم روحی به هیچ رایحه خوشبو نداشتم فانوس بخت گم‌شدگان همیشه‌ام حتی برای دیدن خود سو نداشتم وایا به من که با همه‌ی هم زبانی‌ام در خانواده نیز دعاگو نداشتم شعرم صراحتی‌ست دل‌آزار، راستش راهی به این زمانه‌ی ناتو نداشتم نیشم همیشه بیشتر از نوش بوده است باور نمی‌کنید که کندو نداشتم؟! می‌شد که بندگی کنم و زندگی کنم اما من اعتقاد به تابو نداشتم آقا شما که از همه‌کس باخبرترید من جز سری نهاده به زانو نداشتم خوانده و یا نخوانده به پابوس آمدم؟ دیگر سوال دیگری از او نداشتم @abadiyesher
صبح است ... و بیدار شده‌ام تا دوست داشتنت را زودتر از ، روزهای قبل شروع کنم ... @abadiyesher