eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
52 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
با گفتن این درد زبان می سوزد تنها نه زبان که استخوان می‌سوزد پل چشم به راه و دشتها تشنه لبند در کوره ی تب نصف جهان می‌سوزد @abadiyesher
مـا تـشـنه‌ی یک جـرعـــه نگاهیم هنوز تـــــو یـوســفی و مــا تـهِ چاهیم هنوز هر جمعه غروب چشم‌مان بارانی‌ است شرمـنده فـقط چشـــم به راهیم هنوز @abadiyesher
تو کہ هستی کہ دلم دربدر کوی تو شد روی زیبای تو نادیدہ بہ هر سوی تو شد شدہ‌‌ای بیخبر از حال پريشان دلم روی بنما کہ دلم در خم ابروی تو شد همہ شب دست من و دامن تو ای مہ من همچو خورشيد شبی قصه‌‌ی جادوی تو شد لحظہ‌ای پردہ گشا از رخ همچون مہ خود تا ببینے کہ دلم عاشق آن روی تو شد دوش تا وقت سحر با تو شدم همدم دل چشم دلبستہ بہ تاب سر گیسوی تو شد روز و شب بادہ خورم از غم رویت صنما شهد این ‌جام شرابم لب کندوی تو شد کام دل سخت بہ جان آمدہ از دوری تو زانکہ بی تاب‌تر از سلسله‌‌ی موی تو شد... @abadiyesher
گفت بعد از من به دنبال کسی دیگر بگرد کاش بعد از رفتنِ او پای گشتن داشتم! @abadiyesher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهربانی‌هایتان باشد شبیه نارون هیچ‌کس از بارگاه نورتان، گریان نرفت ساعت دلدادگی آمد گدا مسرور شد از کنار سفره‌ی لطف تو، بی‌احسان نرفت @abadiyesher
ای یار بکش دستم آن جا که تو آنجایی••• 💚 ‌ @abadiyesher
ترتیل صفحه ۵۴ قرآن کریم.mp3
5.35M
📢 روزانه 🔹️ صفحه پنجاه و چهار قرآن کریم، سوره مبارکه البقرة 🎙با صدای (مدیر کانال) ✏️ توصیه مهم حضرت : هر روز حتماً قرآن بخوانید @KhyaleVasl | خِیـٰـالِ وَصـْـلْ✨
صدای استکان و قند و چایی هوای ِدلخوشِ گلخند و چایی تمامِ تلخیِ صبحِ مرا بُرد همین شیرینیِ لبخند و چایی! @abadiyesher
گفتم به کودکی که چه رنجور و لاغری! ای گُل! تو غنچه‌ای، تو لطیفی، تو دختری! فرزندِ مَرز و بومی و پَرورده‌ی وطن امّیدِ سرزمینی و فردای کشوری امروز اگر به رحمتِ مادر دلت خوش است فردا برای کودکِ خود مِهرِ مادری! جای تو مدرسه‌‌است! نه در کوچه‌های شهر! از کِی بدونِ کوله و خودکار و دفتری؟ لَختی سکوت کرد و لبِ خویش را گشود کودک به طعنه گفت : عمو فال می‌خری؟... @abadiyesher
گفتم به دلم تجربه کافی است، نرو آن جا که زده علامت ایست، نرو فهمانده به من غیبت آقا این را جایی که کسی منتظرت نیست، نرو محمد درّودی @abadiyesher
ما حلقه زدیم روزها گرد حسین روی لبمان تمام شب ورد حسین در مکتب احساس به عباس خوشیم در مکتب دین شدیم شاگرد حسین @abadiyesher
دل من پیشکش ناز نگاهت ملکه! می شود شاه دلت باشم و یارت بشوم؟ @abadiyesher
بی‌حوصله‌ام...چنان که غم می‌ریزد یک لحظه اگر تکان تکانم بدهند @abadiyesher
تو روشنیِ قلب منی،‌ خودم را هدر نداده‌ام. # نیما_یوشیج @abadiyesher
تفاوتی نکند گر ترش کنی ابرو هزار تلخ بگویی هنوز شیرینی @abadiyesher
با قرار اول از ايميل خارج مي‌شويم! چون قطاري ناگهان از ريل خارج مي‌شويم! بين ما يك اتفاق تازه جاري مي‌شود! كار ما در روز هم «شب زنده‌داري» مي‌شود! من ندانستم كه اصلاً اهل آن برنامه‌ام! نقش منفي در تمام آن نمايشنامه‌ام! «من تو را ...» اين «را» به جز يك راي مفعولي نبود! هر دو دانستيم اين يك عشق معمولي نبود! فكر كن اصلاً از اول صحنه سازي كرده‌ام! نقش عاشق را برايت خوب بازي كرده‌ام! «شعر» من را از درون مانند يك ابليس كرد! «شعر» يعني اعترافاتي كه يك قديس كرد!  من فقط يك شاعر خوبم- نه چيزي بيشتر – ظاهراً يك مرد محجوبم – نه چيزي بيشتر- شاعر خوبي كه اصلاً آدم خوبي نبود! مرد پنهان درونم، مرد محجوبي نبود! تازگي پيش تو هم محبوب، ديگر نيستم! خوب مي‌دانم: برايت «خوب» ديگر نيستم! ظاهراً «دنياي بي من» را مجسم كرده‌اي! با يكي از دوستانت مشورت هم كرده‌اي! بعد از اين با شاملو و آيدا حافظ بخوان! از همين امروز تصنيف «خداحافظ» بخوان! قلب روحم تازگي گيج است، سردرگم شده است! در درون قلب من انگار چيزي گم شده است! يك صداي گنگ، دارد از درون مي‌خواندم! مثل چشماني بدون چهره، مي‌ترساندم! من تمام عمر در شب زنده داري بوده‌ام! در ميان دردهاي بيشماري بوده‌ام! باز اما تكه‌اي از اعتمادم مانده است! حرف‌هايي كه نگفتي نيز، يادم مانده است! گرچه در اين رابطه بدجور خودخواهم! نرو!! من دقيقاً از درون قلبم آگاهم! نرو! اين دل كج فهم، بعد از تو، برايم دل نشد! روز بعد از وصل هم از جستجو غافل نشد! بي تو از من آدمي افسرده مي‌ماند به جا چون لباسي نو كه از يك مرده مياند به جا! روزي اندامم -از اين كه هست- بهتر مي‌شود وزن آدم در زمان مرگ، كمتر مي‌شود ! @abadiyesher
ای علت شیدایی من، صبح‌به‌خیر ای روح مسیحایی من، صبح‌به‌خیر خورشید به اشتیاق تو سرزده است محبوب تماشایی من، صبح به‌خیر () @abadiyesher
بی‌لشکریم، حوصلهٔ شرح قصه نیست (فاضل نظری) ارگ بمیم، حوصلهٔ شرح قصه نیست غرق غمیم، حوصلهٔ شرح قصه نیست تا زنده‌ایم بار امانت به دوش‌ِمان! کوهی خمیم، حوصلهٔ شرح قصه نیست سهراب شاهنامهٔ تقدیر و قسمتیم یا رستمیم؟ حوصلهٔ شرح قصه نیست تلخیم و کنج کافهٔ غم خاک می‌خوریم کهنه‌دمیم، حوصلهٔ شرح قصه نیست با پیلهٔ خیال تو پرواز می‌کنیم ابریشمیم، حوصلهٔ شرح قصه نیست عجّل علی ظهورک یا صاحب‌الزمان بی‌همدمیم، حوصلهٔ شرح قصه نیست @abadiyesher
سلام اهالی محترم آبادی حرم حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها دعاگوی شما هستم 🌼🌼
من آن درسم که روز امتحانش را نمیدانی همان آهنگ زیبا که زبانش را نمیدانی! مرا حل کرده‌ای پاسخ بدست آورده‌ای اما از این ارقام طولانی یکانش را نمیدانی! نمازی بود در شهری میانِ راهِ دلبستن وضو داری ولی وقت اذانش را نمیدانی! مرا چون عیدفطری دوست‌داری مشکلت اینجاست به این عیدی که دل بستی زمانش را نمیدانی به خاطر داشتی من را شبیه شعری از حافظ که ترکیب درست واژگانش را نمیدانی @abadiyesher
پرواز با رقیب اگر فرصتی گذاشت روزی به آشیانه من هم سری بزن... 💚 ‌ @abadiyesher
ما با دو قطره اشک به یک‌عمر روشنیم کم‌مصرف است مردمِ بی‌کس چراغشان @abadiyesher