eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
77 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
میدهم تکیه به آغوش خیالی که مرا بین تنهایی من سخت بغل می‌گیرد... @abadiyesher
تا ابد بر ما شکستِ دل جوانی می‌کند... @abadiyesher
بعد از این حالِ تو زار است، ببین کِی گفتم تازه این اوّلِ کار است، ببین کِی گفتم شیر هر قدر به آهو بسپارد دل و جان خصلتش باز شکار است، ببین کِی گفتم خواستی روز و شب از عشق بگویی، امّا پاسخت چوبه‌ی دار است، ببین کِی گفتم اینکه هرگز نچشد باغْ شکوفایی را بهتر از داغِ بهار است، ببین کِی گفتم حرفِ خودشیفتگی نیست، ولی پای غمت چون من انگشت‌شمار است... ببین کِی گفتم... @abadiyesher
حرف ناگفته زیاد است ولی میگذریم آمد و بُرد و زد و خورد، حلالش باشد @abadiyesher
بگذار به تماشا بنشینم به تماشا… نه کلامی و نه اشکی و نه خنده‌‌ایی. @abadiyesher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دارم با خدا گفتگو می‌کنم دلم رو به مهرش رفو می‌کنم واسه اینکه حال تو هم خوب شه واست حال خوب آرزو می‌کنم @abadiyesher
ای غرق شده به لذت شعر سلام محرم‌شدگان خلوت شعر سلام ای خواب نرفته چشم‌های خسته مجنون‌شدگان حضرت شعر سلام @abadiyesher
خورشید نشسته پشت الوند دلت انگار دلم شده است پابند دلت صبح است بیا تا به لطافت خوانیم گل نغمه‌ی عشق از دماوند دلت @abadiyesher
می‌رود از خاطرم نقش دو چشمانت مگر؟ رود اشکم در دل سنگت کجا دارد اثر!؟ هرکه از سِرّ نگاهت سَر در آورده است عشق گُل به دستش داده‌ای و رفته در گِل بیشتر می‌کِشی با برق چشمت می‌کُشی با نازهات قتلِ عام روستا را یحتمل داری به سر می‌زدم سنگ تو را بر سینه و همواره شد قسمت سر سنگِ شیدایی قلب خیره‌سر قصد رفتن داری و بردار کل زندگیم من جهانگردم ولی نفرین پس از این بر سفر... @abadiyesher
تا کی به گریه صبر کنم انتظار را سالی گذشته چشم به راهم بهار را میریزد از لبان ترت شربت غزل انگار دیده است جهان شهریار را در تخته نرد عشق سرم روی میز رفت تاوان من سر است بیاور تو دار را روی لبت به خنده عسل ریختی؟ بگو آیا به این هوس تو گرفتی شکار را ؟ تلخ است قهوه‌ی قجر چشم‌های تو من عاشقم به قهوه همین زهرمار را ابروی تو کمان نفس گیر آرش است برده است آن کمانی ابرو قرار را یلدا نشسته است سر سفره‌ی غزل هی دانه کن به سرخی شعرت انار را دیکتاتور غزل شده‌ای سهم من کجاست ؟ بشکن قلمروی غزل ِ انحصار را اخمت هجوم صاعقه شد روی قلب ابر خطی نکش ادامه‌ی این ذوالفقار را عاشق شدم که پر بزنم بال من کجاست ؟ جبر است و داده‌ام به شما اختیار را بد باختم به بازی بازار سرنوشت مثل کسی که باخته میز قمار را باشد قبول دوست نداری مرا برو شاعر شدم که ابر بریزم هوار را تو رفته‌ای و از دل من صبر رفته است نم نم ببارمت به غزل روزگار را حالا نشسته است کسی رو به روی شعر عاشق به گریه خواند غم این دچار را @abadiyesher
باطن کجا به زورِ تظاهر نهان شود این پرده‌ی کشیده به اسرار، نازک است @abadiyesher