eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
79 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
مشکلت با من و احوال پریشانم چیست؟! قلب من تند نرو صبر کن آرام بایست ♥️
چای می نوشم ولی از اشک فنجان پر شده است شاهرگ های زمین از داغ باران پر شده است آسمانا!کاسه صبر درختان پر شده است زندگی چون ساعت شماطه دار کهنه ای از توقف ها و رفتن های یکسان پر شده است چای می نوشم که با غفلت فراموشت کنم چای می نوشم ولی از اشک فنجان پر شده است بس که گل هایم به گور دسته جمعی رفته اند دیگر از گل های پرپر خاک گلدان پر شده است دوک نخ ریسی بیاور یوسف مصری ببر شهر از بازار یوسف های ارزان پر شده است شهر گفتم!؟شهر!آری شهر!آری شهر!شهر از خیابان!از خیابان!از خیابان پر شده است فاضل نظری♥️
شمع اگر پروانه را سوزاندخیر از خود ندید آهِ عاشق زود گیرد دامن معشوق را...
بگو چون دوستم داری زبانت تلخ گشته مرض یا کوفتت را پای عشقت من نوشتم همین یک کوفتت معنا کنم چون سخت گفتی که کافش (کل) و واوش را (وجودت) من نوشتم فِ معنا شد (فدا کردی)دلت را ای عزیزم تو را دو دوستت دا دا... به لکنت من نوشتم
عزیزم! با دل من مهربان‌تر باش بی زحمت! برای باغ عشقم باغبان‌تر باش بی زحمت! فضای آسمان اندازه‌ء رؤیای بالم نیست برای بال‌هایم آسمان‌تر باش بی زحمت! اگرچه کنج آغوش تو جا خوش کرده‌ام، اما برای میهمانت، میزبان‌تر باش بی زحمت! به چشم این سمندر، شعله‌ء آتش که چیزی نیست برای سوختن، آتشفشان‌تر باش بی زحمت! حواست جمع قلبم بود و من در خواب خوش بودم برای حفظ قلبم پاسبان‌تر باش بی زحمت! بلور نازکم صدها ترک برداشت از دنیا عزیزم! با دل من مهربان‌تر باش بی زحمت!
گفت در چشمان من غرق تماشایی چقدر گفتم آری، خود نمی‌دانی که زیبایی چقدر! ‌ در میان دوستداران تا غریبم دید گفت: دوره‌گرد آشنا! دور و بر مایی چقدر! ‌ ای دل عاشق که پای انتظارش سوختی هیچکس در انتظارت نیست، تنهایی چقدر ‌ عاشقی از داغ غیرت مرد و با خونش نوشت دل نمی‌بندی ولی محبوب دلهایی چقدر ‌ آتش دوری مرا سوزاند، ای روز وصال بیش از این طاقت ندارم، دیر می‌آیی چقدر
آبادی شعر 🇵🇸
سلام از بنده است. اگه جایی دیدم قید نشده بود که ارسال و کپی شعر با نام و تخلص ایراد داره . منو ببخشید. خب بگید کدوم شعره که پاک کنم.تا رضایت شما هم حاصل بشه
حضرت باران! به من بارِ دگر جان می دهی؟ بی‌پناهم...، سرپناهی در خراسان می دهی؟ دست خالی آمدم سویت، ندارم توشه‌ای هرچه می‌خواهم، یقین دارم که آسان می‌دهی من شنیدم، هیچ‌کس از درگهت، نومید نیست، از سرِ خوانِ کریمت، تکه‌ای نان می‌دهی؟ باغِ بی‌برگ و برم، خشکیده در اندوهِ هجر، این کویرِ خشک را، یک جرعه، باران می‌دهی؟ من مریضِ عشقِ شاهنشاهِ طوسم، در تبم، ای که دادی درد، بر ما، حال، درمان می‌دهی؟ طاقتی دیگر ندارد این گدا، بی‌تاب شد... کِی به دردِ هجر، می‌آیی و پایان می‌دهی؟ ای که از پیشش می‌آیی!، جانبِ دریا کجاست؟ آه باران! تشنه‌ام، تشنه...، خراسان می‌دهی؟
آتش عشقت به خاکستر بدل کرد آخرم گر نداری باور از دنیای ویرانم بپرس پرده در پرده همه خنیاگر عشق توام شور و شوقم را از آوازی که می خوانم بپرس
«زشت است که توی غزلش مرد بگرید هربار که یک قافیه آورد بگرید این هدیه ی عشق است به دیوانه که باید با درد بخنداند و با درد بگرید غربت فقط این است که شخصی وسط جمع آرام بیاندیشد و خونسرد بگرید زشت است که آدم دلش از هیچ بگیرد زشت است که هر وقت هوس کرد بگرید زشت است که شاعر وسط خواندن یک شعر با آمدن واژه ی برگرد بگرید...»
می نویسم شرح حال سینه ام ای قلم هر طور می خواهی بسوز