eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
77 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
خبرت هست که دلتنگِ نگاهت شده ام بیقرارِ تو و چشمانِ خمارت شده ام خبرت هست دلم مستِ حضورِ تـو شده عاشق و شیفته ی، زنگِ صدایت شده ام خبرت هست که بارانِ بهارم شده ای چون پـرستوی مهاجر نگرانت شده ام خط به خط زنده گۍام پُر شده از بودنِ تو خبرت نیست و شادم که فدایت شده ام ♥️
دنیا مرا فروخت مرا باز پس بگیر ای کشتی نجاتِ زمین‌خورده‌ها حسین
نپرس حال مرا تا غزل به لب دارم خودت بفهم که حالم بد است و تب دارم... فقط بگو لقب "شاعری" به من ندهند بگو که من دل خونی ازین لقب دارم و بی تو این همه شعری که هیچ می ارزند و بی تو دفتر شعری که بی سبب دارم تو چند ساله شدی؟! آه! چند ساله شدم؟ کجا دگر خبر از سال و ماه و شب دارم؟ بیا و این دم آخر کنار چشمم باش مباد بی تو بمیرم ... چقدر تب دارم !
اسب هم حتی نداری ترکتازی میکنی ضجه کش کردی وزیرت را و بازی میکنی ؟ هستم اما نیستی بدنیست انصافش دهی در نبودم آن کلاهی را که قاضی میکنی ! خوب میدانم نمی آمد ولی بردی به زور بی وفا بی من دلت را با چه راضی میکنی ؟! بیت الاحزان ساختی از دل خدا خیرت دهد ساختی باشد چرا انبوه سازی میکنی ؟! مهربانی من که میدانم، نمی آید به تو نقش آن نامهربانی را که بازی میکنی ! خاطرت را میبرم با خود به هرجا رفته ایم با نبودت هر حقیقت را مجازی میکنی ! یا رقیبم مرده باید یا خودم ! با او بگو با دم شیری خطرپرداز بازی میکنی !
همه قبیلهٔ من بوده خوار و‌ بار فروش چه کرده چشم تو با من که شعر میبافم؟!
امشب افتاده به جانم تب یادت ، چه کنم ؟ من ندارم به غم هجر تو عادت ، چه کنم ؟ روزگاریست که دیوانه و بیمار توام مانده‌ام گر تو نیایی به عیادت ، چه کنم ؟ 🌿🌿🌿🌿🌿🌿
در حضور عشق پژمردن؟ نمی بخشم تو را بر دل افتاده بر خوردن؟ نمی بخشم تو را پیش خلقی باختم از عمد تا شادت کنم بُردی اما بهر این بُردن نمی بخشم تو را آنچنان از چشم من افتاده ای نا مهربان روز و شب هم با قسم خوردن نمی بخشم تورا باعث رنجیدنم یک عمر بودی مرحبا با شبی قرآن به سر بردن نمی بخشم تو را گر خدا می بخشدت باشد، شبیهش نیستم! گفته ام تا لحظه ی مردن نمی بخشم تو را
یخ ها شکست وآب شد اما نیامدی من ماندم آفتاب شد اما ، نیامدی صدها سوال داشتم این جا،نگفته ماند یعنی سر ِ جواب شد اما ، نیامدی آن قدر مانده ام که دلم نیمه های راه از خستگی ، مجاب شد اما نیامدی در سینه خاطرات ِ تو، بیداد می کند لبخنده هات، قاب شد اما نیامدی هی پل زدم که بگذری از شعرهای من پل ها ، خراب شد اما ، نیامدی خورشید و ماه بود ؛ ولی در میانشان چشم ِ تو انتخاب شد اما نیامدی ای چتر عاشقانه ی باران ِ گریه هام گل ها ، گلاب شد اما ، نیامدی با آن همه عطش که برای تو داشتم هر چشمه ای سراب شد اما نیامدی
با خبر هستی که من در خواب میبوسم تورا؟! چون پلنگی خسته ام.... مهتاب! میبوسم تورا ناز کن بی ناز کردن ها نمی گیرد اثر تند و وحشی مثل یک سیلاب میبوسم تورا سخت آغوشت گرفتم، سخت در من بپیچ ای دچار من در این گرداب، میبوسم تو را تار موهای تو در دست منِ دیوانه است با نوازشهای چون مضراب میبوسم تورا تشنه یِ فتح توام مانند شاهی پر غرور ای تنت این کشور نایاب، میبوسم تو را برنمی آید ز من این خویشتن داریِ تو! کاینچنین گستاخ و بی آداب میبوسم تورا... گر چه رویا بود اما شاه ماهیِ دلم میخوری روزی به این قلاب! میبوسم تو را
گفتی مرا به عشق که باید زِ جان گذشت جانم تویی؛ چگونه توانم از آن گذشت
گفتم از درد دل خویش به جانم ، چه کنم گفت تا جان شودت درد دل ، اظهار مکن گفتم اقرار به عشق تو نمی کردم کاش گفت اقرار چو کردی دگر انکار مکن گفتم آن به که سر خویش فدای تو کنم از میان ، تیغ بر آورد که زنهار مکن گفتمش محتشم دلشده را خوار مدار گفت خود را ز پی عزت او خوار مکن
‌👤 ای عشق! دل دوباره غبار هوس گرفت از من گلایه کرد و تو را دادرس گرفت دل بازهم بهانه ی رفتن گرفت و باز تا بال و پر گشود سراغ از قفس گرفت گفتم به هیچ کس دل خود را نمی دهم اما دلم برای همان هیچ کس گرفت افسردگی به خسته دلی از زمانه نیست افسرده آن دلی ست که از همنفس گرفت لبخند و ریشخند کسی در دلم نماند هرکس هرآنچه داد به آیینه پس گرفت 🌹🍃