eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ هر چیز را می شود حاشا کرد... جز عطر آن کسی که دوستش داری...
تماشای تـــــــو وقت دلبری سخت است باور کن تورا دیدن به‌چشم خواهری سخت‌است باور کن 😅😅
❤️ ﻣــــﻦ ﺷﻌﺮﻫﺎے ِ ﺯﯾﺒﺎےِ ﺯﯾﺎﺩے ﺑﻠﺪﻡ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ طـﻮ ڪہ می ﺭﺳﻢ ﻫﯿﭻ ڪﺪﺍﻣﺸﺎﻥ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﯿﺴـٺ ﺟــــﺰ ... ❤️❤️❤️
عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند...
زندگی جيره مختصريست مثل يک فنجان چای و كنارش عشق است مثل يک حبه قند زندگی را با عشق نوش جان بايد كرد …
"" عــاشـــق شدن"" 🍃🌺 چیز ساده ای ست آنقدر كه همه ی انسان ها... توان تجربه کردن آن را دارند مهم "عاشق ماندن" است بي انتهــا "" بي مــنّــت تا ابــد""🍃🌺
‏نگشوده چشم بر رخ ِاو، دل ز من ربود نگذاشت این‌قَدَر که در ِخانه وا کنم...
خداوندا به جز تو یار من کیست ؟ دلیل این همه من چیست جفا کردم به خود می دانم اما کسی مانند تو دلدارمن نیست ۱۴۰۰/۴/۲۹ 🌹🍃
‌ گاهی در نبود تنها یک نفر گویی جهان به تمامی خالی است ...
می گویی: دوستت دارم و من به کبوتری تشنه بدل می شوم که به کارد گلوگاهش عاشق است... 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‍‌ ‌ ‌‌ ‌‌
در بوم قلبم در سودای عشقت نقاشی ات میڪنم چشمانی نافذ از عشق پوستی درخشانتر از آفتاب و در اثیر خیالت محو میشوم زیباترینم را در دهلیزه های قلبم به رنگ عشق در می آورم..
تویے آن قهوه ے تلخے ؛؛ میانِ ے ؛؛ قلبم!! ڪه با فنجانِ چشمانت را مبتلا ڪردے!! ‌‎‌
ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﮔﺮ ﺑﺸﮑﻨﺪ. ﺑﺎ ﻧﺴﺨﻪ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﻣﯿﺸﻮﺩ. ﭼﺸﻢ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﻫﻢ ﺩﻣﯽ ﺑﺎ ﺑﻮﺳﻪ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﻣﯿﺸﻮﺩ. ﺍﯼ ﺧﺪﺍ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺒﯿﻨﻢ ﺑﺸﮑﻨﺪ ﻗﻠﺐ ﮐﺴﯽ... ﺩﻟﺸﮑﺴﺘﻪ ﺑﺎﻃﻨﺶ ﺍﺯ ﺭﯾﺸﻪ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﻣﯿﺸﻮﺩ...
سالها از قهوه های تَلــخ، در این کافه هـا ساده بودم انتظارِ فالِ شیریـن داشتـم
این خیــــره مانــــدن ها به ساعت های دیــواری  تمــــرین بــــرای روزهایــــی که نمی آیی است   شــــاید فقط عـــــاشق بداند "او" چرا تنهاست:  کامـل ترین معنــــا برای عشـــــق تنهایی است
به کدام شهر از شهرهای جهان بروم در حالی‌که نقشه‌ی همه‌ی مکان‌ها نزد توست در کدام کافه بنشینم در حالی که همه‌ی درختان قهوه را احتکار کرده‌ای و حتی بوی قهوه را! و به چه زبانی صحبت کنم حال آنکه کلید زبانم در دستان توست؟!
دلم یک گوشه ی دنج در یک کافه میخواهد فقط من و تو در ازدحام جمعیت این شهر فقط تو را ببینم تو قهوه تعارف کنی من غرق در قهوه ای چشمانت طعم خوش بودنت را بنوشم ...
لعنت به همه قافیه هایی که نیامد یک بیت بگو آخرش آغوش تو باشد...!
برایت قهوه می‌ریزم، تو از من آب میخواهی! به‌چَشمت‌شعرمیکارم‌ولیکن‌خواب‌میخواهی! مسیرِ مستقیمی را نشانَت می‌دهم اما... پُرازآشفتگی‌هستی،توپیچ‌وُ‌تاب‌میخواهی! دوچشمم را کفِ‌پایت چو فرشی پهن میسازم نمی‌بینی! نمی‌فهمی!تو قالیباف میخواهی! من ازسهراب میگویم وَدارویی که نیشَش شد تونَی‌دارو،نَی‌اسطوره‌وَنَی‌سهراب‌میخواهی! توازایّوب‌میگویی‌که‌صبرش‌آنچنان بودَست پُر از بی‌تابیَم امّا تو از من تاب میخواهی! کنارت هستم و عاشق، نفسهایم همه اُمّید مرا رفته،مرا مُرده، مرا در قاب میخواهی!
کجا روم که دل من، دل از تو برگیرد.!؟
رهگذران میان ومیرن وای بر دل من که دل میبندد به مسافران کافه سر راه لحظه ای بیش مهمان دلم نمیشوند
عشق داغی است، که تا مرگ نیاید نرود هــرکه بر چــهره، از این داغ نشانی دارد
ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺭﻡ، ﻧﺎﺧﻮﺍﺳﺘﻪ🍃🌷 ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﯾﺪ. ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻴﺼﺪﺍ ﺍﺯ "ﻗﻠﺒﺘﺎﻥ" ﮔﺬﺭ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ... ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺷﮕﻔﺖ ﺯﺩﻩ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﯿﺎﻧﺪﯾﺸﯿﺪ: ﺁﯾﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﺮﺍﯾﻢ "ﺩﻋﺎ" ﮐﺮﺩﻩ بود ﺍﻳﻦ آﺭﺯﻭﻱ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﻱ "ﺷﻤﺎﺳﺖ" ... 🍃🌺
من همان سرباز از لشکر جدا افتاده ام میکشی آخر مرا یا که اسیرم میکنی؟
هر لحظه میچینم برایت بغضِ کالم را پُر میکنم از میوه ی احساس شالم را امروز و فردا احتمالِ سیل و طغیانست جدی بگیر ای شهر باران خیالم را! سر می روم از روزهای سردِ دلتنگی تقویم ها تحویل می گیرند سالم را؟؟ گاهی برای شاپرک ها شعر می خوانم دیوانه تر ها خوب می دانند حالم را! لبریزِ حسّ نابِ پروازم ولی افسوس زنجیرِ تلخِ خاطراتم بسته بالم را پروردگارا آتنا دلشوره ی کمتر! امشب اجابت کن دعاهای محالم را مهمانِ قلبم باش،یک فنجان نگاهم کن تا حَل کنم در قهوه ی چشمِ تو فالم را "من دوستت دارم شدیدا"،دوستم داری؟ تکرار کن بخشِ نخستینِ سوالم را!  
خسته ام بعد تو از این همه شب بیداری  دم به دم یاد تو و درد و غم و بیداری   برو هر جا بنشین پشت سرم حرف بزن این چنین نیست ولی رسم امانت داری   قهوه ی تلخ رقیبان که مرا خواهد کشت  سهم من از تو شد این رسم بد قاجاری   دل من خواست که یک بار دگر برگردی  دیگر از جانب من نیست ولی اصراری  همه گفتند که تو خنده کنان می رفتی خسته ام از تو و این ماضی استمراری 
و من ایمان دارم تمامی کسانی که تنها به کافه میروند غمی سخت در دل دارند
عشق یعنی و آن لحظه بی روسری ات رقص گیسوی بهم ریخته و دلبری ات 🚶‍♂️
چه بگویم سحرت خیر ٺو خودت صبح جهانی من شیدا چه بگویم که ٺو هم این و هم آنی
داد و بیداد نکردم که در اندیشه من مرد آن است که غم را به گلو میریزد