نمیدانم چرا پیش ِ منی و باز دلتنــــگم
چنان پیغمبری تنها و بی اعجاز دلتنگم
به روی ِ تو که پشت ِ پنجره هاشور ِ بارانی
اگرچه میکنم آغوش ِ خود را باز، دلتنـگم
نخی از دود ِ سیگارم به سویت چشم میدوزد
چه می آید به قدت اینهــــمه ابراز: دلتنــگم
به چشمان ِ تو این جعبه سیاهت خیره می مانم
کنار ِ صنـــــدلی ِ خالــــــی ِ پرواز دلتنگم
جهان ِ بی تو هر لحظه اضافه خدمتی تلخ است
به خط نامه هــــــای ِ آخر ِ سرباز، دلتنگم
نتی در کاســـه ی ِ گردویی ام آتـش نمی ریزد
زمستان است و بی سر پنجه ات چون ساز دلتنگم
تنیده تارهـــای ِ صوتی ام را عنکبـــوت ِ بغض
پر از ته مایه ی ِ دشـــتی، هزار آواز دلتنــگم
برای "یاد ِ ایامی که در گلشـــن فغانی بود"
شبیه تار ِ تنها مانده ی ِ شهنـــاز، دلتنگم
"به درمانم نمی کوشی نمیدانی مگر دردم"
لسان الغیبم و اندازه ی ِ شیـــــراز دلتنگم
نه اکنون که رسیده برگهــــای ِ آخر ِ تقویم
من از سین ِ نخستین سیب، از آن آغاز دلتنگم
شبی "صادق" تر از هر صبح، بغضم را "هدایت" کن
برای یک اتاق ِ دنـــج و شیر ِ گـــاز دلتنگم
#شهراد_ميدری
من زمین گیرم و افتاده ام از پا امشب
بی تو باید چه کنم با دلِ تنها امشب؟
پیشِ دریا اگر از آتشِ دل شکوه کنم
به گمانم که بسوزد دلِ دریا امشب
تو خودت خواسته بودی بروی...حالا من
به چه شوقی بنویسم غمِ خود را امشب؟
می روی پشتِ سرت می شکند هر لحظه
قلبِ پردرد ترین شاعرِ دنیا امشب
وزن ها، قافیه ها، سمتِ تو در جریانند
بس که کارم شده اصرار و تمنا امشب
باز هم این غزلم انچه دلم خواست نشد
بی تو خون می چکد از جانِ غزل ها امشب
#ناصر_صادقی
آن که نقشی دیگرش جایی مصور میشود
نقش او در چشم ما هر روز خوشتر میشود
عشق دانی چیست سلطانی که هر جا خیمه زد
بی خلاف آن مملکت بر وی مقرر میشود
دیگران را تلخ میآید شراب جور عشق
ما ز دست دوست میگیریم و شکر میشود
دل ز جان برگیر و در بر گیر یار مهربان
گر بدین مقدارت آن دولت میسر میشود
هرگزم در سر نبود اندیشه سودا ولیک
پیل اگر دربند میافتد مسخر میشود
عیشها دارم در این آتش که بینی دم به دم
کاندرونم گر چه میسوزد منور میشود
تا نپنداری که با دیگر کسم خاطر خوشست
ظاهرم با جمع و خاطر جای دیگر میشود
غیرتم گوید نگویم با حریفان راز خویش
باز میبینم که در آفاق دفتر میشود
آب شوق از چشم سعدی میرود بر دست و خط
لاجرم چون شعر میآید سخن تر میشود
قول مطبوع از درون سوزناک آید که عود
چون همیسوزد جهان از وی معطر میشود
#سعدی
من از وقتی تو رو دیدم، زمان یک ثانیه هم نگذشت
مگه میشه تو رو دید و به قبل دیدنت برگشت!؟
| #روزبه_بمانی |
♥️
پر از شوروشعف با سربهسویتمیدومچونرود
تو دریا باش تا خـود را به آغوش تو بسپارم
#فاضل_نظری
سیب غلتان رودخانه من! آهوی نقش بسته بر چینی!
پری قصه های کودکی ام! قالی دستباف ِ تزیینی!
خُنکای نسیم اول صبح! گرمی چای عصر پاییزی!
به چه نامی ترا صدا بزنم؟ لیلی روزگار ماشینی!
دور مجنون گذشت اینک من دور لیلا گذشت اینک تو
دست بردار از این حکایت تلخ تا بگویم چقدر شیرینی
از کدامین عشیره ای بانو که در این شهر آسمان زنجیر
شیر از آفتاب می دوشی میوه از باغ ماه می چینی
ای جهان بر مدار مردمکت ، چشم بردارم از تو؟ ممکن نیست
منم آنکس که زندگی کرده سالها با همین جهان بینی
گیسووان سیاه پوشت را روی دیوار شانه ها آویز
تا ببینی غزلسرایان را همه مشتاق شعر آیینی
جنبش سبز فتنه انگیزی اگر از جای خویش برخیزی
کودتاچیِ مخملی دامن! شورشی! بهتر است بنشینی
عشق حق مسلم من و توست مابقی را به دیگران بسپار
هر چه داری اگر به عشق دهی کافرم گر جُو یی زیان بینی
| #مجید_آژ |
♥
حق میدهم کـه عاشـق امثالِ من شوی..😌
پیـدا نمیشود پسری این چنیـن تمــام 😉
#ناشناس😎✋
-رفتم به او بگویم "من عاشقت شدم" را؛
لرزیدم از نگاهش،
گفتم "عجب هوایی...!"😐✌️
#مجتبی_ناصری_طهرانی
شهر وقتی با تو باشم از خبر پُر میشود
کوچه و بازار از اهل نظر پر میشود
چون کبوترها به شوقت بیقراری میکنند
تا تو میآیی حیاط از بال و پَر پر میشود
در دلم جایی برای هیچکس غیر از تو نیست
گاه یک دنیا فقط با یک نفر پر میشود
کاسهی صبر من از شبگریههایم سر نرفت
ظرف من دریاست، با باران مگر پر میشود
در قناعت بزم ما از دیگران رنگینتر است
سفرهی ما کوچک است و سادهتر پر میشود
خندهات یک روز احیا میکند این عشق را
روزگاری این نمکدان از شِکر پر میشود
| #سعید_صاحب_علم |
♥
خوش است شعر برای تو گفتن ,آری اگر
به بوسه ها،صله باران کنی دهانم را ...
#حسین_منزوی
💟