eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
.... اهل نماز میشوم، جمله نیاز میشوم سوی حجاز میشوم، باز مقابلم تویی باده ناب میشوم، شعر و کتاب میشوم یکسره خواب میشوم، باز مقابلم تویی همره موج میشوم، راهی اوج میشوم فوج به فوج میشوم، باز مقابلم تویی سایه ماه میشوم، در ته چاه میشوم راهی راه میشوم، باز مقابلم تویی توی رواق میشوم، کنج اتاق میشوم بسته به طاق میشوم، باز مقابلم تویی اینهمه مرد میشوم، مخزن درد میشوم ساکت و سرد میشوم، باز مقابلم تویی از همه دور میشوم، نقطه کور میشوم زنده به گور میشوم، باز مقابلم تویی همدم خار میشوم، بی کس و یار میشوم بر سر دار میشوم، باز مقابلم تویی شاعر: شیخ داود صمدی عاملی
شيعيان! ديگر هواى نينوا دارد حسين روى دل با كاروان كربلا دارد حسين از حريم كعبۀ جدّش به اشكى شُست دست مروه پشت سر نهاد امّا صفا دارد حسين میبرد در كربلا هفتاد و دو ذبح عظيم بيش از اينها حرمت كوى منا دارد حسين... او وفاى عهد را با سر كند سودا ولى خون به دل ازكوفيان بی‌وفا دارد حسين... آب را با دشمنان تشنه قسمت مىكند عزّت و آزادگى بين تا كجا دارد حسين... دست آخر كز همه بيگانه شد، ديدم هنوز با دم خنجر نگاهى آشنا دارد حسين شمرگويد گوش كردم تا چه خواهد از خدا جاى نفرين هم به لب ديدم دعادارد حسين سیدمحمدحسین‌شهریار
من که یک عمر به حقم نرسیدم ای دوست باشد از خیر رسیدن به تو هم می‌گذرم!
👌 پیش از این‌ها عاشقی رسم فراموشی نداشت شمع محفل تا سحر سودای خاموشی نداشت . . . هر که در آغوش معشوق خودش خرسند بود در خیالش نقشه‌ی اشغال آغوشی نداشت عظیمی مهر
🌱🖇 خون میرود نهفته از این زخم اندرون ماندم خموش و آه که فریاد داشت درد...
...꧁💚꧂... از ازل در طَلَبَت چشم تَرم گفت حسین هرکجا بال زدم، بال و پرم گفت حسین مادرم داد به من درس محبت اما من حسینی شدم از بس پدرم گفت حسین. ❤️
گوشه ی چشم بگردان و مقدر گردان ما که هستیم در این دایره ی سرگردان؟! دور گردید و به ما جرأت مستی نرسید چه بگوییم به این ساقی ساغرگردان! این دعایی است که رندی به من آموخته است بار ما را نه بیفزا، نه سبک تر گردان! غنچه ای را که به پژمرده شدن محکوم است تا شکوفا نشده، بشکن و پرپر گردان من کجا بیشتر از حق خودم خواسته ام؟ مرگ حق است، به من حق مرا برگردان
شبی با مستی چشمش نشستم گفتگو کردم و تا گاه سحر عمق دلم را زیرورو کردم نشستم قصه گفتم با نگاهش زین دل تنها و زخم کهنه را من با نگاه او رفو کردم شبی تاریک بود و تیره چون زلف سیاه او تمام زندگی را چون خم گیسوی او کردم غزل گفتم، قصیده خواندم، اما سینه پر غم بود به چشمش خیره و شادی برایش آرزو کردم غمین و خسته و دلمرده بودم، شاعری تنها رها مانند بلبل، من غزلها از گلو کردم همانند پری او بر درختی تکیه داد و من به حرفش گوش می‌دادم، نگه بر خال او کردم
❣این متنو باید با آب طلا نوشت در مسجد و در کعبه به دنبال خداییم از حس خدا در دلمان دور و جداییم هم مسجدو هم کعبه وهم قبله بهانه است...!! دقت بکنی نور خدا داخل خانه است در مسجد و در کعبه به دنبال چه هستی؟ اول تو ببین قلب کسی را نشکستی؟ اینگونه چرا در پی اثبات خداییم؟ همسایه ی ما گشنه و ما سیر بخوابیم در خلقت ما راز و معمای خدا چیست؟ انسان خودش آیینه یک کعبه مگر نیست؟ برخیز و کمی کعبه ی آمال خودت باش چنگی به نقابت بزن و مال خودت باش شاید که بتی در وسط ذهن من و توست باید بت خود ، با نم باران خدا شست گویی که خدا در بدن و در تنمان هست نزدیکتر از خون و رگ گردنمان هست در پیله ی پروانه مگر دست خدا نیست؟ پیدایش پروانه بگو معجزه کیست؟ باید که در آیینه کمی هم به خود آییم ما جلوه ای از خلقت زیبای خداییم هر کس که دلش آینه شد فاقد لکه در قلب خودش کرده بنا کعبه و مکه..
یادت شبیه زلزلـه، خـــواب مـــرا بر هم زده نه روبه راهم کرده، نه بر زخم دل مرهم زده تحمیل کردی بر دلم جنگ جدایی را، ببیـــن نامهربان چشمت مگر شمشیر کاری کم زده؟ دست از ستم بردار تا دل با طراوت گل کند با نقل و پولک سر برس نه با دلی مـاتم زده
خوشا به حال هر آنکس که مبتلای رضاست تمام دار و ندار من از دعای رضاست صفای صحن و حیاط و رواق را عشق است کنار پنجره فولاد، کربلای رضاست کجا به غیر سرایش ادب کنم وقتی که پادشاه جهان سائل و گدای رضاست قسم به نغمهٔ نقاره و صدای اذان دلم مجاور آن گنبدِ طلای رضاست مریض بستر عشقم، شفا نمی خواهم که مرهم دلم از نسخه و دوای رضاست در این معامله سودِ زیاد بردم من حرم برای دل من، دلم برای رضاست بگو به خادمِ آقا، مرا صدا نکند که خواب راحت من روی فرشهای رضاست لاادری
. مانده ام با غم هجران نگارم چه ڪنم؟ عمربگذشت و ندیدم رخ یارم چه ڪنم؟ چشم آلوده ڪجا،دیدن دلدار ڪجا چشم دیدار رخ دوست ندارم چه ڪنم؟ با نگاهے بگشا عقده ے دیرین مرا ڪز فراقت گره افتاده به ڪارم چه ڪنم؟ جلوه اے ڪن ڪه دمے روے نڪویت بینم گرچه لایق نبود دیده ے تارم چه ڪنم؟ اشک میریزم و با غصه ے دل همراهم گر ز هجران تو من اشک نریزم چه ڪنم لاادری
بهـِم گفـتی: «خداحافظ» منم میگم: «خدا سعدی» کـه روی غـنچـه‌ی لبهـات بـشـینـه طـرح لبـخـنـدی بهِم گفتی: «خداحافظ» منم میگم: «خدا عطار» بـدان جـاوید مـی‌مـونه نخستین لحظه‌ی دیدار بهِـم گفـتی: «خداحافـظ» منم میگم: «خدا سهراب» خــوشــا آغــوش داغ تــو خوشا آن لحـظـه‌های ناب بهِم گفتی: «خداحافظ» منم میگم: «خدا خیّام» نــشـســتـه داغ آتـیــشِ لبت رو صفحه‌ی لب‌هام بهِـم گفتی: «خداحافظ» منم میگم: «خدا جامی» امـیـدوارم نشـی هــرگـز اســیـر تـیـره‌فـرجـامــی به من گفتی: «خداحافظ» مـنـم میـگـم: «خـدا نیـما» مـنـم عـاشـق‌ترین عـاشـق بـدونِ تـو ... تـکــ و تـنـها
پرواز میخواهم بیاو آسمانم باش بیزارم از دنیا بیا بانو جهانم باش چشمان تو زیباترین مضمون شعرم شد باش و عصای دست و پاهای زبانم باش چون مرده ای در حال و رفت و آمدم بی عشق از دست وپاها تا نیفتادم تو جانم باش جز بودن تو خواهش دیگر ندارد دل یا مهربانم باش یا نامهربانم باش از هر نسب یا هرسبب خالیست اطرافم هم بستگان هم سایر وابستگانم باش برروی دریا تخته چوبی بی هدف هستم مقصد توهستی نازنینا بادبانم باش
اندازه ی دریا اگرچه حرف دارم هر رهگذر اما نمی آید بکارم زل میزنم در بینهایت چشم نقشه اینجاست یا آنجاست یا آنجا دیارم یا بسترم درد است یا برگ است یا برف تقویم تابستان ندار بی بهارم از هیچ چشمی "دوستت دارم" ندیدم اما به عکس کهنه ای امیدوارم تنهاییم همراه من باقیست حتی روزی که دنیا جمع گردد برمزارم
آنچه از لشکر تاتار ندیدست کسی من ز یک تار از آن زُلف پریشان دیدم... -
🌱🖇 باران کمی آهسته تر بر من ببار... ماهیِ قرمزِ کوچکِ دلم چند روزیست روی آب شناور است!
شاعران با گیسوانت شعرهایی گفته‌اند آنچه بر من عاید و واصل شده، آشفتگی ست -
یاد زلفت کرده‌ایم و نام زلفت برده‌ایم هم پریشان گشته‌ایم و هم پریشان گفته‌ایم -
اگر به دامن وصل تو دست ما نرسد کشیده‌ایم در آغوش آرزوی تورا... -
در دور زمان لحظه ای آرامش نیست دنیای دنی مکان آسایش نیست این عزت و جاه و شوکت و منصب و قال از بهر بشر بغیر آلایش نیست (کمال خجندی)
‌ ‌ دو تا با هم و یک شانه ؛ ولـــی تنها کنار تو کمی گریه ؛ کمی خنده ؛ولــی تنها کنار تـــو چه روزی شود آن روز عجب دیوانه ای جانا کمی عشق و کمی بوسه ؛ ولـی تنها کنار تـو
به هرکس دل سپردم بی وفاشد چو پابندش شدم از من جداشد نمیدانم از اول بی وفا بود ویا نازش کشیدم بی وفاشد
گفتی دعایم می‌کنی؟ گفتم خدا می‌خواهمش گفتی نمی‌خواهد توهم! با این عبادت کردنت...
دست تو که صد شادی، با من به نوازش داد گویم به دعا کز درد، آزرده مباد آن دست...