eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
60 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
برای این عکس شعر دارید؟
کیم، قیفی، میوه ای فرقی نباشد بینشان.. این لبانت بستنی هارا چه شیرین میکند
پوشیه بزن راه برو... شهر شلوغ است .. بر بستنی ات گاز نزن ..کرونا به راه است
هَر شَب بیادت میکِشم از سینه آهی آتش بیارِ شعرهایم... رو به راهی ؟!
زعفرانی پیرهن،گونه گلابو تن سفید این مدل از بستنی را سنتی باید چشید...! 🙈😱
بانو چه حجابی زده ای بر سر و صورت یک لیس زدی قیف و شدم خیره و ماتت وقتی که زبانت شده هم طعم زرشکان خواهم بخورم من لب و آن چهرهٔ ماهت 😐😐😐😐😐😐😐😐
کیست او دارد دل من را هوایی میکند؟ صحنِ چشمانِ مرا زیبا... خدایی میکند؟ آرزو دارم شبی در خواب ... زیر پای او چون یتیمِ کوفه محتاجِ فقط خرمای او کاسه در دست و شوم همسایه زهرای او لحظه ای هر چند کم اما غبار جای او تا بگیرم هم براتِ کربلا و هم نجف می‌دهد او از کرم درِّ خودش را با صدف درهوایش‌چشمِ دل‌عاشق شدو درگیرومست هم گدا و پادشاه از نانِ لطفش سیر و مست در نمازش جبرئیل از نعمه‌ی تکبیر مست درسجودش‌خویش‌مست‌و‌قبله‌مست‌وتیر‌مست مستیِ ما از خُم مِی باشد و انگورِ تو خوب افتادم میان میکده در تورِ تو مریم_عبداللهی
مامان مرا دیده و او کرد فرار این رسم خودش بود نه یک رسم قرار مامان منم چشم و دلش منتظرم بود او گفت به من فکر و خیالش به درآر 😫😫
اذان داد و دوباره چادر گلدار سر کردی... دل سجاده را بردی، خدا را عاشقت کردی...😍
سخت است که یادش بدهی پر بگشاید آخر برود در پی با غیر پریدن...🕊
دور کن از من غم و دلشورهٔ بیهوده را قسمتم کن یک خیال کاملا آسوده را دست هایم را بگیر آقا که خیلی خسته ام سخت ویرانم! ببین آرامش ِ فرسوده را جز تو با هر کس نشستم تیشه زد بر ریشه ام پاک کردم از وجودم جز تو؛ هر که بوده را هستی ام را، هر چه را دارم به نام خود بزن جان و مال و خانه ام را؛ کلّ این محدوده را عمر؛ طی شد با بطالت، هر محرّم آمدم گریه کردم این مسیرِ رفته و پیموده را   نیست گریان در قیامت هر که شد گریانِ تو* اشک می ریزم میانِ روضه این فرموده را معصیت یک غدهٔ بدخیم و تو «نِعم الطبیب» جانِ من بردار از قلبِ مریضم «توده» را شک ندارم که خدا با قصدِ بخشش میدهد- -دستِ تو کوهِ گناهانی که نابخشوده را بهترینها را برایم خواستی اما ببخش من به دستانت سپردم یک دل آلوده را! *پيامبر(ص): اى فاطمه(س)؛ همه چشم ها در روز قيامت گريان است جز چشمى كه بر مصيبت هاى حسين(ع) بگريد/بحار الأنوار-ج۴۴ص٢٩٣
در ڪوے محبت به وفایے نرسیدیم رفتیم از این راه و به جایے نرسیدیم هر چند ڪه در اوجِ طلب هستیِ ما سوخت چون شعله به معراجِ فنایے نرسیدیم با آن همه آشفتگے و حسرتِ پرواز چون گَرد پریشان به هوایے نرسیدیم گشتیم تهے از خود و در سیر مقامات چون ناے درین ره به نوایے نرسیدیم بی‌مهریِ او بود ڪه چون غنچه‌ے پاییز هرگز به دم عُقده گشایے نرسیدیم اے خضر جنون! رهبرِ ما شو ڪه در این راه رفتیم و سرانجام به جایے نرسیدیم
. شاید امسال بیایم حرمت ، یا شاید ... سر و ڪار دل من هست فقط با شاید 😭🏴
دلم شعری سراسر دوستت دارم دلم دشتی پر از آویشن و گل پونه می خواهد دلم مهتاب می خواهد که جانم را بپوشاند دلم آوازهای سرخوش مستانه می خواهد دلم تغییر می خواهد...
آن‌ که یاری از کنارش رفته می‌داند که من پشتِ هر بیتی چه میزان خون زِ چشمم می‌رود!
💔 میگویند: کربلا قسمت نیست، دعوت است!! خدایا … من معنی قسمت و دعوت را نمیدانم! اما تو … معنی طاقت رامیدانی، مگر نه؟ دل من لک زده تا کنج حرم بنویسند مرغکی ناله کنان میل پریدن دارد😔💔 🤲🏻
سخن بی تو مگر جای شنیدن دارد نفس بی تو کجا نای دمیدن دارد علت کوری یعقوب نبی معلوم است شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد...؟
بادلم گفتم ، حـرم باشد براے اربعین... من چگونه تاڪنم با این دل وا مانده ام؟ .
باهمان تک بیت تو دیوان من پاشیده شد گاه میگویم غزل گاهی رباعی گاه آه ۱۳۳
محکم گره بزن دلِ ما را به زلفِ خویش ای دست گیرِ ، در گناه افتاده‌ها ، حسین ❤️
من و عشق و دل دیوانه بساطی داریم عقل هی فلسفه می بافد و ما می خندیدم
در وصل و هجر، سوختگان گریه می‌کنند از بهر شمع، خلوت و محفل برابرست...
مژده‌ی بی‌خبری داد به ما پیک شراب رنج آن‌بود که بر مردم هشیار گذشت
به فراقم از تو زخم است‌و به وصلم از تو مرهم، که چو دردم از تو آید ز تو نیز چاره باید ...
تو را آن قدر می خواهم که آدم ناز حوا را تو را آن قدر درگیرم که شاعر شعر زیبا را تو را آن قدر دلتنگم که دریا تشنهٔ ساحل مرا آن قدر بی تابی که ساحل موج دریا را به لبخند تو محتاجم به گرمی سلام تو تو را آن قدر می جویم  که خسته خواب و رؤیا را تو ای خورشید بی پایان رهایم کن از این یلدا که با تو می توانم دید صبح خوب فردا را تو را آن قدر لبریزم که شبنم از خیال گل مرا آن قدر سرشاری که جاده مرد تنها را تو شیرین منی و من همان فرهاد دیرینم تو را آن قدر می نوشم که وامق چشم عذرا را دو همزادیم و هم ریشه غزل آ لود و بی پروا تو را آن قدر می خواهم که آدم حوا را
آنچه در غیبتت ای دوست به من می‌گذرد نتوانم که حکایت کنم الّا به حضور...
‌ لطفے ڪن و در خلوت محزون من اے دوست آرام و قرارِ دل دیوانه ے من باش
‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎჻ᭂ࿐ رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد دلشوره‌ی ما بود، دل آرام جهان شد!
یک نَفَـس بـا "تـو"دراین عالمِ طوفانزده را مـن بـه صـد سـاحلِ آرامشِ مطلق ندهم.!!