هرچند نمی خواست دلم ، آورمت یاد
افتاد فشارم که نگاهم به تو افتاد
تو محو تماشایی و لبخند به لب،من
از دیدن رویت نشدم بار دگر شاد!
برگشته ای انگار حلالت بکنم...نه!
جلد من و بام دگری دست مریزاد!
حرفی سخنی موعظه ای ،زنگ صدایت
از خاطر آشفته ی من رفته پریزاد
ویرانه ترین خانه ی شهرم که تب عشق
غم ریخت به شالوده ی من خانه ات آباد
یعقوب دلم کور شد و بوی عزیزش
یکبار نیاورد به همراه خودش باد
قرآن پر از خاک لب طاقچه ام که
یکباره شب قدر نگاهت به من افتاد
#محمدجواد_منوچهری
در کلاسِ درس هَم فکرِ هَمه درگیرِ توست؛
درسِ اُستادان شُده راهِ بِدست آوردَنت!
#امیرحسین_اثناعشری
#قابلتوجهترمتابستونیها
گوش کر،حال بد و آوای نا مفهوم چنگ
قد علم هرگز نخواهد کرد گل در زیر سنگ
آدمیت مرده انگاری در این شهر دروغ
هرکسی پشت نقاب و واژه های رنگ رنگ
عاشقی بازیچه مریم نما ها دیوها
خودکشی باقرص ،آتش،برق،گاهی هم سرنگ
کودکان بی پدر، شهوت خیانت هرزگی
فقر وفحشا بیشمار وباز هم حرف قشنگ !؟
زیر پل جان داد مردی باز هم از گشنگی!
متن اخبار دو روز پیش یک شهر فرنگ
مردم این شهر شاد وسرخوش وما بی خبر!
چرخ ما می چرخد و جایی ندارد هیچ لنگ
فصل بیکاری،شکست عاشقی،ایمیل وچت
قرص اکس واعتیاد ومردمانی گیج ومنگ
انتهای ماه،دست خالی وبغض پدر
کودک بیمار،سرفه،اشک مادر بی درنگ
از کجای قصه گل کردست این آشفتگی
در کجاخط خورده مشق مردمان شوخ وشنگ
کودکیها زود رفت و عشق غافلگیر شد
پای هر بالا و پایین رفتن الاکلنگ
#محمدجواد_منوچهری
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﺩﻝ ،
ﺩﻝ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ..
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﻏﻢ ، .
ﻏﻢ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﻋﻘﻞ
ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﻭﯾﺮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺗﻮ ،
ﺗﻮ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﯽ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﻢ ﻫﺮ ﺩﻭ ﭼﻮ ﺩﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺍﻭ ،
ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﻡ ﺩﻝ ﺭﻓﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ
#وحشی_بافقی
#من_مینویسم_تو_بخوان
#شاعرانه ❤🌹
بهار پشت زمستان بهار پشت بهار
دلم گرفت از این گردش و از این تکرار
نفس کشیدن وقتی که استخوان به گلو
نگاه کردن وقتی که در نگاهت خار
اگر به شهر روی طعنه های رهگذران
اگر به خانه بمانی غم در و دیوار
نمانده است تو را در کنار همراهی
که دوستانِ تو را می خرند با دینار
نه دوستان؛ صفحاتی ز هم پراکنده
که جمع کردنشان در کنار هم دشوار
به صبرشان که بخوانی؛ به جنگ مشتاق اند
به جنگشان که بخوانی؛ نشسته اند کنار
تو از رعیت خود بیمناکی و همه جا
رعیت است که تشویش دارد از دربار
کتاب کهنه تاریخ را نخوانده ببند
دلم گرفت از این گردش و از این تکرار
#فاضل_نظری
از آن سکوت پر از گفته ی نهان پیداست
دل تو مرد ِ "به عشق اعتراف کردن" نیست
#سجاد_رشیدی_پور
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت
خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت
رفت و از گریه ی طوفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت
سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت
هوشنگ ابتهاج
بی اعتنا به سنگ زدن ها در این مسیر
همچون قطار در تب و تاب عبور باش
#فاضل_نظری
آتش گرفت خیمه میسوخت پا به پایش
خورشید شعله ور شد در آسمان برایش
زنجیر می زدند و بزم عزا گرفتند
زنجیرهای بسته بر رویِ دست و پایش
دستان عمه زینب(س) را بسته دید و بی شک
هر آن از این مصیبت شد بیشتر عزایش
در ازدحام شام و در تنگنایِ بازار
در زیر دست و پا رفت در هر قدم عبایش
یک روز داغ دید و یک عمر روضه خوان شد
با لرزشی که افتاد از بغض، در صدایش
میرفت سمت مسجد افتاد یادِ بابا
از دست پیرمردی افتاد تا عصایش
یادِ غروبِ گودال سر میگذاشت بر خاک
آرام گریه میکرد با ذکرِ سجده هایش
یادِ محاسنی که خون می چکید از آن
یادِ تنی که پُر بود از زخم، جای-جایش
لعنت به تیر و شمشیر، لعنت به ذات نیزه
لعنت به خنجری که شد واردِ قفایش
تصویرِ نعل تازه از خاطرش نمیرفت
یک داغِ بیکران بود سوغاتِ کربلایش!
مرضیه عاطفی
#مرثیه_امام_سجاد_علیه_السلام