#داستان_شب
📔#داستان_تاجر_ثروتمند_و_چهار_زن
روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که 4 زن داشت.
زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام با خریدن جواهرات گران قیمت و غذاهای خوشمزه خوشحال میکرد. بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او میداد.
زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد. اگرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او تنهایش بگذارد.
واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست داشت. او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب همسرش بود. مرد در هر مشکلی به او پناه میبرد و او نیز به تاجر کمک میکرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید.
اما زن اول مرد، زنی بسیار وفادار و توانا بود که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش....
در زندگی بود که اصلا مورد توجه مرد نبود. با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس میکرد و تقریبا هیچ توجهی به او نداشت.
روزی مرد احساس مریضی کرد و قبل از آنکه دیر شود فهمید که به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت: "من اکنون 4 زن دارم، اما اگر بمیرم دیگر هیچ کسی را نخواهم داشت و تنها و بیچاره خواهم شد"! بنابراین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند و برای تنهاییاش فکری بکند.
اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت:"من تورا بیشتر از همه دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام ، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه میشوی تا تنها نمانم؟"زن به سرعت گفت : " هرگز" و مرد را رها کرد.
#ناچار با قلبی که به شدت شکسته بود نزد زن سوم رفت و گفت:"من در زندگی تو را بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟"زن گفت: " البته که نه! زندگی در اینجا #بسیار خوب است. تازه من بعد از تو میخواهم دوباره ازدواج کنم " قلب مرد یخ کرد.
مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت:"تو #همیشه به من کمک کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید تو از همیشه بیشتر میتوانی در #مرگ همراه من باشی؟ "زن گفت :" این بار با دفعات دیگر فرق دارد . من نهایتا میتوانم تا گورستان همراه جسم بی جان تو بیایم اما در مرگ،...متاسفم"! گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد.
در همین #حین صدایی او را به خود آورد:"من با تو میمانم ، هرجا که بروی"، تاجر نگاهش کرد، زن اول بود که پوست و استخوان شده بود ، انگار سوءتغذیه، بیمارش کرده باشد. غم سراسر وجودش را تیره و ناخوش کرده بود و هیچ #زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود .تاجر سرش را به زیر انداخت و آرام گفت:" باید آن روزهایی که میتوانستم به تو توجه میکردم و مراقبت بودم ..."
در حقیقت همه ما چهار زن داریم!
_زن چهارم #بدن ماست که مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنیم #وقت مرگ، اول از همه او ما را ترک میکند.
_زن سوم #داراییهای ماست. هر چقدر هم #برایمان عزیز باشند وقتی بمیریم به دست دیگران خواهد افتاد.
_زن دوم که #خانواده و دوستان ما هستند. هر چقدر هم صمیمی و عزیز باشند ، وقت#مردن نهایتا تا سر مزارمان کنارمان خواهند ماند.
_زن اول که #روح ماست. غالبا به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست میکنیم. او #ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و درمانده رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه ما باشد، اما دیگر #هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است.
•┈┈┈┈┈••✾••┈┈┈┈┈•
🌹 @abalfazleeaam
🌷🌷🌷
#داستان_شب
در #رستوران بودم که میز بغلی توجهم را جلب کرد. #زن و مردی حدود ۴۰ ساله روبهروی هم نشسته بودند و مثل یک #دختر و پسر وجوان چیزهایی میگفتند و زیرزیرکی میخندیدند.
بدم آمد. با خودم گفتم چه معنی دارد؟ شما با این #سنتان باید بچه دبیرستانی داشته باشید.
نه مثل بچه دبیرستانیها #نامزدبازی و دختربازی کنید.
داشتم #چپچپ نگاهشان میکردم که تلفن خانم زنگ خورد و به نفر #پشت خط گفت: آره عزیزم. بچهها رو گذاشتیم #خونه خودمون اومدیم. واسهشون کتلت گذاشتم تو یخچال.
خوشم آمد. #ذوق کردم. گفتم چه پدر و مادر باحالی. چه #عشق زندهای که بعد از این همه سال مثل روز اول همدیگر را دوست دارند. #چقدر خوب است که زن و شوهرها گاهی اوقات یک #گردش دوتایی بروند. چقدر رویایی. قطعا اگر روزی پدر شدم همین کار را میکنم.
داشتم با #لبخند و ذوق نگاهشان میکردم که ناگهان مرد به زن گفت: پاشو بریم تا #شوهرت نفهمیده اومدی بیرون.
اَی تُف. حالم به هم خورد. زنیکه تو شوهر داری آنوقت با #مرد غریبه آمدی ددر دودور؟
ما خیر سرمان #مسلمانیم. اسلامتان کجا رفته؟ زن و مرد نامحرم با هم چه غلطی میکنند؟ بیشرفها.
داشتم چپچپ نگاهشان میکردم که مرد بلند شد رفت به سمت #صندوق تا پول غذا را حساب کند. زن هم دنبالش رفت و بلند گفت: #داداش داداش بذار من حساب کنم. اون دفعه #پیش مامان اینا تو حساب کردی
آخییی. آبجی و داداش بودن. الهی الهی. چه قشنگ. چه قدر خوبه #خواهر و برادر اینقدر به هم نزدیک باشند.
داشتم با ذوق و شوق نگاهشان میکردم و لبخند میزدم که آمدند از کنارم رد شدند و در همان حال مرد با لبخندی #شیطنتآمیز گفت: از کی تا حالا من شدم داداشت؟ زن هم #نیشخندی زد و گفت: اینجوری گفتم که مردم فکر کنن خواهر و برادریم.
تو روحتان. از همان اول هم میدانستم #یک ریگی به کفشتان هست. زنیکه و مردیکه عوضی آشغال بیحیا.
داشتم چپچپ نگاهشان میکردم که خواستند خداحافظی کنند. زن به مرد گفت: به #مامان سلام برسون. مرد هم گفت: باشه دخترم. تو هم به #نوههای گلم... _
وای خدا. پدر و دختر بودند. پس چرا مرد اینقدر جوان به نظر میرسید؟ خب با داشتن چنین #خانواده دوستداشتنی باید هم جوان بماند. هرجا هستند #سلامت باشند.
ناگهان یادم افتاد یک ساعت است در رستوران #منتظر دوستدخترم هستم. چرا نیامد این دختر؟ ولش کن. بگذار بروم تا #همسرم شک نکرده است.
✍️پی نوشت:
این داستان #نانوشتهی بسیاری از ماست. هرکداممان به یک شکل. سرمان در #زندگی دیگران است. زود قضاوت میکنیم و #حلال خودمان را برای دیگران #حرام میدانیم.
┄┄┅━🍃🌹🍃━┅┄┄
❣🌸❣🌸❣🌸❣🌸❣
🌹 @abalfazleeaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 نماهنگ «دشمن بشریت»
💍 مقایسه وضعیت «بنیان خانواده» در جوامع مختلف
✡ جریان سرمایهداری بینالمللی (زرسالاران) و #صهیونیسم بهدنبال نابودی #خانواده
🌹 @abalfazleeaam
🌿☘
👌تمام جنگها سر همین #حجاب است.
تمام تلاششان این است که زنانی وجود داشته باشد که تمام هم و غمش خودآرایی وجلوه گری باشد نه عفت وتعالی خانواده
اگر می گویند #آزادی...
قصدشان این است
که حجابت را بردارند ...
جنگ امروز اسلحه نمی خواهد.
زنانی میخواهد که در دامنش مردان شجاع مومن و معراج جو تربیت شوند...
#پویش_حجاب_فاطمے
#حجاب
#خانواده
🌹 @abalfazleeaam