#داستان_شب
🌺علت بودن کبوتران در کعبه
❇️روزی #امام سجاد علیه السلام به اصحاب خود فرمودند: آیا می دانید سبب بودن #کبوتران 🕊در کعبه چیست؟
گفتند: نه یابن رسول الله شما بفرمائید. حضرت علت را فرمود: در #زمان قدیم مردی بود که خانه ای داشت و در میان آن خانه #درخت نخلی بود و کبوتری در شکاف آن آشیانه کرده، پس هر وقت #جوجه می گذارد آن #مرد بالای نخل می رفت و #جوجه های آن را می گرفت و #می کشت.
مدتی بر این #منوال گذشت، پس آن کبوتر از دست آن مرد به #خدا شکایت کرد، به آن کبوتر گفته شد این مرتبه که می آید جوجه های تو را بردارد از درخت می افتد و می میرد.
بار دیگر که کبوتر جوجه گذارده بود یک روز دید آن مرد بالای درخت رفت کبوتر #ایستاد ببیند چه می شود، وقتی آن مرد بالای درخت رفت #صدای سائل و محتاجی از در خانه بلند شد پائین آمد و به او چیزی داد و برگشت بالای درخت و جوجه های کبوتر را برداشت و کشت و به او #آسیبی نرسید.
کبوتر به خدا نالید و گفت: خدایا پس #وعده ای که به من داده بودی چه شد؟ به او گفته شد، که این مرد جان خود را به #واسطه آن صدقه ای که داد خرید و بلا از او دفع شد؛ اما ما به همین زودی #نسل تو را زیاد می کنیم و جائی تو را مسکن می دهیم که #هیچ کس نتواند تا روز قیامت آزاری برساند.
خداوند آنها را در #خانه کعبه منزل داد و در امن و امان قرار داد و کسی نتوانست آنها را #صید و شکار کند.
🌹 @abalfazleeaam
📚 #داستان_شب
میگویند روزی #مرد کشک سابی نزد #شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی #شکوه نمود و از او خواست تا #اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد.
شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او میگوید اسم اعظم از #اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او #دستور پختن فرنی را یاد میدهد و میگوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه #شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد.
مرد کشک ساب میرود و #پاتیل و پیاله ای میخرد شروع به پختن و فروختن فرنی میکند و چون #کار و بارش رواج میگیرد طمع کرده و شاگردی میگیرد و #کار پختن را به او میسپارد. بعد از مدتی شاگرد میرود #بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز میکند و مشغول فرنی فروشی میشود به طوری که کار مرد کشک ساب #کساد میشود.
کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی میرود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم میکند. شیخ چون از چند و چون #کارش خبردار شده بود به او میگوید: «تو راز یک فرنیپزی را #نتوانستی حفظ کنی حالا میخواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ #برو همون کشکت را بساب.»
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💓 @abalfazleeaam
❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
❣🛑❣♦️❣🛑❣ #پوستر 0⃣3⃣ 👌 #نکته_های_ناب #نهج_البلاغه 🔰برداشتی از خطبه های نهج البلاغه مولا امیرالمو
#داستان_شب
#مقامات_زیارت_عاشورا❤️
✅زیارت عاشوراى بانویى ، عذاب را از اهل قبرستان دور كرد🍃
علامه نورى نوشته : #حاج ملا حسن مجاور نجف كه حق مجاورت را ادا كرد و عمرش را در عبادت سپرى كرد، از قول #حاج محمد على یزدى به من گفت :
مردى فاضل و صالح به خود پرداخته بود و #همیشه در اندیشه آخرت شبها در مقبره بیرون شهر معروف به ((مزار)) كه جمعى از #صلحا در آن دفن شده بودند، به سر مى برد.
#همسایه اى داشت كه دوران خردسالى را نزد معلم و... با هم گذرانده بودند و در #بزرگى گمركچى شده بود، پس از مرگ ، او را در آن گورستان كه نزدیك منزل آن #مرد صالح بود به خاك سپردند.
بیش از یك ماه از مرگ گمركچى نگذشته بود كه #مرد صالح او را در خواب مى بیند كه او حال خوشى دارد و از #نعمتهاى الهى بر خوردار است !
نزد او مى رود و مى گوید: من از آغاز و انجام و #درون و بیرون تو باخبرم ، تو كسى نبودى كه درونت خوب باشد و كار #زشتت حمل بر صحت شود، نه تقیه و نه ضرورتى ایجاب مى كرد كه بدان شغل اشتغال ورزى و نه #ستمدیده اى را یارى رساندى ، كارت عذاب آور بود و بس ، پس از كجا به این مقام رسیدى ؟
گفت : آرى ! چنان است كه گفتى ، من از #لحظه مرگ تا دیروز در سخت ترین عذاب بودم ، اما #روز قبل همسر استاد اشرف آهنگر از دنیا رفته و در اینجا به خاكش سپردند، اشاره به جایى كرده كه #پنجاه قدم از گورش دورتر بوده ، دیشب سه مرتبه امام حسین به دیدنش آمدند.
بار سوم فرمودند: #عذاب را از این گورستان بر دارند، لذا من در نعمت و آسایش قرار گرفتم .
مرد صالح از #خواب بیدار شده و در بازار آهنگران به جستجوى #استاد اشرف مى رود، او را یافته و از حال همسرش مى پرسد، استاد اشرف مى گوید: #دیروز از دنیا رفته و در فلان مكان یعنى ((مزار)) به خاكش سپردیم .
مرد صالح مى پرسد: به #زیارت امام حسین رفته بود؟ مى گوید: نه . مى پرسد: #ذكر مصیبت او مى كرد؟ جواب مى دهد: نه . سؤ ال مى كند #روضه خوانى داشت ؟ مى گوید: نه .
مى گوید: از این# سؤ الات چه مقصودى دارى ؟ مرد صالح خوابش را نقل مى كند و مى گوید: مى خواهم بدانم میان او و #امام حسین چه رابطه اى بوده ؟ استاد اشرف پاسخ مى دهد: #زیارت عاشورا مى خواند.
🌹 @abalfazleeaam
🌷🌷🌷
#داستان_شب
در #رستوران بودم که میز بغلی توجهم را جلب کرد. #زن و مردی حدود ۴۰ ساله روبهروی هم نشسته بودند و مثل یک #دختر و پسر وجوان چیزهایی میگفتند و زیرزیرکی میخندیدند.
بدم آمد. با خودم گفتم چه معنی دارد؟ شما با این #سنتان باید بچه دبیرستانی داشته باشید.
نه مثل بچه دبیرستانیها #نامزدبازی و دختربازی کنید.
داشتم #چپچپ نگاهشان میکردم که تلفن خانم زنگ خورد و به نفر #پشت خط گفت: آره عزیزم. بچهها رو گذاشتیم #خونه خودمون اومدیم. واسهشون کتلت گذاشتم تو یخچال.
خوشم آمد. #ذوق کردم. گفتم چه پدر و مادر باحالی. چه #عشق زندهای که بعد از این همه سال مثل روز اول همدیگر را دوست دارند. #چقدر خوب است که زن و شوهرها گاهی اوقات یک #گردش دوتایی بروند. چقدر رویایی. قطعا اگر روزی پدر شدم همین کار را میکنم.
داشتم با #لبخند و ذوق نگاهشان میکردم که ناگهان مرد به زن گفت: پاشو بریم تا #شوهرت نفهمیده اومدی بیرون.
اَی تُف. حالم به هم خورد. زنیکه تو شوهر داری آنوقت با #مرد غریبه آمدی ددر دودور؟
ما خیر سرمان #مسلمانیم. اسلامتان کجا رفته؟ زن و مرد نامحرم با هم چه غلطی میکنند؟ بیشرفها.
داشتم چپچپ نگاهشان میکردم که مرد بلند شد رفت به سمت #صندوق تا پول غذا را حساب کند. زن هم دنبالش رفت و بلند گفت: #داداش داداش بذار من حساب کنم. اون دفعه #پیش مامان اینا تو حساب کردی
آخییی. آبجی و داداش بودن. الهی الهی. چه قشنگ. چه قدر خوبه #خواهر و برادر اینقدر به هم نزدیک باشند.
داشتم با ذوق و شوق نگاهشان میکردم و لبخند میزدم که آمدند از کنارم رد شدند و در همان حال مرد با لبخندی #شیطنتآمیز گفت: از کی تا حالا من شدم داداشت؟ زن هم #نیشخندی زد و گفت: اینجوری گفتم که مردم فکر کنن خواهر و برادریم.
تو روحتان. از همان اول هم میدانستم #یک ریگی به کفشتان هست. زنیکه و مردیکه عوضی آشغال بیحیا.
داشتم چپچپ نگاهشان میکردم که خواستند خداحافظی کنند. زن به مرد گفت: به #مامان سلام برسون. مرد هم گفت: باشه دخترم. تو هم به #نوههای گلم... _
وای خدا. پدر و دختر بودند. پس چرا مرد اینقدر جوان به نظر میرسید؟ خب با داشتن چنین #خانواده دوستداشتنی باید هم جوان بماند. هرجا هستند #سلامت باشند.
ناگهان یادم افتاد یک ساعت است در رستوران #منتظر دوستدخترم هستم. چرا نیامد این دختر؟ ولش کن. بگذار بروم تا #همسرم شک نکرده است.
✍️پی نوشت:
این داستان #نانوشتهی بسیاری از ماست. هرکداممان به یک شکل. سرمان در #زندگی دیگران است. زود قضاوت میکنیم و #حلال خودمان را برای دیگران #حرام میدانیم.
┄┄┅━🍃🌹🍃━┅┄┄
❣🌸❣🌸❣🌸❣🌸❣
🌹 @abalfazleeaam
. 🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃
#داستان_شب
🔴ماجرای خواندنی #تواضع داشتن ملامهدینراقی عالم با عمل و بزرگوار در مقابل سیّد بحرالعلوم❗️
🔰پس از آنكه #ملا مهدى نراقى كتاب جامع السادات را در اخلاق نوشت و نسخههایى از آن در مناطق مسلمان نشین پخش شد، نسخهای از آن كتاب #بدست بزرگ مرد شیعه جامع كمالات و فضائل #سید مهدى بحرالعلوم كه در نجف اشرف محو علم و تقوى و زهد و عبادت و مرجعیت بود رسید.
🍃سید از دیدن این كتاب كه بهترین كتب اخلاقى بود بسیار #خوشحال شد و آرزو كرد روزى به دیدار مولف آن موفق گردد ملا مهدى نراقى #آرزو داشت و از خدا مىخواست كه زیارت امیر المومنین و كربلا و كاظمین و سامرا به او #نصیب شود خداوند روزى كرد وارد نجف شدند بر اساس رسوم تمام #مراجع و علما و دانشمندان و طلاب از آن بزرگوار دیدن كردند و آنجناب به بازدید همه تشریف بردند.
🍃تنها كسى كه از ایشان دیدن نكرد سید بحر العلوم بود #اهل نجف از این واقعه دل زده شدند همه از هم مىپرسیدند علت اینكه بحر العلوم به دیدن ملا مهدى نراقى نرفت چه بود مرحوم نراقى احوال سید را پرسید و از #خانه او نشانى خواست بعد فرمود: بر ما لازم است از این #مرد علم و عمل دیدن كنیم.
🍃از اینكه نراقى مىخواست به دیدن بحر العلوم برود همه #تعجب كردند آنجناب به منزل سید رفت در آنجا جمعى از علما و طلاب حضور داشتند نراقى وارد شد #مجلس همه ورود او را گرامى داشتند.
🍃ولى بحر العلوم به نراقى توجهى نكرد و حتى از جهت #احترام و ادب خوددارى كرد نراقى با رعایت دقت و موقعیت مجلس بدون اینكه خم به ابرو بیاورد از سید #خداحافظى كرد و به خانه خود رفت قضیه بحرالعلوم با نراقى در نجف اشرف با اعجاب بسیار شدید علما و طلاب روبرو شد پس از چند روز كه از بازدید بحر العلوم #خبرى نشد.
🍃باز نراقى به دیدار او #شتافت و سید مثل مجلس اول شاید كمى سردتر با نراقى برخورد كرد مجلس دوم هم بدون اینكه در وجود نراقى #اثر سوء بگذارد تمام شد باز هم سید بحرالعلوم به بازدید نراقى نرفت سفر نراقى رو به پایان بود در #روزهاى آخر سفر باز هم به دیدار سید میل كرد و براى بار سوم به زیارت بحرالعلوم شتافت چون وارد مجلس شد #علما و طلاب دیدند كه بحرالعلوم با حال عجیب تا #درب منزل به استقبال نراقى شتافت و آنجناب را چون بندهاى در برابر مولاى در #آغوش گرفت و عجیب نسبت به آن حضرت رعایت ادب و احترام كرد و او را داخل منزل برد و در #كمال خضوع از آن حضرت پذیرایى كرد.
🍃پس از پایان مجلس سبب برخوردهاى اول و دوم را از بحرالعلوم برسیدن نراقى چه بود جواب داد و گفت: من كتاب با #عظمت جامع السادات را مطالعه كردم و آن را در نوع خود بىنظیر دیدم آرزو داشتم #مولف آن را ببینم و او را آزمایش كنم كه آیا آنچه در آن كتاب در باب #فضایل اخلاق نوشته و در خود او هست یا نه كه او را در آن مجلس امتحان كردم و دیدم از ایمان و اخلاق و #حلم و تواضع و صبر بالایى برخوردار است از این جهت در مجلس سوم كمال احترام و #ادب و خضوع را نسبت به وى مراعات كردم كه او مرد دین و پیكر اخلاق و #مجسمه عمل صالح است.
📚منبع: عرفان اسلامى ج 10، ص 263
🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃