eitaa logo
عباس موزون
50.3هزار دنبال‌کننده
961 عکس
2.2هزار ویدیو
4 فایل
مدیرکانال: عباس موزون ✍️پیشینه: پژوهشگر نویسنده تهیه کننده کارگردان مجری تلویزیون گوینده رادیو ✍دانش ها: کارشناسی: مهندسی تکنولوژی کارشناسی: کارگردانی سینما کارشناس ارشد: مدیریت اجرایی دکتری: مدیریت رسانه دانشجوی دانشگاه تهران ☎روابط عمومی @My_net_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
29.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دوازدهم فصل چهارم) 🔸۹۹٫۱٫۱ از کما بیرون آمدم، نسیه‌ها را آتش زدم گفتم من از همه راضی‌ام، همان روز به پسرم گفتم: این مغازه، من دیگر نمی‌خواهم پایم را بگذارم در اینجا، پسرم گفت: پشیمان می‌شوی، یادت می‌رود، با خودم می‌گفتم «چیزهایی که آنجا دیدم دیگر نمی‌خواهم خودم را درگیر پول و مغازه و...کنم»... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/voGSA 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 بر زمینی که فرصت‌ها همپای رحمت‌ها می‌بارند، چه جای خفتن و نکوشیدن؟ و... تولید فصل پنجم «زندگی پس از زندگی» ادامه دارد. بی وقفه شبانه روزانه در خیابان در بیابان در کوچه‌های شهر در پس کوچه‌های روستا تا هر آن جا که کورسویی تا هر آن سحر که سوسویی تا هر آنجا که مانده باشد ولو؛ یک گوش جان برای شنیدن یک ضمیر بینا برای دیدن یک سر بیدار برای ناخفتن یک حرف نهان برای نانهفتن تا یکی هست، بیدار خواهم ماند از بیداری خواهم گفت و تا بیدارم و بیدارند در کوچه‌هاشان به پابوس خواهم رفت. که: هستم اگر می‌روم گر نروم، نیستم... 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
22.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سیزدهم فصل چهارم) 🔸من ۱۶ سالم بود، در محله قاسم آباد خیابان بهرامی تهران زندگی می‌کردیم. جزء محله‌های اصیل بود. یک حمام و چند مسجد داشت. کنار حمام یک داروخانه بود. بی بی جان که در رسم زمونه هست مادربزرگ عزیزم بود که کول می‌کردم می‌آوردم حمام و مادرم حمام‌شان می‌کرد و با هم برمی‌گشتیم خانه... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/N028T 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
27.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سیزدهم فصل چهارم) 🔸تابستان تصمیم گرفتم کار کنم و‌ یک مقدار پس‌انداز به‌دست بیارم. با بچه‌های محل صحبت کردیم با هم پول جمع کردیم بامیه خریدیم (بامیه فالی می‌گفتند) خیلی مشتری نبود و من بامیه‌ها را به مرور خوردم. این بامیه‌ها اینقدر گرم بود من مریض شدم. زیر بغل دست چپ جوش عجیبی زد و گرفتارم کرد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/6wsSt 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
33.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سیزدهم فصل چهارم) 🔸اینهایی که می‌دیدم تازه می‌فهمیدم چه بر سر من هم آمده، شما یک گستردگی عجیبی پیدا می‌کنید، دیدم، زیبایی، سبکبالی و دردی که داشتم رفته بود. 🔸نگاهم افتاد به پشت بام حمام، دور می‌شدم می‌رفتم به سمت بالا، با یک آرامشی انگار فرشته‌های مرا می‌بردند، حس زیبایی بود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/la6mf 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
18.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سیزدهم فصل چهارم) 🔸یک قهوه‌خانه روبروی مدرسه بود من از پنج صبح می‌رفتم آنجا می نشستم،کاسبان می رفتند می‌آمدند. یک پیرمردی بود یک خانه خرابه بود پایین مدرسه ما یک انبارش سالم مانده بود و این مرد اینجا زندگی می‌کرد ولی مثل انسان‌های اولیه با هیزم روزگار می‌گذرانید و همیشه دودی بود. 🔸ما ادبی می‌خواندیم یک روز در قهوه خانه با دوستان بحث می‌کردیم معاصر خوب است یا پروین اعتصامی و یا... این آقا مهدی هم در گوشه‌ای نشسته بود در سکوت و کسی به او توجه نمی‌کرد، یک‌دفعه از بین بحث گفت: عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/xCL3O 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
24.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت چهاردهم فصل چهارم) 🔸چند سال پیش دچار مشکلات شدید مالی شده بودم. هر کاری می‌کردیم گره کار باز نمی‌شد. از جایی دیگر از خودم، کارم، زندگی زده شده بودم و از بزرگی خدا که چرا گره زندگی مرا باز نمی‌کند. 🔸۱۳ تیرماه سال ۱۴۰۰؛ ۲۱ ذیقعده بود. بعد از بازگشت از خانه همشیره، رفتم داخل اتاق و لباسم را عوض کردم از اتاق بیرون آمدم یک توقفی کردم که دست خودم نبود. ناخودآگاه چشمم به ساعت افتاد، ۱۰ونیم شب بود در حالت نشستن یک جایی پرت شدم، با سرعت زیاد این را حس کردم، بیابان وسیع دیدم با خودم گفتم من مُرده‌ام... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/bn1Xt 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
25.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت چهاردهم فصل چهارم) 🔸سمت چپم کسانی را می‌دیدم که در حالت عذاب هستند. افرادی را می‌دیدم شاید یکبار دیده بودمشان. می‌دیدم این حق الناس به گردنش است و با اینکه می‌دانسته، حق الناسش را ادا نکرده... گرمای عذابی که می‌کشیدند حس می‌کردم. عذابشان به نوع گناهشان بستگی داشت... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/ozZvb 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links