eitaa logo
محسن عباسی ولدی
57.4هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
350 فایل
صفحه رسمی حجت الاسلام #محسن_عباسی_ولدی متخصص | نویسنده | مدرّس 🌱 مسائل تربیتی و سبک‌زندگی‌دینی 🌐 پایگاه‌های اطلاع رسانی: ktft.ir/v 📬 ارتباط با مدیر: @modir_abbasivaladi 📱نشـانی صفحات مجازی حاج‌آقا در پیام‌رسان‌ها: @abbasivaladi
مشاهده در ایتا
دانلود
محسن عباسی ولدی
@abbasivaladi
🍃تا خدا هست، امید هم هست می‌دانم در این چند سالی که سقفِ روی سرمان یکی بوده، حال و هوایمان سرِ سازش با هم نداشته. به جای این که پَر باشیم برای نوازش یکدیگر، سوهان بوده‌ایم برای ساییدن هم. بنا بود لباس باشیم برای یکدیگر، لباس شدیم؛ امّا لباسی خاربافت که روحمان را تکّه تکّه کرده است. می‌خواستیم مایۀ آرامش هم باشیم، آرامشی را هم که داشتیم، بر باد دادیم. عهد همراهی بستیم؛ امّا عقدمان که بسته شد، تو به مشرق رفتی و من به مغرب. حالا نشسته‌ایم رو به روی هم. خسته‌ایم از این همه بار اختلافی که دوشمان، تاب نگه‌داشتنش را ندارد. گوشمان کر شده از این همه فریاد ناسازگاری. تا کی؟ به چه قیمتی؟ بس است دیگر. ما هر دو انسانیم و یک خدا داریم. بیا بنده باشیم، بندۀ خدای مشترکمان. تو اگر بندۀ خودِ خدا شده‌ات باشی و من هم بندۀ خودِ خدا شده‌ام، پنجرۀ زندگی‌مان، هیچ گاه رو به ساحل آرامش، باز نخواهد شد. این دو خدا، دشمن یکدیگرند، سرِ سازش ندارند. من، «منِ» خود را کنار می‌گذارم و تو هم «من» خود را کنار بگذار. وقتی افساری را که منمان دور گردنمان پیچیده، در آوردیم، دستمان را در دست خدا می‌گذاریم و او را حاکم بر زندگی می‌کنیم. محبّت میان من و تو، زیر تلّ منیّتمان خاک شده. باور کن اگر دست از پرستش خود برداریم، باز هم محبّتمان گل می‌کند. ناامید نباش. تا خدا هست، امید هم هست. می‌شود لباس هم باشیم؛ لباسی بافته شده از گل‌برگ‌های محبّت و حریر مهربانی. می‌شود پَر باشیم برای نوازش یکدیگر. ما برای رسیدن به یک خدا، آفریده‌ شده‌ایم. پس راهمان یکی است. مشرق و مغرب، بی‌راهه است. فقط باید به آسمان چشم دوخت.   📚تا ساحل آرامش، کتاب اول، ص۸۰ @abbasivaladi
🍃🌻🌻🌻 ✅ خلاصه‌ی صد و چهل و دوم: قصّۀ «لَطیفٌ لِما یَشاء» تا کجا ادامه داره؟ 🍃🌻🌻🌻 📝 تا این جا «لَطیفٌ لِما یَشاء» رو تو بخش اوّل قصّۀ یوسف دیدیم. بریم سراغ قسمتای دیگه قصّه و این صفت خدا رو ببینیم. 🔸 یوسف از چاه در اومده و حالا رفته تو کاخ پادشاه. زلیخا با دامی که پهن کرده، می‌خواد یوسف رو از راه به در کنه؛ ولی خدا جوری خودش رو به یوسف نشون داده که حتّی تو خیالشم نمی‌آد به پیشنهاد زلیخا فکر کنه. 🔸 وقتی یوسف با عزم راسخ زلیخا مواجه شد، رفت به سمت در. زلیخا هم به دنبالش دوید. نزدیکای در بود که زلیخا از پشت، لباس یوسف رو گرفت و پاره شد و همین موقعم، عزیز مصر سر رسید. 🍃 وَ استَبَقَا البابَ وَ قَدَّت قَمِيصَهُ مِن دُبُرٍ وَ أَلفَيا سَيِّدَها لَدَی البابِ. 🍂 و هر دو از يكديگر به سوى در پيشى گرفتند و آن زن پيراهن وى را از پشت بدريد، و (چون در باز شد) هر دو آقاى زن را (شوهرش را) نزديك در يافتند. ✨(سورۀ یوسف(۱۲)،‌ آیۀ۲۵). ⁉️ خب،‌ حالا پادشاه مصر باید چه جوری قضاوت کنه؟ انگشت اتّهامش رو به سمت کی نشونه بگیره؟ حالا همسرش چی میگه؟ 🍃 قالَت ما جَزاءُ مَن أَرادَ بِأَهلِكَ سُوءاً إِلّا أَن يُسجَنَ أَو عَذابٌ أَلِيمٌ. 🍂 زن گفت: جزاى كسى كه به خانواده ات قصد بدى كند چيست جز آن که زندانى شود يا عذابى دردناك ببيند؟! ✨(سورۀ یوسف(۱۲)،‌ آیۀ۲۵). ❗️زلیخا طوری برخورد می‌کنه که انگار یوسف اون رو به دام انداخته و حالا عزیز مصر به دادش رسیده. به دروغ اتّهام می‌زنه، غیرت پادشاه رو هم تحریک می‌کنه و حکم رو هم صادر می‌کنه که یا زندانیش کن و یا یه عذاب سخت و دردناکی بهش بده: «أَن يُسجَنَ أَو عَذابٌ أَلِيمٌ». ⁉️ الآن یوسف باید از خودش رفع اتّهام کنه و این کار رو هم می‌کنه؛ امّا واقعاً با دو تا کلمه، می‌شه این اتّهام بزرگ رو دور کرد؟ 🍃 قالَ هِیَ راوَدَتنِی عَن نَفسِی. 🍂 (يوسف) گفت: اين زن مرا به سمت خودش کشاند. ✨(سورۀ یوسف(۱۲)،‌ آیۀ۲۶). ❗️خیلی خوش‌خیالیه که فکر کنیم عزیز مصر بین این دو تا ادّعای متّضاد، ادّعای یوسف رو قبول می‌کنه و حرف زنش رو کنار می‌ذاره؛ امّا نه، تا وقتی که خدای «لَطیفٌ لِما یَشاء» هست، این حرفا خوش‌خیالی نیست. خدای یوسف، کارش رو خوب بلده. 🍃 وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِن أَهلِها إِن كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن قُبُلٍ فَصَدَقَت وَ هُوَ مِنَ الكاذِبِينَ* وَ إِن كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَكَذَبَت وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ. 🍂 و در اين هنگام، شاهدى از خانواده آن زن شهادت داد كه: «اگر پيراهن او از پيش رو پاره شده، آن آن راست مى‌گوید، و او از دروغگويان است. و اگر پيراهنش از پشت پاره شده، آن زن دروغ مى‌گوید، و او از راستگويان است». ✨(سورۀ یوسف(۱۲)،‌ آیۀ۲۶-۲۷). ⁉️ اون کی بود که شهادت داد؟ یه بچّه. ✅ خدا به یوسف الهام کرد به عزیز مصر بگو از این بچّه، حقیقت ماجرا رو بپرسه. به اذن خدا اون بچّه که هنوز به حرف زدن نیفتاده بود، زبون باز کرد و اون چارۀ قشنگ رو برا تشخیص متّهم اصلی جلو پای عزیز مصر گذاشت. ❇️ خدای «لَطیفٌ لِما یَشاء» به جای خودش که می‌رسه، بچّه رو هم به زبون می‌‌آره. خدا خواسته که این بچّه از تولد تا یه زمانی توانایی حرف زدن نداشته باشه؛ امّا به موقش وقتی اراده کنه، بچّه رو به زبون می‌‌آره. ✔️ وقتی خدا سربازش رو رو می‌کنه، تو یه لحظه همه چیز عوض می‌شه. عزیز مصر قدرت انکار دلیلی رو که از اون بچّه شنیده،‌ نداره.. ⬅️ ادامه ظهور صفت «لَطیفٌ لِما یَشاء» خدای مهربون رو تو متن کامل درس ببینید. صد و چهل و دوم ‌ @abbasivaladi ➖➖➖🍃🌻🌻🌻🍃➖➖➖ 🌻اینم پی‌دی‌اف درس صد و چهل و دوم ، برا کسایی که دوست دارن متن کامل درس رو بخونن: 👇👇👇👇👇
142 درس صد و چهل و دوم قصّۀ «لَطیفٌ لِما یَشاء» تا کجا ادامه داره؟.pdf
236.5K
#درس درس صد و چهل و دوم: قصّۀ «لَطیفٌ لِما یَشاء» تا کجا ادامه داره؟ @abbasivaladi
هدایت شده از لالایی خدا
0037 baghareh 102-103(1).mp3
8.78M
37 آیات 102-103 روزهای زوج، ساعت ۹شب راه‌های کمک به سیل‌زده‌های عزیز👇 ▫️شماره‌گیری کد: *8877* ▫️شماره حساب: ۳۳۳۳ بانک ملّی ▫️شماره کارت: ۶۰۳۷۹۹۷۹۰۰۰۰۱۰۰۰ به نام کمیته امداد امام خمینی 🌹بچه‌های لالایی خدا! کمک به سیل‌زده‌های عزیز یادتون نره @lalaiekhoda
🍃جبران همه نداشته ها شنیده‌ام روز قیامت را روز حسرت نامیده‌اند و حتّی یکی از عذاب‌های زجرآور آتش حسرتی است که به جان انسان‌ها می‌افتد. گاهی با خودم می‌گفتم حسرت مگر می‌شود عذاب باشد؟ چرا باید از حسرت ترسید؟ ترسیدن از آتش جهنّم را می‌فهمیدم امّا ترس از حسرت را نه حتّی گاهی در دلم به خدا می‌گفتم: هر چه قدر می‌خواهی در قیامت به من حسرت بده امّا لحظه‌ای در آتشم نسوزان. یک روز عاشقی را دیدم که مثل ابر بهار اشک می‌ریخت و چنان ضجّه می‌زد که دلم ریش ریش می‌شد. دلیل گریه‌اش را نمی‌دانستم ولی هق هق گریه‌ها مدام بود و اجازۀ پرسش نمی‌داد. به دنبال کسی بودم تا برایم باز کند گره معمّای این گریه را یک نفر نگاه پر از پرسشم را دید و گفت: قراری داشت با معشوقش در همین جا. در میانۀ راه غفلتی او را گرفت. دیر رسید و همین که رسید، چند لحظه بعدش معشوق رفت. هر چه التماس کرد، معشوق نایستاد و هر چه ضجّه زد، معشوق اجازۀ همراهی نداد. او نشست و رفتن معشوق را تماشا کرد. گفتم: او که معشوق را دید؛ پس چرا این همه ضجّه و ناله؟ گفت: این گریه‌ها برای حسرتی است که از بیشتر ندیدن معشوق به جانش افتاده. راستش خوب نمی‌فهمیدم معنای این ضجّه‌ها را ولی هر چه بود فهمیدم که حسرت، خودش زجری دارد که آتش ندارد. عاشقی را هم دیدم که در کنار معشوق همیشه گرد غم روی صورتش نشسته در کنار معشوق بودن و غمگین بودن برایم قابل فهم نبود. فلسفۀ غمش را که پرسیدم گفت: هیچ گاه این حسرت از جانم بیرون نمی‌رود که چرا زودتر از اینها عاشق نشدم. آقا! من اگر از همین حالا عاشقت شوم باید یک عمر نه، تا قیامت حسرت عاشق نبودن‌هایم را بخورم من از ضجّه‌های آن عاشق و گرد غمی که روی صورت این عاشق نشسته بود فهمیدم که حسرت، عذاب دردناکی است می‌شود بی‌پرده به من بگویی که آیا می‌شود از عذاب حسرت رها شد چگونه می‌شود گذشته‌هایی را که از عشق محروم بودم، جبران کرد؟ راهی دارد؟ هر روزی که می‌گذرد و من عشق را تجربه نمی‌کنم ترسم از حسرت روز قیامت بیشتر می‌شود. کاری برایم کن آقا! حال و روزم خراب است. شبت بخیر جبران همۀ نداشته‌ها! @abbasivaladi
🍃یار و یاور فقیران حال و روزم اصلاً خوب نیست. از خودم فراری‌ام. دیگر فقط از عاشق نبودن هراس ندارم از آدم‌هایی هم که عاشق نیستند می‌ترسم. من عاشق نیستم پس از خودم هم می‌ترسم. آدم‌هایی که عاشق نیستند، ترسناک‌اند. اینها از آدمیت خویش بیرون رفته‌اند. به گمانم اگر بنا باشد خدا در روزگار ما آدم‌هایی را مسخ کند اوّلین کسانی که مسخ می‌شوند و به حیوان بدل می‌شوند آنهایی هستند که عاشق نیستند. چه قدر از خودم می‌ترسم! معلوم است که کی می‌خواهی به فریادم برسی؟! کسی را می‌شناسی که بیشتر از من نیازمند کمک باشد؟! نمی‌خواهم بگویم ای کاش عشق را این گونه نمی‌شناختم نه، خدا را هزار مرتبه شکر که فهمیدم کسی که عاشق نیست، آدم نیست امّا این همه بی‌قراری بعد از فهمیدن عشق شاید یک روز توانم را تاب کند و زبانم لال از زندگی بیزار شوم. من از یأس هم می‌ترسم. آدمی که عاشق نیست، خطرناک است و اگر مأیوس هم شود، دیگر وامصیبتا! هر چه بیشتر از عشق فهمیدم و هر چه بیشتر، عاشق نبودنم را به رخم کشیدی بیشتر فهمیدم محتاج التماس کردن به تو هستم. دیگر روز و شبم شده التماس. دلم خوش است به این التماس‌ها. التماس می‌کنم عاشقم کن راه عاشق شدن طولانی است؟ می‌دانم؛ ولی تو راز یک شبه راه صدساله طی کردن را بلدی. رازش را به من هم بگو. من تاب پیمودن راه صد ساله را ندارم. تو که بهتر از همه می‌دانی عشق، حیاتی‌ترین سرمایه برای زندگی است. کسی که عاشق نیست، فقیرترین و بی‌چاره‌ترین است. خیرات عشق را هر کسی بلد نباشد، شما از برید. به من بی‌چارۀ محتاج کمک کن آقا! و کمی عشق را به کامم بچشان. زیر بار این فقر، ستون فقراتم خمیده است. دیگر تاب کشیدن این بار را ندارم. بگو چگونه التماس کنم تا راز یک شبه راه صدساله طی کردن را نشانم بدهی؟! یک بار امتحان کن! کمی از عشقت را بگذار در دلم شاید از امتحان عشق تو سربلند بیرون آمدم. عشقی که من می‌خواهم عشق توست اختیارش با توست من دلم را به تو می‌دهم اگر خواستی عشقت را هدیه کن به من. شبت بخیر یار و یاور فقیران! @abbasivaladi
🔎 نگاهی دوباره به خویش ✅ یکی از اوّلین گام‌های اصلاح، برطرف کردن عیوب خویش است. ⚠️ برای این که عیب‌هایمان را بشناسیم، باید به دنبال عیب‌های خویش باشیم؛ یعنی نگاه ما نسبت به خودمان، باید عیب‌جویانه باشد. #تا_ساحل_آرامش #کتاب_اول #کتاب_صوتی #فانوس_دانایی #شناختهای_لازم_در_زندگی_مشترک ♦️گام ششم (بخش سوم) @abbasivaladi 👇👇👇👇👇
🔴 گفت و گوی خواستگاری 💜💜💜💜💜💜 1⃣ سؤالاتی با جواب‌های توضیحی: 👈🏻دختر یا پسر می‌توانند، ادبیات سؤال‌ها را به گونه‌ای تنظیم کنند که از ظاهر سؤال، خلاف آنچه بدان اعتقاد دارند، بر آید. 👉🏻 🔻فرض کنید دختری از این‌که همسرش با افراد نامحرم گرم بگیرد و خواهرانه با آنها برخورد کند، متنفّر است. این مسئله را می‌توان این گونه مطرح کرد: ✖️ «من از این‌که همسرم با دختران و زنان نامحرم؛ ــ هر کسی که می‌خواهد باشد، در فامیل یا غیر فامیل ــ باز و خواهرانه برخورد کند، متنفّرم». 🔻اما اگر می‌خواهد پاسخی بگیرد که تا اندازه‌ای مطمئن باشد جوابِ اصلی است نه جوابِ ساختگی، باید این گونه بپرسد: ✔️ « با توجّه به این‌که آداب معاشرت حکم می‌کند انسان به گونه‌ای با دیگران برخورد کند که او را متحجّر و بی‌ادب نخوانند، به نظر شما یک مرد در روابطش با نامحرم چگونه باید باشد؟ اگر این نامحرم، دخترعموی شما باشد، چه؟ شما چه فرقی بین نامحرم فامیل و غریبه می‌گذارید؟ به نظر شما بین اینها باید فرق گذاشت؟». ❗️این گونه سؤال کردن، فریب دادن طرف مقابل نیست؛ محک زدن صداقت اوست. ✅اگر طرف مقابل صادق باشد، بدون این‌که برایش مهم باشد اعتقاد من در این زمینه چیست، همان حرفی را می‌زند که در دلش هست و به آن معتقد است. ♦️اگر او در پاسخ به این سؤال بگوید: «به نظر من، روابط باید باز و صمیمی باشد»، دو حالت بیشتر ندارد: ▫️یا اعتقاد خودش را گفته که در این صورت برای من خوب است و نظر طرف مقابلم را فهمیده‌ام. ▫️یا این‌که خودش اعتقاد به روابط بسته داشته، امّا با توجّه به نوع سؤال‌ کردن من، گمان کرده من اعتقاد به روابطِ باز دارم و این گونه جواب داده است. 🔺این، نشان‌دهندۀ عدم صداقت اوست و چنین فردی، به درد زندگی نمی‌خورد؛ چراکه صداقت، یکی از بزرگ‌ترین سرمایه‌‌های زندگی مشترک است. 📚نیمه دیگرم، کتاب اول، ص72 ⬅️ ادامه دارد... 💜💜💜💜💜💜 @abbasivaladi