♥️ #پیامبر_اكرم (ص) به حضرت به عزرائیل (ع) فرمودند:
🍃 آیا امتم سختی مرگ را درک خواهد کرد. فرشته عرض کرد: بله .اشک از چهره مبارک خاتم الانبیا جاری شد.
🌺 خداوند متعال فرمودند:
ای محمد(ص) اگر امت تو بعد از هر نماز #آیت_الکرسی را بخواند، وقت مرگ یک پایش در دنیا و پای دیگرش در بهشت خواهد بود.
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@abbass_kardani
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 هر گوشی موبایل
یک اسلحه برای فضای مجازی است
♥️ فرمانده #حکم_جهاد فرهنگی تبلیغاتی را به ما داده اند... 👆👆
🔺خیــلــــــی مهم لطفا نشر دهید
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@abbass_kardani
🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿
💌
#ڪــلامشهـــید
🌹 شهید خرازی:
یادمون باشه که هر چی برای خدا کوچیکی و افتادگی کنیم، خدا در نظر دیگران بزرگمون میکنه.
#من_ماسک_میزنم
🌷🦋🌷🦋🌷🦋🌷🦋
@abbass_kardani
🦋🌷🦋🌷🦋🌷🦋🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 داستان دلنشینی از شهید ابراهیم هادی!
یادی از شهید محمد حسین حدادیان!
#تصویری
🦋 دکتر احمد لقمانے
🌿⚘🌿⚘🌿⚘🌿⚘
@abbass_kardani
⚘🌿⚘🌿⚘🌿⚘🌿
🌷سلام_بر_شهدا
▫️تو چه دانی
ڪه چه ها ڪرد فراقت با من؟
▫️داند این آنڪه
از این غـــــم بود او را قـــدری...
#ســــــلامــ
#صبحتون_حسینـی
#رزقتـــــون_کربلایــــی
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#من_ماسک_میزنم
🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀
@abbass_kardani
🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹
سه دقیقه در قیامت 57.mp3
25.69M
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
🔊 جلسه پنجاه و هفتم
* استغفار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای اهل قبور
* درخواست پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از خدا برای دخترشان
* فشار انتقال از یک عالم به عالم دیگر
* قبر، دالان بین عالم دنیا و عالم برزخ
* تفاوت ورود به دو دنیا عالم دنیا و عالم برزخ
* معنای فشار قبر
* چه چیزی موجب افزایش فشار قبر میشود؟
* آیا دعا کردن برای رفع فشار قبر اثر دارد؟
* فشار قبر، تعلق به عالم ماده
* لحظات احتضار اهل کتاب
* حضور اهلبیت علیهمالسلام در کنار محتضر
* شفاعت پارتیبازی نیست
* چه کسانی از شفاعت محروماند؟
* شفاعت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای چه کسانی است؟
* شفاعت، راضیه مرضیه
* شفاعت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در روز قیامت
* سه دسته در محضر خدا شفاعت میکنند
* انبیا عالم پرورند، علما شهیدپرور
* چگونه از شفاعت انبیاء بهرهمند شویم؟
* شفاعت به میزان عمل فرد است
📅99/03/23
⏰ مدت زمان: ۱:۰۱:۰۸
#مشهد
#شهادت
#شفاعت
#من_ماسک_میزنم
@abbass_kardani
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه پنجاه و هفتم
سلام
صوت: جلسه پنجاه وهفتم #سه دقیقه
در قیامت را با هم میشنویم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وضو بگیر
به رسم شهدا ؛
اول وقت دلبری کن ...
#نماز_سفارش_یاران_آسمانی
#سپهبد_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
حضرت آیت الله جوادی آملی :
از پرنده که کمتر نیستیم ، پرنده ی مهاجری که مقصدش کوچ است ، اصلاً به ویرانی لانه اش فکر نمی کند ، دست و پایمان را بدجور بسته ایم.
گاهی فراموش می کنیم که پیشوایان مان فرموده اند :
حُبّ الدنیا رأسُ کُلّ خطیئة.
کسی که مسافر است بیشتر به یاد خانه است ، نه مسافرخانه.
و کسی که دائم به یاد خانه باشد، آن را خراب نمی کند.
کسی که دائما به یاد آخرت باشد، گناه و خطیئه ای ندارد.
ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج
#من_ماسک_میزنم
#راز_شهـآدت💌
میگفت:
من یڪ¹ چیزے فهمیدهام!
خُـدا شہادت را🍃
همیشه به آدمهایے داده
ڪه در ڪار،
سختڪوش بودهاند..|✌️🏻
#شهیدمحمودرضابیضائے
#من_ماسک_میزنم
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 7⃣#قسمت_هفتم 💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زنعمو را از شدت گری
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
8⃣#قسمت_هشتم
💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب #آمرلی، از سرمای ترس میلرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو میگفت :«وقتی #موصل با اون عظمتش یه روزم نتونست #مقاومت کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا #سُنی بودن که به بیعتشون راضی شدن، اما دستشون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام میکنن!»
💢تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ میزد و حالا دیگر نمیدانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده میمانم و اگر قرار بود زنده به دست #داعش بیفتم، همان بهتر که میمُردم!
💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمیکرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش #اسیر داعش شوند.
💢 اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را میبلعید و جلو میآمد، حیدر زنده به #تلعفر میرسید و حتی اگر فاطمه را نجات میداد، میتوانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟
💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریههایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش میکرد و با مهربانی همیشگیاش دلداریام میداد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زنعمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچهات رو بیار اینجا!»
💢عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زنعمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیهالسلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زنها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام #امام_حسن (علیهالسلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!»
💠 چشمهایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان میدرخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر میکنید اون روز امام حسن (علیهالسلام) برای چی در این محل به #سجده رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر #فاطمه (سلام الله علیهما) هستید!»
💢 گریههای زنعمو رنگ امید و #ایمان گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت #کریم_اهل_بیت (علیهالسلام) بگوید :«در جنگ #جمل، امام حسن (علیهالسلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش #فتنه رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز #شیعیان آمرلی به برکت امام حسن (علیهالسلام) آتش داعش رو خاموش میکنن!»
💠 روایت #عاشقانه عمو، قدری آراممان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر میزدم و او میخواست با عمو صحبت کند.
💢 خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمیتواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راهها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر میکند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانهشان را جواب نمیدهند و تلفن همراهشان هم آنتن نمیدهد.
💠 عمو نمیخواست بار نگرانی حیدر را سنگینتر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بیخبر بود. میدانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت.
💢 دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمیکرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود.
💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بیرمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغتون! قسم میخورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!»
💢رنگ صورتم را نمیدیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح میلرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد.
💠 نگاهم در زمین فرو میرفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، میبُرد. حالا میفهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و میخواست با لشگر داعش به سراغم بیاید!
💢 اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای #بعثیشان درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌹🍃🌹