eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1هزار دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
22.4هزار ویدیو
123 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
⚜‌🌸🍃🌺🍃🌸⚜ ‌‌‌ ‌ ✘‌‌فرقی نمیکند کجا بزرگ شده ای! ✘فرقی نمیکند تاکنون با چه آدابی زیسته ای! ✘فرقی نمیکند تاکنون دل به داده ای💞 یا نه! ✘فرقی نمی کند تاکنون گوشِ دلـ❤️ـ به سپرده ای یا نه! ⚡️یـا حـــتـــی ✘فرقی نمیکند که تاکنون در برابرشان مودب بوده ای یا جوابِ را با تمسخر داده ای😏!!! ❣آنـهـا مثل منو تو نیستند❌، که با داشته های خودشان کنند و یا دوستمان بدارند... ❣آنــهــا از جــنـس خـــدا هستند.✓پاک و ✓ساده و ✓مهربان😍. ❣فقط کافی است یک بار هم که شده دلت را به دلشان بسپاری👌 ❣ را پیــدا کن. او همیشه حاضر است .در کنار لبخند هایت،و هم نفس با هـق هـقِ 😢. ضـرر نمیکــنــی!‌‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌‌ 😍 🍃🌹🍃🌹
🌷چرا حسین وصـــالی؟ ♤به #شــــــهدا خیلی علاقه داشت... 🌹خیلی از شهیدا رو میشناختـــــ و ازشون اطلاعات زیادی داشتـــــ از شخصیت و #زندگیشون گرفته تا نحوه شهادتـــــ ! همیشه به دوستاش هم توصیه میکرد #پیگیر آشنایی با شهدا باشن و خودشم واسه آشنا کردن دوستاش کم نمیذاشتـــــ . 🌹 #شهید_اصغر_وصالی فرمانده ی شهر پاوه، مورد توجه خاصش بود... برای همین هم اسم مستعار خودش رو #حُسِین‌وِصٰالے انتخاب کرد... حتی این اسمو روی اسلحه اش حک کرده بود و از دوران آموزشیش تو ایران تا عملیات هاش تو سوریه #تفنگش با این اسم مشخص بود... حتی صفحه #اینستاگرامش رو هم به اسم حسین وصالی ساخته بود و تو فضای مجازی هم خودشو به این اسم معرفی می کرد... 🌹بعد از این که مستند ابوخلیل که برای #شهید_رسول_خلیلی ساخته شد رو دید... میگفت منم شهید شدم واسم مستند بسازید و اسمشو بذارید #ابووصال! 🌹ولی تنها چیزی که هیچوقت هیچکس دربارش فکر نمیکرد این بود که یـه روزی واقعا #شهید بشه! [کاش صبحی میدمید و یاری از ره میرسید سر رشته ی شادیست خیال خوش تو] #رفیق_شهید_شهیدت_میکنه #شهید_محمدرضا_دهقان🌷 #مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹
💠تاثیر از سفر راهیان نور 🔰کمی سردم شد، خودم را محکم بغل کردم و چشم هایم را روی هم گذاشتم. برای یک لحظه دیدم. 🔰وقتی بیدار شدم متوجه شدم کمتر از پنج دقیقه خوابم برده بود؛ اما تصویر آن خواب آن قدر بود که انگار جلوی چشمم در حال تکرار بود، آن تصویر این بود: 🔰بالای یک تپه که چند تا درخت کوتاه بود، یک دفعه صدای آمد و یک سرخ از آن بالا غلت خورد به سمت پایین کمی خودم را روی صندلی بالا کشیدم و به جاده نگاه کردم. تصور کردم زمان ، چند درست از همین مسیر به جبهه اعزام شدند. 🔰یک تکه کاغذ پیدا کردم و از مادرم که صندلی کناری بود گرفتم و بالای کاغذ نوشتم: یکی از برنامه های بعد از برگشت از سفر، مطالعه زندگی 🌷 باید باشد. 🔰به خودم گفتم: حتما لحظه ای که را دیدم، لحظه این شهید هست. 📚به نقل از کتاب ( رفیق مثل رسول ) 🌷 🍃🌹🍃