🔵ادبخانه
🟡خانه ادبیات و آیین
🟢کانال را به دوستان
🟣معرفی کنید...
🔴نشانی دعوت👇
https://eitaa.com/adabkhane
#شاه_بیت ۲۸
یا قاسم (ع)
قاسم شدی که روی زمین، قسمتت کنند
این تکه های تن، سند افتخار توست
#احمد_علوی (معاصر)
@adabkhane
#شاه_بیت ۲۹
کمان حرمله هم می کشید آنجا آه
چرا که قامت او از سه شعبه کمتر بود
#محمدی_مبارز/ #ایلیا (معاصر)
@adabkhane
عجب ماجرایی داشتی کل علی- #ضرب_المثل ۱۶
🌸بسم الله الرحمن الرحیم
هست کلیدِ درِ گنجِ حکیم🌸
🤔عجب ماجرایی داشتی کل علی❗️
🕋… یك بابایی مستطیع سفر حج شده بود و بعد از بازگشت از مکه همه به او میگفتند:
🕋حاجلی (حاج علی)
‼️اما یك دوست قدیمی داشت كه مِثل قدیم، باز به او میگفت:
… كَلَلَی (كَل علی ـ كربلایی علی)‼️
مِثل اینكه اصلاً قبول نداشت، این بابا حاجی شده⁉️
⚠️این بابا هم از آن آدمهایی بود كه تشنه عنوان و لقب هستند و دلشان لك زده برای عنوان❗️
و به هر قیمتی حاضر هستند که اسم و عنوان آنها را با آب و تاب ببرند!!!
… حاج علی پیش خودش گفت: باید كاری بكنم تا رفیقم یادش بماند كه من “حاجی” شدهام؛
به این جهت یك شب شام مفصلی تهیه دید و رفیقش را دعوت كرد …
… بعد از اینكه شام خوردند، نشستند به صحبت كردن و
او صحبت را، به سفر مكهاش كشاند و تا توانست سعی کرد به رفیق قدیمی بفهماند كه حاجی شده‼️
… توی راه حجاز یك نفر سرش به كجاوه خورد و شكست!!
… یك همچین دهن وا كرد، آمدند و به من گفتند “حاج علی” از آن روغن عقربی كه همراهت آوردهای به این پنبه بزن، بعد گذاشتند روی زخم، فردا خوبِ خوب شد!
… همه گفتند خیر ببینی “حاج علی” كه جان بابا را خریدی❗️
… در مدینه منوره كه داشتم زیارت میخواندم، یكی از پشت سر صدا زد “حاج علی”،
من خیال كردم شما هستی، برگشتم دیدم یكی از همسفرهاست، به یاد شما افتادم و نایبالزیاره بودم …❗️
… توی كشتی كه بودیم دو نفر دعوایشان شد! نزدیك بود خون راه بیفتد!!
همه پیش من آمدند كه “حاج علی” به داد برس، كه الان خون راه میافتد!!!
.. وسط افتادم و آشتیشان دادم! همسفرها گفتند: خیر ببینی “حاج علی” كه همیشه قدمت خیر است❗️
… نزدیكیهای جَده بودیم كه دریا طوفانی شد!
نزدیك بود كشتی غرق شود كه یكی از مسافرها گفت:
“حاج علی” از آن تربت اعلات یك ذره بینداز توی دریا تا دریا آرام بشود!!!
همین كه تربت را توی دریا انداختم؛
دریا شد مثلِ حوضِ خانهمان!!!
همه همسفرها گفتند: خدا عوضت بدهد “حاج علی” كه جان همه ما را نجات دادی❗️
… خلاصه گفت و گفت تا رسید به در خانهشان؛
… همه اهل محل با قرابههای گلاب آمدند پیشواز و صلوات فرستادند و گفتند
“حاج علی” زیارت قبول… همین كه پایم را گذاشتم توی دالان خانه و مادر بچهها چشمش به من افتاد گفت:
وای “حاج علیجان”…
همین را گفت و از حال رفت!!!
… خلاصه هی “حاج علی حاج علی” كرد تا قصه سفر مكهاش را به آخر رساند.
وقتی كه خوب حرفهایش را زد، ساكت شد تا اثر حرفهاش را در رفیقش ببیند❗️
رفیقش هم با تعجب فراوان گفت: عجب سرگذشتی داشتی “كل علی” ⁉️
معنای کنایی
👈… زمانیکه یك نفر به دقت تمام برای دیگری حرف بزند؛
اما آخر كار ببیند كه حرفش در او اثر نكرده، این مَثل را، به زبان میآورد …
#ادبخانه
@adabkhane
#شاه_بیت ۳۰
پیچیده شمیمت همه جا ای تَن بی سر
چون شیشهی عطری که سرش گم شده باشد
#سعید_بیابانکی
@adabkhane
#شعر ۱۲
#غزل
می رفت که با آب حیات آمده باشد
می خواست به احیای فرات آمده باشد
احساس من این است که با پر شدن مشک
از خیمه خروش صلوات آمده باشد
بشتاب ! که در مشک تو این سهم امام است
بشتاب ! اگر فصل زکات آمده باشد …
برگشت که شیطان به حرم چشم ندوزد
می خواست به رمی جمرات آمده باشد …
جایی ننوشته ست که در علقمه … زهرا …
اما نکند آن لحظات آمده باشد
نقل است که توفان شد و پیداست که باید
چه بر سر کشتی نجات آمده باشد
طفلی به عقب خیره شده از روی ناقه
شاید عمو از راه فرات آمده باشد …
#حسن_بیاتانی
@adabkhane
#شعر ۱۳
#غزل
ای کاش که این شام سحر داشته باشد
ای کاش که این شمس قمر داشته باشد
ای کاش به میدان نرود هیچ جوانی
ای کاش که این مرد پسر داشته باشد
ای کاش جوانی که شده یکه وتنها
تا جان به تنش هست پدر داشته باشد
ای کاش که این تازه جوان رفته به میدان
در دست بجز تیغ سپر داشته باشد
ای کاش عدو تن به تن آید نه که با فوج
ای کاش که این قوم جگر داشته باشد
ای کاش در این لشگر بدتر ز بهائم
با این همه شر جنس بشر داشته باشد
ای کاش به طفلان برسد جرعه ی آبی
این مشک بجز اشک اگر داشته باشد؟
مانده است امامی که سپاهش همه رفته
سرباز به قنداقه مگر داشته باشه
یک مادر و عباس و سه فرزند شهیدش
ای وای از آن دم که خبر داشته باشد
باید برساند به جهان بانگ محرم
این قافله هر سوی گذر داشته باشد
ای کاش به شعر تر من شاه شهیدان
با گوشه ی یک چشم نظر داشته باشد
#علیرضا_تیموری
@adabkhane
#شعر ۱۴
#غزل
یا قمر العشیره
می رفت غمش را به تماشا بگذارد
داغی به دل تشنه ی دریا بگذارد
اوآینه در آینه تکرار علی بود
می رفت علی را به تماشا بگذارد
استاد نبرد است و کسی نیست حریفش
هیهات! اگر زخم نظرها بگذارد
ای کاش لبی تر کند از اشک رقیه
سخت است که او را تک و تنها بگذارد
از کودکی این آرزویش بود که روزی
سر را به روی دامن زهرا بگذارد
از بس که رشید است عدو چاره ندارد
سر را ببرد با خود و تن را بگذارد
#روح_اله_گائینی
@adabkhane
#شاه_بیت ۳۲
«مقتل»
غروبِ روز دهم، اسب ها امامی را
برای گندم ری، آسیاب می کردند
#حسن_خسروی_وقار(معاصر)
@adabkhane
#با_طلا_باید_نوشت...۱
هنگامی که پرهیزکاران در بلا بیافتند.
مانند آنانی هستند که در نعمت باشند.
حضرت علی علیه السلام، خطبه ١٨۴
@adabkhane
#با_طلا_باید_نوشت...۲
«ما رأیتُ الّا جمیلاً»
من به جز زیبایی، چیزی ندیدم
حضرت صبر(زینب سلام الله علیها)
@adabkhane