eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
721 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
202 ویدیو
17 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
پست اینستاگرامی اهانت حمید فرخ‌نژاد به مقام ولایت @AFKAREHOWZAVI
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
پست اینستاگرامی اهانت حمید فرخ‌نژاد به مقام ولایت #مجله_افکار_بانوان_حوزوی @AFKAREHOWZAVI
🍃عرصه‌ی سیمرغ از ابتدای خلقت بشر این‌گونه بوده و تا ابد چُنین خواهد بود. آنگاه که برای هدایت خلق از ظلمت به نور مبعوث می‌شوی، ردایِ «صبر» بر قامتت می‌کنند؛ چرا که زمانه‌ی بدکردار، معاندان و بدخواهان را بر سر راه هدایت امت چون سنگ‌ریزه‌هایی رها کرده است. آنها که از هیچ اهانتی فروگذار نمی‌کنند؛ گاه به قلمی، گاه قدمی و گاه به کلامی. آنان که وجودشان سراسر نخوت و کینه است، در خلوت و جلوت به دنبال کارشکنی و اهانت بوده و هستند، اگر چه هر بار کمتر از هیچ نصیبشان شده است. آری، پیامبران در روز الست عهد بسته‌اند با رب خویش، بر صبوری در هدایت خلق و رساندن کشتی هدایت به ساحل نجات، اگر چه گاهی صبر ایوب (علیه‌السلام) هم تابِ مشکلاتِ پیش‌رو را نداشت و روزی یونس (علیه‌السلام) نفرین کرد امت ناسپاس را، امّا  «محمّد» (صلی‌الله علیه) که آمد، گویی پروردگار فصل الخطاب آورد بر «صبرِ» انبیا. او که روزها و شبها برای امتش طلب مغفرت می‌کرد و بر گمراهیشان می‌گریست تا آیه نازل شد...(فَذَکِّر اِنَّما اَنتَ مُذَکر. لَستَ علیهم بِمُصَیطِر...ای رسول تو خلق را متذکر ساز که وظیفه تو غیر از این نیست. تو توانا ومسلط بر آنها نیستی) (سوره غاشیه، آیه ۲۱ ).«محمّد» (صلی الله علیه) حتی بر جاهلی که شکمبه‌ی گوسفند بر سر مبارکش می‌ریخت مهربان بود و دعاگو، چنانکه وقتی بیمار شد و بر سر قرار نیامد، این‌بار حضرت نور به عیادت ظلمت رفت. و این نور، چون امانتِ رسالت به مقامِ امامت  واگذار شد، تا علی و اولاد پاکش آن را چون ودیعه‌ای نسل به نسل منتقل کنند، تا برسد خدمت «حضرت ماه». اینک امّا حضرت ماه، پشت ابرهای غیبت است و این امانت بر دوش نایبان بر حق امام نهاده شده. امروز گویی این «صبر و بصیرتِ» زینب (سلام الله علیها) است که در وجود نائب المهدی درخشیدن گرفته تا کور شود هر آنکه نتواند دید. در روزگاری که ابرهه‌ی دوران با سپاهیان پیل قصد جسارت به حریمِ حَرم کرد و به اراده‌ی الهی با هوشیاری لشکر ابابیل ناکام ماند، چگونه ممکن است نیش آلوده‌ی مگسی کارگر افتد؟ که او بر حقارت خود آگاه است اما اینک افسارِ خود به دست خون‌آشام داده. او که اکنون ارتزاقش از منبع ناپاکی است، به خیال خام خود این‌گونه عرض اندام می‌کند تا رشته‌ی حیاتش پاره نگردد، اما خود آگاه است که محکوم است به عدم. آری تا نور هست، ظلمت حیات ندارد. این است رسم تاریخ! ای مگس عرصه‌ی سیمرغ نه جولانگه توست عِرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری ✍️آمنه عسکری منفرد @AFKAREHOWZAVI
🌿یاس با شنیدن کلمه یاس یا حتی دیدن کلمه یاس، بو و عطر خوش گلِ یاس در ذهن تداعی می‌شود، گلبرگ نرم و نازک سفید رنگش از لطافت خاصی که دارد شبیه حریر است. ظرافت شاخ و برگ‌های گل‌یاس، ریز بودن و در عین حال چشم نوازی آن حس و حال خوبی در روح آدمی خلق می‌کند. اما سخنم از یاسی خاص است، یاس کبود، یاسی که خیرُالنساء است، یاسی که الگو و نماد و مظهر جمال یک زن در اسلام و جهان است، او جگر گوشه و تنها دُخت نبی مکرم اسلام و آخرین فرستنده خداوند برای جهانیان و اسوه اخلاق و ادب است. ریحانه پیامبری بود که از جفای مردمان آن روزگار تقدیرش با در و میخ دوخته شد! با پهلوی شکسته و داغ از دست دادن محسن فرزندش چشم فروبست اما داغ این گونه رفتن یاس کبود شده از ظلم و نیرنگ کوردلان هرگز از حافظه تاریخ و برای شیعیان و محبانش از یادها نمی‌رود. مگر می‌شود دختر، دختری که یادگار بهترین خلق خداست، فراموش شود!؟ مگر می‌شود همسری که همراه صاحب ذوالفقار و فاتح خیبر علی بن ابی طالب است، فراموش شود!؟ مگر می‌شود مادری که شباب اهل الجنه را به دنیا آورده و فدای اسلام کرده، فراموش شود!؟ مگرمی‌شود ،شیعه أم أبیها را فراموش کند؟! آری!شیعه تا ابد مدیون زهراست، مدیون یاسی است که چراغ، الگو وسرمشق زنان از مشرق زمین تا مغرب زمین است. ✍️سیده ناهید موسوی @AFKAREHOWZAVI
🔔بیداری قبل از خواب ابدی پرونده‌ام باز شد ...فهرست کارهای خوب و بد خودم را می‌دیدم؛ خرید نان تازه برای خانم پیر همسایه، درست کردن یک لیوان شربت خانگیِ خنک برای همسر، هدیه‌ی چند شاخه گل نرگس به یک دوست قدیمی، پخت کیکی که بچه‌ها دوست دارند. چقدر لذت‌بخش بود وقتی با لذت، تمامِ کیک شکلاتی خامه‌ای را می‌خوردند... خدای من! همه‌ی کارهای ریز و درشت که حتی انجام بعضی از آنها را فراموش کرده‌بودم اینجا لیست شده بود. اما ناگهان ... سیلی به صورت دختر ۱۳ساله و کشاندن او روی زمین درحالی‌که نفس کودک از ترس در سینه حبس شده بود، هنوز صدای فریادهای او در گوشم است، سکته کردن پدر جوانی که نوجوان ۱۵ساله‌اش، از شدت ضربه‌ی باتوم به کما رفته، قتل یک زن باردار و جنین هشت ماهه، ناگهان با گوش دل شنیدم نوایی را که در گوشم فریاد کرد: «خانم! شما به جُرم چندین مورد قتل و ضرب و جَرح چندین کودک، زن و مرد، محکوم به حبس در آتش دوزخید. تا ۱۵۰ سال برزخی...» و ناگهان از شدت وحشت، سردیِ وصف‌ناشدنی بر تمام وجودم مستولی شده، که ناگهان با صدای اذان صبح از خواب پریدم. چه بیداری شعف انگیزی! خدایا شکر، چه نوری! اما این فهرست سیاه که در خواب از قتل و جنایت دیدم چه بود!؟ من!؟ با هر سختی بود بلندشدم، وضو گرفتم و نماز صبح را اقامه کردم، اما...هنوز قلبم در تپش بود. با نیت تفأل، قرآن را باز کردم...از دیدن آیه‌ی قرآن نفسم به شماره افتاد. « و لا تعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ». (سوره مائده، آیه۲) سریع سراغ تفسیر رفتم. امام صادق (ع) فرمودند:«بَقاء ظالم موجب ظلم است و آنکه بقاء آنان را دوست داشته باشد، ظلم را دوست دارد و هر که از آنها باشد داخل آتش می شود.» (وسائل الشیعه، ج۱۲، ص ۱۳۴) و لحظه‌ای سکوت و اندکی تأمل. انگار آب سردی بر تنم ریختند. تمامِ روز ذهنم مشغول بود و به ‌دنبال خلوت می‌گشتم. در اولین فرصت که امورات خانه به سامان شد، خودم را با سرعت کنار مزار شهدای نزدیک خانه رساندم. محل قرارِ همیشگی با دوستان آسمانی... متوسل شدم و کم کم آرام شدم و به یاد آوردم. چند روز پیش به پیشنهاد خواهرم برای خرید به حراجیِ فروشگاه سرزدیم و یک سری از اجناس آمریکایی و آلمانی را ارزانتر از کالاهای ایرانی و حتی ارزانتر از قیمت اصلی خریدیم و از این کار خوشحال بودیم.  به طور اتفاقی یکی از دوستان قدیمی هم آنجا در حال خرید بود، وقتی شعف ما را دید، به آرامی گفت: «می‌دانید آمریکا، آلمان و چند کشور غربی برای تجهیز کردن وسائل نظامی و جنگی اسرائیل، کمکهای مالی به آنجا ارسال می‌کنند و هر ریال خرید ما سود رساندن به آنهاست؟ شاید هم هزینه‌ی خرید یک گلوله به قلب کودک فلسطینی» و... خرید تمام شد. در حالی که از او خداحافظی می‌کردیم با خود فکر می‌کردم، هر از چند گاهی که ایراد ندارد، مواد خوراکی مثل شکلات نوتلا، نوشابه کوکا که دیگر خوراکی هستند. مگر بابت طعم دهنده هر نوشابه چقدر به اسرائیل کمک مالی می‌شود...عطرها که دیگر مستثنا هستند و... به یاد آوردم ماه گذشته در مسجد محله، امام جماعت حدیثی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه) خواند که فرمودند: «مَن أعانَ ظالِما علی ظُلمِهِ جاءَ یَومَ القِیامَةِ و علی جَبهَتِهِ مَکتوبٌ : آیِسٌ مِن رَحمَةِ اللّه ِ .  هر که ستمگری را در ستمش یاری رساند ، روز قیامت در حالی آید که بر پیشانیش نوشته شده است‌: نومید از رحمت خدا.» (کنز العمّال: ۱۴۹۵۰ ) سپس امام محله، فضای مجازی بیگانه را زمین دشمن خطاب کرده، ادامه داد: «حضور ما در آن فضا، کمک مالی زیادی به سرمایه‌دارانِ مستکبر آن می‌کند و بخش زیادی از سود حاصل از آن برای قتل‌عام مسلمانان فلسطینی، یمنی و مسلمانان مظلوم هزینه می‌شود.» سپس نمازگزاران را به خروج از اینستا و واتساپ دعوت کرد. اما آنجا هم باخودم فکر کردم: «این کارها تندروی است، حساب فضای مجازی که جداست، امروز همه از اینستاگرام و واتساپ استفاده می‌کنند، خارج شدن از این فضاها به صله‌ی رحم که دستور خداست ضربه می‌زند، اصلا  با نیت جهاد و آشنا کردن جوانان با چهره‌ی اسرائیل وارد می‌شوم...» و دوباره سکوتی ممتد و ... و اکنون من در کنار مزار شهدا برای لحظه‌ای به خود آمدم و دنیا برایم تیره و تار شد. علت حال خراب خودم را در خواب فهمیدم. حبس در آتش برای ۱۵۰ سال برزخی ..به خاطر قتل، ضرب و جرح ... آری، درحقیقت من با «اعمالی آگاهانه اما غافلانه»، آب در آسیاب دشمن ریخته‌ بودم و اینچنین در قتل زنان و کودکان فلسطینی شریک شده بودم و در عالم رؤیا به تلنگری  ... و اینک من بودم و سجاده و استغفار، من بودم و اشک‌های بی‌امان، من بودم و برزخی از آتش که خودم ساخته بودم و باید خودم آن را گلستان می‌کردم. خدایا! شکرت که هنوز فرصت جبران دارم ، فرصت بیداری قبل از خواب ابدی... ✍️آمنه عسکری منفرد
💌این نوشته را به دست دخترها برسانید ☑️بیا فول انرژی شو! این روزها حال مان خوب نیست. حال دخترها‌یمان شاید ازما بدتر باشد. روزهایی که باید در مدرسه تا می‌توانند، آتش بسوزانند و شلوغ کنند و خوش بگذرانند تا برایشان به یادگار بماند، تبدیل شده به بحث‌های سیاسی که تا یادم می‌آید و ما سن این دخترها بودیم، بین باباها جریان داشت. ممکن بود، به دعوا و اختلافات خانوادگی بخورد. حیییف.....چه خانواده‌هایی که به خاطر همین بحث های سیاسی از هم دور شدند. خواهر مجبور بود، یواشکی خواهر را ببیند. هر دو باجناق عمرشان تمام شد و ماند یک عاااالمه حسرت... بماند... داشتم میگفتم، این بحث و دعواها که بین باباها بود، حالا بین بچه‌های دبیرستانی است. هر روز بحث، دعوا، توهین و تحقیر... در یکی از کانال‌ها، دیدم رو پوستری نوشته بیا فول انرژی‌ بشو. لبخند تلخی زدم، چه جوری؟ چه طور می‌شود، این‌ همه حال بد را ریخت توی کیسه و گذاشت دم در که ماشین زباله ببرد؟! هیات دخترانه گوهرشاد. هیات دخترانه نورالهدی هیات دخترانه امام مهربانی‌ها دخترم را به یکی از این هیات‌های دخترانه بردم. هیات که تمام شد، رفتم دنبال دخترم. قبل هیات حال‌ش بد بود. چندوقتی است این‌طوری‌ست.... دخترم را دیدم. برق شادی چشمانش، دلم را روشن کرد. شده بود، همان دختر همیشگی! پر از نشاط. غرق در شادی و پر از انرژی. سلام‌کرد و گفتم:(چقدر خوشحالی؟ جشن داشتید؟) گفت:(نه! روضه‌ی فاطمیه خوندیم!) گفتم:( پس چرا اینقدرخوشحالی؟) گفت:(نمیدونم، فقط اینو میدونم، روحم سبکه، درونم پر از نشاط) دوباره پوستر توی کانال را دیدم. (بیا اینجا فول انرژی شو! نشاط و شادی از درون. هیچ جا مشابه شونو ندارن، بیرون این هیات دخترانه هر چی هست فیکه و تقلبی، دلتو گره بزن به پنجره‌های خودش. خود خود پنجره فولاد) ✍️سمیه سیدتقی‌زاده @AFKAREHOWZAVI
▪️ناله‌ی در صدای در آهسته وبلند می شود،کمی آهسته تر،هل ندهید ،چه خبراست ،چرا اینگونه درمی زنید ؟ نوری در پشت من قد علم کرده است،با تاریکی خود به سمت نور هجوم نبرید. اما گوششان کر وچشمشان نابیناست،ودل به ندای در محزون نمی دهند. درمعرکه دیوارودر ، تمام قد درآتش می سوزند ،در از لغزش میخ خود نگران است ،ودرمقابل نور قد خم می کند و خاکستر می شود. اما چه می شود،که روزگاری گرد کرسی نبی «س»می نشینند ولی اینک حرمت می شکنند و جسارت می کنند ؟ تاریخ گواهی می دهد،قبربی نشان نور گواهی می دهد،این هابه زر و سیم وبه طمع مقام ومکنت مغضوب رب العالمین می شوند. اما بگذار از آنها بگویم ،که درگوش خویش پنبه زده وفراموش کرده اند،که حق چیست ؟ وباطل کدام است؟ نور همیشه روشنگر هست ،اول با کلام دوم با گریه سوم با دعوت چهارم با قبر بی نشان واین درس روشن تاریخ است ،نه فقط یک اتفاق این شروع آتش فتنه ها ودشمنی بود،که ازدرودیوار شروع شد،وبه نفاق رسید . ✍️ صدیقه عالیپور @AFKAREHOWZAVI
🔅عمارت صحرایی تلگراف می زنم و زمان می گیرم برای یک گعده ی علمی ! هرچند وی از صاحب منصبان و‌چهره های ماندگار بلاد فارس است اما خویشتن را نمی گیرد و کلاس حوالتمان نمی کند.با ساده ترین لغات می گوید: اگر خواستید بیایید،عیب و علتی ندارد! طبقه ی فوقانی عمارت ما محل استقرار حاکمیت ماست.خواستید بگویید بقیه دوستان هم بیایند. با یکی از اهالی قلم از نسوان که از قضا با استادِ قلم آشنایی قدیمی دارد می رویم .ساعت سه و نیم می رسیم به درِ عمارت صحرایی ،بنای جمع و جوریست .به پیکار آیفون می رویم و طولی نمی کشد که در عمارت باز می شود!استاد سخن شناس صاحب قلم قدم رنجه نـُموده وخویش با پای پیاده تا درِ سرا آمده اند.مرکب سفید و راهوار استاد در حیاط پارک است و ایشان با ردای چارخانه ی تکراری که پیشتر در گعده های اهل قلم خانه ی ادبیات انقلاب بر تن کرده بودو با گیوه ی صورتی مارا هدایت می کنند به سرای سلطانی در طبقه ی فوقانی.چادر های گلدار روی نرده های طبقه ی پایین عمارت، حاکی از اینست که متعلقات و مخدرات در حین خروج از اندرونی به بیرونی حجاب شرعی به سر می کنند! این نیز از برکات عمارات چند طبقه ی روبرو و مشرف به ارگ استاد است که کاربری عنصر حیاط و بیرونی را پیچیده و دلنچسب نموده است! بالاخره پس از طی مسافتی می رسیم به امارت دیوانی ،که از هر طرف درختان ادبش سر به هم آورده و کتاب بر شاخه هایش ابراز وجود می کند! استاد ساعت ها در این مقام جلوس نموده و تفکر کرده و قلم زده و متون را زیر و رو کرده و نگاشته! دور تا دور امارت دیوانی کتاب است وکتاب...آن هم کتاب هایی یکی از یکی قطورتر... در میان بوستان سر سبز عمارت نام آشنای کتیبه ی ژنرال و لوحه ی قطور متولد قصرالدشت نظرم را جلب می کند!این کمترین پیشتر نام این مکتوبات را شنیده و می شناسم.به قلم سلطان عمارت است. دور میز اعیانی استادمی نشینیم و ایشان نزول اجلال فرموده و شروع می کند به بیان مقدمات نغز ،همراهم را از مزاحمت خارج نموده و می گذارم روی حالت طیاره!و صدای استاد را ضبط و ثبت می نمایم. سلطان قلم بی ادعا و سخاوتمندانه نکات نغزی را می گوید.وی کاتبی تمام عیار است.ریزبین و دقیق....هیچ اتفاقی از پیش دیدگان همایونی اش هدر نمی رود.گاهی نقدی را که می خواهد به لهجه ی صراحت بیان کند با هیجان کمرنگی در خور سلاطین قلم می خندد و بیان می کند!توی گعده ها ی خانه ادبیات نیز چنین می نمود!و این از کشفیات این کمترینست. انگورهای یاقوت فام توی قدح میوه ی روی میز نظرم را جلب می کند!استاد چای می ریزد و تعارف می کند و خویشتن نیز حبه ی قندی را از قندانی که نقش لیلی و مجنون فرنگی بر آن نقش بسته بر می دارد و نصف می کند و چایش را می خورد!شاگرد قدیمی استاد نیز قند را نصفه می خورد!و این کمترین خویش را مخاطب قرار می دهم و بی صدا می گویم جل الخالق ،چه چیزها!!!!! در حیرت چایم را بدون قند می نوشم و اُمهات و رئوس مطالب را به رشته ی تحریر در می آورم!خصوصا دمپایی همایونی صورتی استاد قلم را... زمان عجول است!توی یک چشم بر هم زدن می گذرد!از نقد شخصیت های فرهنگی و رجالی که به ناحق پشت میز دیوانی نشسته اند تا زاویه ی دید سوم شخص محدود مقهور مفلوک...... خورشید غروب کرده و روز به پایان خویش نزدیک می شود . از استاد و عمارت خداحافظی می کنیم ،وی متواضعانه تا دم در ارگ مشایعتمان نموده و ما را به خدا می سپارد..... و این کمترین خاطره ی آن عصر پاییزی و آن عمارت دیوانی را به دست توانمند الفاظ می سپارم باشد که رستگار شوم. ✍️طیبه ی فرید @AFKAREHOWZAVI
🔖شعار «زن،زندگی، آزادی» [۱].آنان که امروز شعار «زن، زندگی، آزادی» را سرمی‌دهند، قصد دارند مضامین‌ عالی و الهی این مفاهیم را با سیاستهای کثیف خود آلوده کنند و لطیف‌ترین مخلوق هستی را به رذالت کشانده، «بی‌هویت» کنند؛ همان صاحبان زر و زور هستند که سالیان قبل با شعار «فمینیسم و حمایت از حقوق زنان» به میدان آمدند. با سیاستِ «حذف خانواده» و «بی هویت کردن زن» و باشعار «تساوی جنسی زن و مرد» نقش مادری و همسری را محدود کنندهٔ زن معرفی کردند، تا با دورکردن زنها از کانون خانواده ضربه اساسی به بنیان آن وارد کنند. به قول ویل دورانت؛ «انقلاب صنعتی در اروپا باعث خارج شدن اجباریِ زن‌ها از خانه‌ها و گسستِ آنها از معنویت شد.» [۲]. در پی همان سیاست پلید، امروز هم زنان جامعه را با تحریف شعار «زن، زندگی، آزادی» به سمت زندگی بدون قانون و آزادی بی‌حد و مرز می‌کشانند و با نگاه ابزاری به او، به دنبال آزاد کردن روابط جنسی هستند تا درسایه تشکیل «جامعه جنسی»، باشعار «حق تسلط کامل زن بر بدن خودش»، «حقِ سقط جنین» را به عنوان حقِ طبیعی برای او معرفی کنند تا از این طریق؛ کاهش زادوولد، ازدواج و افزایش طلاق را رقم بزنند. در گامی دیگر؛ با ترویج طرح شعار «زنان بدون مرد»، آنان را وارد گردونه کسب قدرت سیاسی و اقتصادی و رقابت در همه زمینه‌ها با مردها خواهند کرد و به این ترتیب با فروپاشی «هویت خانواده» وتشکیل جامعه جنسی، «هویت زن» نیز تخریب خواهد شد. [۳].در حقیقت آنها که با سردادن شعار حق آزادی و زندگی برای زن، او را از کانون گرم خانواده به خیابانها کشاندند و این «مفاهیم غنی» را آلوده ساختند، از زنان به عنوان کالای مصرفیِ ارزان و در دسترس برای امور سیاسی و اقتصادی همچون تبلیغات، سوء‌استفاده کرده به عنوان «برده‌های جنسی» برای رسیدن به اهداف خود بهره‌کشی می‌کنند، تا به خیال خام خود «جامعه جنسی» را به جای «جامعه الهی» بنشانند. همان‌طور که امروز در دنیای غرب، زنان را در فروشگاههای خاصی به همین منظور به عنوان «برده جنسی» مانند یک کالا قیمت گذاری کرده، به فروش می‌گذارند ودر این شرایط دیگر چیزی از «انسانیت، هویت و استقلال زنانه» باقی نخواهد ماند. [۴].این در حالی است که طبق آموزه های اسلام در جامعه الهی، زن و مرد دو مخلوق پروردگار هستند و «آزادی» به عنوان یک عطیه الهی، اما در چارچوب قانون حق طبیعی آنهاست. همچنین با توجه به مناسباتی که در خلقت هر یک از آنها قرار داده شده حقوق و تکالیفی نیز به عهده دارند و ازدواج و بهره بردن از «لذت مادری» برای زن یک موهبت الهی به‌شمار می‌رود، که در راستای تکامل خلقت او عطاشده، تا به وسیله آن به کمال دست یابد. در حقیقت؛ «معنویت» حلقهٔ مفقودهٔ شعار امروز «زن، زندگی، آزادی» می‌باشد، که در آموزه‌های دینی به آن اهمیت داده شده و مایه رشد و سعادت زن و خانواده خواهد بود و در سایه همین آموزه‌هاست، که زن مسلمان طعم آزادی را خواهد چشید. با این وصف، شعار اعتقادی و عملی زنان مسلمان در جامعه الهی این ذکر شریف خواهد بود که: «اِلهی اِستَعمَلنی لَما خَلَقتَنی لَه خداوندا مرا خرج کاری کن که مرا به خاطر آن آفریدی...» ✍️آمنه عسکری منفرد @AFKAREHOWZAVI
🍃جایِ خالیِ نسبت ها وقتی کودکی متولد می شود با تولدش حقیقت های زیادی را ایجاد می کند!حقیقت هایی که تا پیش از آن وجود نداشتند!حقیقت مادری !حقیقت پدری!حقیقت خواهری و برادری.امید توی زندگی جوانه می زند! چقدر طول می کشد بچه ی آدم بزرگ شود . وقتی بزرگتر می شود این حقیقت ها وسعت پیدا می کنند .... حقیقت رفاقت ،هم کلاسی ،هم محلی،هم باشگاهی،هم شهری ...... «هم وطن» شاید پیش ازینها اتفاق افتاده باشد اما من ندیده بودم!شاید چیزهایی شنیده بودم!اما با چشم هایم ندیده بودم! اینکه آدمی از شدت کتک خوردن چشم هایش بسته شود و دیگر باز نشود!سرش خونی باشد ،بدنش خونی باشد ،محاصره شده باشد !کتک بخورد ... فحش بخورد ... چاقو بخورد.... بلوک بخورد... بگویند به آرمانهایت فحش بده!!! و او ندهد... چشم هایش را ببندد و دیگر بیدار نشود! یکجوری بخوابد که تمام آن حقیقت هایی که با تولدش آورده بود در یک لحظه تمام بشود! همه چیز تمام بشود! یک حفره ی خالی عمیق توی دل همه ی این حقیقت ها درست بشود !حفره ای که با هیچ‌ ملاتی پر نمی شود. نسبت مادری... نسبت پدری... نسبت برادری... نسبت هم وطنی.... چقدر داغدار و دلتنگ! چشم‌ها ناباورانه می بیند و دلها باور نمی کند.... بعضی جاهای خالی هیچ گزینه ی مناسبی برای پر شدن ندارند! جای خالیی که هیچ کلمه ای سنگینی بارِپر کردن آن را بدوش نمی کشد! وقتی آرمان را توی خیابان با بلوک زدند وقتی آرمان را توی خیابان با چاقو زدند وقتی آرمان را توی خیابان شهید کردند!!!! خدا خودش جای خالی او را با شهادت پر کرد ! با خودت تکرار کن! خدا جای خالی او را با شهادت پر کرد!!!! وشهادت از همه ی نسبتهایی که او با تولدش ایجاد کرده بود بزرگتر بود! از نسبت مادری! از نسبت پدری! از نسبت برادری ! از نسبت هم وطنی....... شهادت نسبت آدم های خوب با خداست! آدم هایی که پای آرمان ها ایستاده اند و توی خیابان خونی شده اند و جان داده اند! کاش خدا جای خالی ما را با «شهادت» پُر کند..... تقدیم به شهید مظلوم فتنه آرمان علی وردی🌷 ✍️طیبه فرید @AFKAREHOWZAVI
همین الان این برنامه‌ی فوق‌العاده کاربردی رو نصب کن آدم فوق‌العاده احساس و زود رنجی بودم -هر چند هنوز هم احساسی‌ام اما نه به شدت و حدّت قبل- کافی بود کسی برخلاف برنامه‌ای که به ذهن داده‌ بودم رفتار می‌کرد فوراً ذهنم اِرور می‌داد و حسابی رنجیده خاطر می‌شدم، گاهی گریه می‌کردم و گاهی محترمانه تذکر می‌دادم. اما بعد از سال‌ها خودخوری به این نتیجه رسیدم قدرت و تسلط تغییر همه‌ی انسان‌های عالم را ندارم و با این شیوه‌ای که در پیش‌ گرفته‌ بودم خیلی هنر می‌کردم فقط می‌توانستم افراد را به تعداد کمتر از انگشتان یک دست تغییر دهم، به همین جهت تصمیم گرفتم خودم تغییر کنم و اگر مخاطبینم در رفتار، گفتار، لحن‌صدا، چهره، زبان‌بدن، و... مطابق شیوه‌نامه‌ی ذهنی من نبود و با کلید واژه‌‌‌های ذهنی‌ام هم‌خوانی نداشت و ذهنم را قفل می‌کرد در ذهنم روتوش کنم و آن را منطبق با الگوی ذهنی خودم در بیاورم تا در ذهن بشنوم آنطور که دوست دارم، ببینم آن طور که علاقه دارم. آری ما اگر در ذهن‌مان مبدل گفتار و کردار نصب کنیم دیگر از حرکات، سکنات دیگران آزرده نمی‌شویم. به عنوان مثال اگر کسی با ادبیات دستوری با من صحبت کند سریع آن را به برنامه‌ی مبدل ذهن، تحویل می‌دهم و او سریع تبدیلش می‌کند به خواهش. البته این را بگویم این برنامه‌ قابلیت نصب روی تمام اذهان را دارد البته در ابتدا از سرعت کندی برخوردار است اما به مرور زمان سرعت عملش بالا و بالاتر می‌رود‌‌. ✍️مرضیه‌رمضان‌قاسم @AFKAREHOWZAVI
استغاثه باران سالهاست که آلودگی شدید هوا در کلانشهرها بخصوص در فصول سرد،معضلی شده بی درمان! شاید بگویید چاره اش مهاجرت آنانی است که دچار سختی مضاعف شده و درگیرند اما گاهی نمیشود که نمیشود!! بالاخره این هم بلایی است که بواسطه تغییر نعمات الهی گریبانگیر بشر شده تا شکرگزار طراوت نزول رحمت الهی باشد. مگر نه اینکه آب مهریه" بانوی آب و آیینه" است؟! مگر نه اینکه بانوی دوسرا،مادر بلافصل مسلمانانی است که به دعایش " شیعه" گردیده ایم؟! پس... حضرت مادر(سلام الله علیها) برای فرزندان گرفتار در طوفان بلا و ابتلا دست دعا بردار... فرزندانی که درروزهای غربت فاطمیه رزق سال خود را از تربت چادر خاکی مهربان ترین مادر کنار میگذراند برای روزهای مبادایی که غبار فتنه ها دفاع از ولایت میطلبد! وقت مادری،حتی فرزند خطاکار هم مشمول رحمت مادرانه میشود... اکنون... چشمان آلوده به گناهمان به دستان با کرامت مادری است که هنوز کوچه های مدینه داغدار مظلومیت او در دفاع از حریم ولایت است... دعایمان کن مادر! دعای مضطرّ مستجیر! باران رحمت لایزالش هم بر کویر جانهایمان ببارد و هم هوایمان معطر گردد به یاس نبوی! ✍️زهرا سعادت @AFKAREHOWZAVI
انتشار یادداشت دل‌گویه‌ای با خواهرانم @AFKAREHOWZAVI
برای یک قاب بی شباهت یادتان هست آقا فرموند :"مراقب باشید جای جلاد وشهید عوض نشود" به این تصاویر بانگاهی غمبار نگاه کنید. جلاد وشهید دریک قاب . مطالبه آقاراچقدر جدی گرفتیم ؟؟ قلم اگر قداستش راازدست بدهد می شود سلاح شیطان . قلمت بشکند که با وقاحت می نویسی دریک قاب برای جلاد وشهیدی که فرمان گرفته ای به عوض کردن جایشان . اما یادت باشد" روح الله" راخداوند عزت داده است ."تعزومن تشاء"شنیده ای ؟؟ ✍لیلاگودرزیان فرد @AFKAREHOWZAVI
نعمت روضه یکی از نعمت‌هایی که شکر آن واجب است، جاری بودن روضه در خون‌ ماست. یعنی دل‌مان طوری است که اگر گوشه‌ای نشسته‌ باشیم و نگاه‌مان به چیزی گره بخورد و روضه‌ایی را برایمان مجسم کند، به هم می‌ریزیم. شنیدید می‌گویند ناف فلانی را با فلان چیز بریده‌اند؟! به گمانم ناف ما را با روضه بریده‌ باشند. وقتی شیرمان می‌دادند، به یاد روضه‌ها گریه کردند. ما با روضه‌ها و در روضه‌ها و با شنیدن روضه‌ها قد کشیدیم و بزرگ شدیم. نمونه‌اش پدرم، که یک کتاب نوحه‌ی ترکی داشت و همین‌طور که در حال استراحتِ بعد از کار بود، نوحه‌های آن کتاب را زمزمه می‌کرد و اشک می‌ریخت. یا مادرم، همین که مُحرم می‌شد، وقتی در آشپزخانه می‌چرخید و غذا درست می‌کرد، صدای زمزمه‌ی روضه‌اش در آشپزخانه می‌پیچید‌. مادرم گریه‌کنِ خوبی بود و مشتری پر و پاقرص روضه‌ها. کرونا که آمد، مجالس روضه که کم رنگ شد، می‌نشست پای تلویزیون و با روضه‌ها گریه می‌کرد. شانه‌هایش از شدت گریه بالا و پایین می‌رفت. اشک‌هایش روی گونه‌هایش جاری‌ می‌شد، لابه لای درزهای روسریش روان می‌شد و روسریِ خوشبختش را سیراب می‌کرد. تا می‌گفتم گره به کارم افتاده، می‌گفت: برایت روضه نذر می‌کنم. ماه محرم حتما در کابینتِ آشپزخانه‌اش، کیک، مشکل‌گشا و شکلات روضه‌ پیدا می‌شد، که برای نوه‌ها کنار گذاشته بود و هر بار که می‌آمدند، چیزی از آن بیرون می‌کشید‌ و به تعداد نوه‌ها از سهم روضه قسمت می‌کرد. نمک و قند روضه هم گاهی به ما می‌رسید، می‌گفت بخور مادر، شفاست. هرچه از آن جلسه‌های روضه بیرون می‌آمد، برای مادرم جواهر بود و او عادت نداشت از آن جواهرات تنهایی بهره ببرد. کاش صدایش را ضبط می‌کردم. برای لحظه‌هایی که ندارمش و کنارم نیست تا با زمزمه‌ی نامفهوم روضه‌‌هایش، های‌های گریه کنم. حالا که مادرم نیست و زمزمه‌ی روضه‌هایش، من نشسته‌ام و به چشم‌هایش که با ذکر یا اباعبدالله گریه کردند و گونه‌هایی که از آن گریه‌ها سیراب شدند، خیره شدم و گریه می‌کنم. ✍️زهرا کبیری پور @AFKAREHOWZAVI
🔷شوربختی زمانه زمان می گذرد و روزگار در تلاطم امواج خوب و بد آدمیان می چرخد، به راستی چه می کنند این آدمیان لحظه ای در تب و تاب، زر و سیم و لحظه‌ای در تب و تاب پیوستن وگسستن هستند. گاهی نمی دانند ،به کجا و به چه چیزی باید تکیه کنند، اما تاریخ شاهد زیرک وزبردستی است که در سینه ی خود رازها دارد. با صدای بلند درگوش جهانیان نجوا می کند،هر آنجا که تکیه گاهی بر عدالت و ارزش ،حق استوارگردد، فانی نمی شود ‌وزمین آنجابه خود و آبادانی می بالد. اما هر آنجایی که مسلک دیو خویی ،به بدی و جور و ظلم هویدا شود،نوربه تاریکی مبدل شده وآبادانی ازدل زمین رخت می بندد. پس سخن کوتاه کنم ! وقتی که حق باشی ،چو ابراهیم آتش شرم دارد به تو ضرری بزند، برایت گلستان می شود. وقتی که حق باشی ،چون نبی خاتم ،بخواهند با کینه جانت را بگیرند ،فقط به پای خود چرخیده ومی لغزند،وجانت حفظ می شود. وباید این رادر ذهن خود حک نمایند،که به فرموده ی ابر رسانه مکتوب دین ،جاء الحق وزهق الباطل مرسوم می گردد،که باطل رفتنی وحق ماندنی است. اما شوری بختی زمانه میدانی کجاست؟ اینکه مردم زمانه حق را رها کنند وخودرا به باطل وصله کنند. ✍️ صدیقه عالیپور @AFKAREHOWZAVI
🔖راز آن چشمها  خیره شده بود. هر زمان که به اولین کوچه‌‌ی شهرک می‌رسید، حتی حالات چهره‌اش دگرگون می‌شد. پیشانی‌اش از عرق خیس می‌شد، برافروختگی صورتش از دور هم دیده می‌شد.  چندین بار او را زیر نظر گرفته بودم تا علت این دگر‌گونی‌ها را بیابم، اما هیچ... تنها چیزی که فهمیدم این بود که وقتی به آن کوچه می‌رسید، ناگهان سرش را به زیر انداخته، با سرعت دور می‌شد... از بچه‌های مسجد شنیده بودم از موقعی که طرح دیوارنگاره کوچه زده شده، آنها خانه‌شان را زیر قیمت برای فروش گذاشتند. اورا گهگاه در مسجد می‌دیدم که گوشه‌ای جدا از جمعیت نشسته، خلوت می‌کند. تصمیم گرفتم به هر شکل ممکن، راز او را کشف کنم. از امور بدیهی و آشکار شروع کردم و هر آنچه می‌دیدم و می‌فهمیدم مانند قطعات پازل کنار هم می‌چیدم. این گذشت تا اینکه بالاخره طرح اولیه‌ی دیوارنگاره تکمیل شد. چهره‌ی خندان و شاداب دو نوجوان، با چشم‌هایی که انگار حرف می‌زدند... هر روز که می‌گذشت و رنگها ابهام چهره‌های نورانی آن دو فرشته آسمانی را بیشتر به رخ زمینیان می‌کشید، بیشتر مطمئن می‌شدم که به طور قطع، رابطه‌ای میان این دو تصویر با مرد همسایه وجود دارد، به خصوص اینکه هر چه چهره‌ها با رنگ بیشتر شکل می‌گرفت ، او کمتر و کمتر در محل دیده می‌شد، راستی چند روز قبل او را دیدم که با ترس و نگرانی عجیبی از جلوی عکسها فرار می‌کرد، انگار نگاه نافذشان بر روی او سنگینی می‌کرد. دیروز در مسجد شنیدم که برای خانه‌شان مشتری پیدا نمی‌شود و همسایه‌ها به نیت رفع مشکل مالی احتمالی آنها، به فکر بر پا کردن مجلس گل‌ریزان برآمدند. یک روز صبح پائیزی در حال پیاده‌روی در  پارک محل، به طور اتفاقی نام آن دو نفر که تصویر ماهشان روی دیوار می‌درخشید، توجهم را جلب کرد. آری، این دو ستاره را می‌شناختم، شهیدان نوجوان «آرشام سرایداران» و «محمدرضا کشاورز» از شهدای حادثه‌ی تروریستی حرم شاهچراغ. تصمیم خودم را گرفتم تا به سراغ مرد همسایه رفته و از آن راز آگاه شوم. غروب همان روز او را در حیاط مسجد دیدم، در حالی ‌که منتظر امام جماعت محل بود. از دور مراقب بودم تا زمان مناسبی با او خلوت کنم. ساعتی با امام جماعت گفتگو کردند، گاهی اشک می‌ریخت، گاه چهره‌اش برافروخته می‌شد و گاهی هم شرمسار سر به زیر می‌انداخت و گوش می‌کرد. فردای همان روز  وقتی زنگ خانه‌‌شان را زدم کسی در را باز نکرد. روز بعد دوباره رفتم و روز بعد هم اما... بالاخره فهمیدم آنها از محل رفته‌اند. با خود گمان کردم حتما آنها در شهادت این نوجوانان نقشی داشتند که فرار را بر قرار ترجیح دادند، شاید ... از شدت کنجکاوی حال خوبی نداشتم و به شدت بی‌قرار بودم. تنها راه چاره را در این دیدم که موضوع را از امام جماعت جوان و خوش‌برخورد مسجد که امین مردم محل بود، جویا شوم. و این بار، این من بودم که شرمسار شدم. اشک خجالت و شرمندگی امانم نمی‌داد، وقتی فهمیدم که او پدر یکی از جوانانی است که در اغتشاشات امسال، تحت تأثیر دروغهای رسانه‌های مجازی بیگانه، در اغتشاشات حضور داشته و باعث سلب آسایش مردم محل گشته. اما وقتی شرمنده‌تر شدم که فهمیدم این پدر، فرزندِ خطاکارِ خود را به مجریان قانون تحویل داده و از زمانی که  تصویر این شهدای مظلوم بر دیوار محله آذین بسته، او شرمسار از اعمال غافلانه‌ی فرزندش و شرمسارتر بابت کوتاهی خود در هدایت پاره‌ی تنش، خود را نیز مقصر دانسته و از این شهر به روستای پدری نقل مکان کرده، تا از کوتاهی‌ها وغفلتهایش توبه کند. امام جماعت دانا و جوان به او گفته بود برای کسب آرامش اندکی با خود خلوت کند، تا زودتر به آغوش اهالی محله برگردد. چون این پدر به خاطر تجربه ای که پشت سر گذاشته، قطعا می‌تواند هادی و راهنمای بزرگی برای پدر، مادرها و جوانان و نوجوانان محل باشد. در همان حال خدا را از صمیم قلب شکر کردم که اهالی محله‌ی ما از نعمت حضور این روحانی بصیر بهره‌مند است. ✍️آمنه عسکری منفرد @AFKAREHOWZAVI
. 🍃گذر روزهای پر التهاب حالا یک ماه از آن روزهای پر التهاب می‌گذرد، من در این اندیشه‌ام؛ آیا اگر من به جای آن پدر بودم فرزند خطاکارم را تحویل قانون می‌دادم؟ به راستی آیا امثال من که بدون آگاهی از نقشه‌ی دشمن و خطرات فضای مجازی بیگانه در این محیط، با استفاده از فیلترشکنهای متعدد، همچنان در فضای اینستاگرام در حال ادامه دادن فعالیت کسب و کار خود هستیم، یا بدون گذراندن آموزشهای لازم برای فعالیت جهادی، همچنان پیامهای مذهبی را منتشر می‌کنیم، کمتر از فریب‌خوردگانِ خطاکار در این همه آشوب و ناآرامی و اغتشاش، سهیم هستیم؟ خدایا پناه بر تو از شر نفس فریبنده و خطاکار. هنوز صدای امام جماعت مسجد که فضای مجازی بیگانه را زمین دشمن می‌خواند، در گوشم هست که از قول رهبر انقلاب گفت:«اکنون فضای مجازی از جایی بیرون از اختیار ما مدیریت می‌شود.» (بیانات رهبر انقلاب ۹۹/۶/۲) در میدانی که دشمن درست کرده،بازی نکنید؛ در زمین دشمن بِبَریم یا ببازیم، در هر دو صورت بازنده‌ایم.» (بیانات رهبر انقلاب، ۸۷/۸/۸ ). اگر کسی با ندای امام و رهبرش بیدار نشود، با لگد دشمن بیدار می‌شود. آری! این‌بار توبه و اِنابه زمانی مقبول خواهد شد که ابتدا روح و سپس جان را از غیرِ حق پاکیزه کرده، قیام کنم و قدمهای بزرگی برای‌ آگاهی مردم کشورم بردارم، تا آمرزیده شوم. به قول امام جماعت محله، این کار مصداق حقیقی تولی و تبری است. ✍️آمنه عسکری منفرد @AFKAREHOWZAVI
🖋جنین‌ها هم چشم می‌گذارند جسمم روی صندلی ایستگاه پرستاری نشسته بود و فکرم دور حوض کاشی آبی‌رنگ. - خانوم تکلیف من چیه؟ سرم را به طرف صدایی که به صدای نوحه بیشتر شبیه بود چرخاندم. زن بیست و هفت هشت‌ساله‌ای بالای سرم ایستاده بود. لب‌های رنگ‌پریده‌اش را چندبار جنباند و حرفش را تکرار کرد. با نوک انگشت دست راستم به اتاق چهار اشاره کردم و گفتم: - شما تختِ...؟ هنوز شماره را نگفته حرفم را تایید کرد و منتظر جواب سؤالش شد! نگاهی به پرونده‌اش انداختم. از دیشب به دلیل درد شدید شکم و پهلوی راست بستری شده بود و هر آن‌چه از دست دکتر بخش برآمده بود از آزمایش و سونوگرافی و مشاوره بامتخصصین مختلف انجام داده بود تا خیالش راحت شود که چیزی را از قلم نیانداخته است! نتیجه همه‌شان یکی بود: هیچ. همه چیز نرمال بود الّا یکی. آزمایش بارداری‌اش مدام بالا می‌رفت؛ در حالی‌ که در سونوگرافی جنینی مشهود نبود. هر چه پرونده را زیر و رو کردم جوابی برای این تناقض‌ پیدا نکردم. نفسم را پر سر وصدا به بیرون هل دادم. سرم را که بلند کردم چشم‌های درشتی را دیدم که همراه من پرونده را ورق می‌زد. -باید به دکتر زنان زنگ بزنم. بلافاصله گوشی را برداشتم و با دکتر مشورت کردم‌. ترجمه جوابش همان از سربازکردن بود: "فعلا تحت نظرباشه تا فردا ببینیم چی می‌شه!" کلام دکتر را که شنید با لب‌های آویزان و چانه‌ای که به دکمه سفید پیراهن صورتی‌اش چسبیده بود به طرف اتاق چهار حرکت کرد. هنوز دو قدم برنداشته بود که برگشت. -من بچه‌م پنج ماهشه می‌خوام ببینم اگه حامله‌م، زودتر... بقیه حرفش را با بغضی که توی گلویش بود قورت داد. ماهی‌های مشکی چشمانش در لایه کم‌عمقی از آب شناور شدند. نیازی به گفتن نبود. قصه‌ تکراری خیلی‌ها بود؛ غم روزیِ روزی‌خواری که روزی‌دهنده‌اش تنها خدا بود. کودکی که شاید آن پس و پشت‌های رحم، چشم گذاشته بود و منتظر بود که مادر با ذوق بیاید و او را پیدا کند. ذهنم را از کنار حوض کاشی آبی رنگی که دورتادورش تابلوهایی از مساجد پویای تمدن‌ساز بود برداشتم و تا جا داشت چلاندم. قطرات درشت ایده از سر و روی ذهنم سُر خوردند و با تقلای قلم روی کاغذ جاخوش کردند: -هفته‌ای یکبار جلسه در مسجد، با زنان در سنین باروری محله - برنامه‌ریزی عیادت از مادران باردار بی‌بضاعت محله - تشویق مادی و معنوی مادرانی که فرزند سوم به بعدشان را باردارند با کمک خیرین مسجد -راه‌اندازی کارگاه خیاطی برای بانوان محله جهت بهبود وضعیت اقتصادی خانواده‌ها - کلاس احکام ویژه بانوان - کلاس تفسیر آیات سلامت در قرآن و ... ✍️اشرف پهلوانی قمی @AFKAREHOWZAVI
🍃۱۵سالگی تولد ۱۵ سالگی من مصادف شده بود با روز عاشورا. خیلی حس بدی داشتم دلم نمی‌خواست به خودم فکر کنم، ولی از سال‌ها قبل فکر می‌کردم اگر ۱۵ ساله شوم دیگر خیلی چیزها فرق می‌کند، حتما یک اتفاق عجیبی، یک خرق عادتی برایم اتفاق می‌افتد. نوجوان بودم و سر پر سودایی داشتم و فکر می‌کردم هیچ‌کس من را درک نمی‌کند. القصه ۱۵ سالگی من گذشت و خیلی بعدتر هم گذشت، حالا من مادر پسری هستم که امشب ۱۵ ساله می‌شود. جزء همان‌ دهه هشتادی‌هایی که گاهی تعجب می‌کنیم از کارهایشان. بسیار پر توان‌تر از ۱۵ سالگی خودم. بسیار با بصیرت از زمان نوجوانی خودم. امشب شب تولد او و شب یلداست. شبی که با آمدنش تا ابد یلدای مرا شیرین کرد. یلدایی که نیاز نیست مثل نیاکانم تا صبح به انتظار طلوع خورشید بنشینم. خورشید من ۱۵ سال شده که طلوع کرده. نمی‌دانم در دلش چه می‌گذرد؟ حال و هوای دلش شبیه به ۱۵ سالگی من است یا نه چون پسر است اصلا این چیزها برایش مهم نیست. ولی این را می‌دانم که ۱۵ سال است با او بزرگ شدم، هم مادر شدم، هم تمام دوران رشد را با او لحظه لحظه طی کردم. شاید نتوانم بازبانم بگویم که زیباترین داشته‌ی من است. اما می‌توانم بنویسم. بنویسم که دوست دارم زیباترین داشته‌ام از آن خدا باشد. راستی سالگرد مادر شدنم مبارک. ✍️فاطمه میری @AFKAREHOWZAVI
🔖دلتنگی به بلندای یلدا 🔹تقریبا بعد از دو ماه التهاب و آشوب، اغتشاش و ناامنی در کشور عزیزمان ایران، آرامش و امنیت مثل همه‌ی روزها و شب‌های سالهای گذشته بر شهرها حاکم شده که در سایه‌ی آن، دوباره دور‌همی‌های خانوادگی برپا شده است. شادی و اطمینان خاطری که مانند تمام یلداهای سالهای گذشته، اعضای فامیل را دور هم جمع می‌کند. پدر و مادر، خاله‌ها و عمه‌ها، دایی‌ها و عمو‌ها هفته‌ای است که غرق برنامه‌ریزی برای خرید و پخت و پز و آماده کردن شرایط برای یک مهمانی بزرگ خانوادگی هستند که همه به رسمِ ادب دست‌بوس پدربزرگ و مادربزرگ‌ها شویم و البته این روزها وشبها، به خصوص شب خاطره‌انگیز یلدا، سهم بچه‌های فامیل از کوچک و بزرگِ از همه بیشتر است. این دورهمی‌ها نهایتِ شور و شادی را برای آنها به ارمغان می‌آورد. 🔹اما یلدای امسال در همسایگی خانه و حتی شهر ما، بعضی از خانه‌ها نشاط سالهای قبل را ندارند، هر چه هست سکوت است و حسرت روزهای بودنِ عزیزانی که امسال پر کشیدند. شهدای مدافع امنیت کشور که جان گرامی، فدای امنیت و اقتدار ایران عزیز کردند، تا دشمن پلید، خیالِ خامِ براندازی را با خود به گور ببرد. درست شبیهِ خانواده‌ی کوچک سرایداران که چند روزی است این طور، کوچک و کم جمعیت شده و یلدای امسال از همه‌ی سالهای قبل متفاوت است، آرتین مانده و خواهرتازه عروس و همسرش و سه قاب از سه شقایق سرخ شهید و یادآوری لحظات شیرین حضور پدر ومادر و هم بازیِ همیشگیِ کودکی‌اش، آرشام عزیز. خانه‌ی شهید عجمیان هم امسال رنگ و بوی یلدا ندارد، مادرِ آرمان علی‌وردی هم، مانند مادر شهید دانیال زینال زاده و نوعروس این شهید، یلدای طولانی‌تری را سپری خواهند کرد. 🔹و امسال این ما هستیم و این همه آرامش که آن را مدیون خون شهدای مدافع امنیت این مرز وبوم هستیم. آنها که پر کشیدند و آسمانی شدند تا ملت ایران از میان آن همه آشوب واغتشاش، آن همه ظلم و دروغ و نیرنگ که دشمنان نظام جمهوری اسلامی ایران به کشور تزریق کرده بودند، بار دیگر رنگ و بوی امنیت و آرامش را تجربه کند. 🔹شهیدان بزرگوار ! ما هم امسال، شریک یلدای دلتنگی خانواده هایتان می‌شویم. آن لحظه که از عمق جان، شادی را در وجودمان حس کردیم، حتما به یاد شما هم خواهیم بود و عطر فاتحه و صلوات را نثارتان خواهیم کرد. عهد می‌بندیم که چون شما و خانواده‌های صبور و مقاومتان، برای سرافرازی پرچم و خاک این کشور تا پایِ جان در مقابل همه‌ی بدخواهان این نظام مردانه بایستیم و حتما قصه‌ی از خود گذشتگی و مردانگی شما و صبر و حلم خانواده‌هایتان را برای فرزندانمان روایت خواهیم کرد، تا روایت دلاوری و عاشقی شما قصه‌ی یلدای سالهای آینده‌ی کودکان این سرزمین باشد. ✍️آمنه عسکری منفرد @AFKAREHOWZAVI
🍉یلداتان مبارک... 🍉بودن یا نبودن یک دقیقه چقدر توفیر می‌کند؟ برایتان ثابت می‌کنم خیلی. 🍉به شرط آنکه حواسمان باشد 🍉یلدا آن‌قدرها هم بلند نیست. 🍉یلدا بلند است اما به قدر یک دقیقه... 🍉یلدا بلند است، اما نه برای کسی که عادت ندارد قدر لحظه‌های عمرش را بداند. و نه برای کسی که قدر همنشینی با عزیزان را نداند. 🍉کسی که عادت نکرده باشد به دیدن فرصتها، برای همان یک دقیقه و آمدن زمستان، هم ارزشی قایل نیست... 🍉ارزش قایل شدن،نه به کیک پختن و اناردانه کردن است؛ نه به رنگ به رنگ و مدل به مدل، ژله و کیک و تخمه ردیف کردن... یلدا اول می‌گوید؛ امشب هم می‌گذرد، می‌بینی؟! همان شب چله که ماهها منتظرش بودی؛ همان بلندترین شب سال.. می‌گذرد . 🍉و دوباره مثل هرشب، درپس تاریک ترین لحظه‌ی آسمان شب، سپیدی صبح می‌درخشد، حتی اگر یلدا باشد.. پس جایی برای ناامیدی نیست!! ✨صبح می‌آید و خورشید بازهم طلوع می‌کند و این دنیا ادامه پیدا می‌کند.. با ما، بی ما، «والشمس و القمر کل فی فلک یسبحون» اما این وسط، مراقب یک چیزهایی باید بود؛ 🍉مراقب دلهایی‌ که سفره‌های رنگارنگ ما را ببینند و آه بکشند! 🍉مراقب کسانی‌که طعم میوه‌های رنگارنگ را نمی‌چشند! 🍉مراقب لحظه‌هایی که قرار نیست هرساله تکرار شوند... 🍉هرچند ما درغفلت خودمان، فکر می‌کنیم ابدی هستند... اما تکرار نمی‌شود. 🍉تو فقط یکبار شب اول دیماه سال۱۴۰۱ را تجربه می‌کنی! 🍉و این سهم توست... 🍉 مثل من‌ی که حالا سهمم شده رواق کنار ذکرخانه. 🍉مثل من‌ی که دوسال پیش، یلدای بلندم را کنارموهای کوتاه و سپید مادرم، گذراندم. 🍉اما حالا مادری نیست تا کنارش اناردانه کنم، یا به طعم حلوای کدویش، خرده بگیرم... و دریغ... 🍉دریغ که یلدا آن قدرها هم که مافکر می‌کنیم، بلند نیست... 🍉قدریلدا و عزیزان و سفره و سهمتان از زندگی، سهمتان از باهم بودن، سهمتان از نفس کشیدن درکنارعزیزانتان را بدانید... 🍉یلداتون مبارک🍉 ✍️نجاتی @AFKAREHOWZAVI
🔖روایت ولایتی پدرانه     صبح روز ۲۹ آذر ۱۴۰۱ همه‌‌ی خانواده‌های شهدای آن حادثه‌ی بزرگ آمده بودند.حادثه‌ایی که در عظمت، کمتر از واقعه‌ی عاشورا نبود.  دور تا دورِ حسینیه‌ چشم انتظار دیدار روی حضرت ماه. نمی‌دانم تا به حال در این فضای سراسر نور ورحمت نفس کشیده‌ای یانه؟ لحظه لحظه‌ی حضور در این حسینیه، بوی عطرِ رحمت می‌دهد، گویی عِطرِ حضور امام خمینی (رحمت الله) مانند نامش فضا را عطرآگین کرده است. به گواه دیده، همه‌ی حاضرین در این مهمانی، از روز واقعه تا کنون سالهای‌ سال بزرگ‌تر و قوی‌تر شده بودند و نگاه‌هایشان نافذتر و عمیق‌تر از قبل. تصویر شهدا در قابها در دستانِ حاضرینِ داغدار جلوه‌گری می‌کرد، اما روحِ بلندشان ایستاده به صف، دستِ احترام به سینه، برای استقبال از حضرت یار. خوب که گوش می‌کردی هلهله‌ی حضور ملائک در پیش پایشان را می‌شنیدی. شمیمِ عطرِ یاسِ فاطمیه فضا را پر کرده بود. آخر این حسینیه، عهدِ دیرین دارد با مادرِ سادات در این ایام. اگر چشم دل داشتیم حتما حاج قاسم شهید را هم در جمع شهدای حاضر می‌دیدیم، چرا که او هم انسی شیرین داشت با حسینیه و مولایش. به گمانم در یکی از همین روزهای فاطمیه، امضای تذکره‌ی شهادتش را از مادر سادات گرفته باشد. قطره‌های اشک حاضرین به دنبال بهانه‌ای برای سرازیر شدن بر روی گونه‌ها، در چشمها بی‌تابی‌ می‌کرد و قلبها به انتظار در سینه می‌کوبید. چه خوش مجلسی بود، مجلس عِطر گل صلوات تا سرآید انتظارِ دیدارِ رویِ ماه.  دقیقه‌ای گذشت. انتظارها سرآمد و چشمه‌ی نور تابیدن گرفت تا ستاره‌های حاضر در مجلس، از تلألوءِ وجودش منور گردند. همه از فرطِ شوق، سراپا گوش شدند تا بشنوند کلام مولا و دیده گشتند تا سیراب شوند از دیدن روی ماه.  آخر به رسم همیشگی ولایت، پدری می‌کند برای فرزندان شهدا که تاب‌ آورند، ندیدن و نبوییدن و نبودن پدر را، تا مادران شهدا لب به سخن گشایند و به زبان مادری، تمنا کنند دعای صبر بر ندیدن فرزند را و التیام بخشند داغِ جگرِ پدران و همسران شهدا را و امروز پدری که خود جانباز این حادثه‌ی عظیم بود، حسرتِ دوری از فرزندِ خردسال شهیدش را که هم‌نامِ علی‌اصغر حسین (علیه السلام) بود، ندبه می‌کرد و می‌گریست و می‌‌سوخت...  و جگرسوزترین لحظه زمانی رخ نمود که حضرت مولا، خطاب به این همه اشک و آهِ جگرسوز، پدرانه فرمود: «یکی از بزرگترین غصه‌ها و ناراحتی‌های ما، این است که شما خانواده‌ها و مادران شهدا را این‌طور بی‌تاب می‌بینیم.» و آه از دلِ آقای مظلوممان، وقتی داغِ آرتین ۵ ساله را سخت‌تر و طاقت‌فرسا‌تر از همه‌ی داغ‌های این حادثه دانستند. چرا که اینک او بی‌تابِ دیدارِ رویِ مادر، برادر و پدر بود و تنها مونسش خواهری نوعروس است که باید صبر ِزینب (سلام الله علیها) داشته باشد که تاب آورد بر این همه مصیبت‌ و راوی شود این حادثه‌ی عظیم را که تاریخ بداند، شیعه از نسل زینب است. هم او که در نیم‌روزی ۷۲ لاله‌ی پرپر دید، حقیقت را بر سر نیزه‌ها دید، امامِ تب‌دار در بند و غل و زنجیر دید و حامی کاروان مُخَدَّرات اسیر گشت، اما کمر راست کرد به بر هم زدن مجلس یزید و رسوا ساخت، سیاه‌رویان و سیاه‌دلانِ حادثه‌ی کربلا را.   و امروز رسالتِ روایتِ حادثه‌ی عظیم شاهچراغ چون واقعه‌ی عاشورا، تکلیفی است که حضرت ولی بر عهده‌ی تک تک عاشقانش گذارد تا چهره‌ی حقیقی کفار و منافقین و دواعش در عالم رسوا گردد و جهان آماده‌ی  پذیرش حکومت مهدوی گردد. ✍️آمنه عسکری منفرد @AFKAREHOWZAVI
. "در پاسخ به دلنوشته‌ای در فراق مادر" از بی‌مادری‌اش نوشته بود، از شب‌ یلدای سال قبل که مادرش بود، حدس زدم ستاره‌ی اشک نیز هنگام نوشتن متنش، بر گونه‌های همچو ماهش جاری شده‌باشد، یقین داشتم همه‌ی اعضای گروه با خواندن متن او غم‌های عالم یک‌جا روی شانه‌های‌شان ریخته باشد. می‌شد غم بی‌مادری هم‌گروهی‌‌مان را لمس کرد. معلوم بود دلش برای مادرش خیلی تنگ شده است و مثل همه‌ی ما محتاج عاطفه‌ی مادر است. قشنگ معلوم بود دچار افسردگی بعد از سوگ شده است، چون او هم مثل ما خیلی عاشق مادرش است از اینکه شاه‌بیتِ شعر زندگی‌اش مفقود شده حسابی بی‌قراری می‌کرد. پیدا بود بقیه‌ی حرف‌هایش را با آهِ و ناله گذاشته است برای فردا، بر سر مزار مادر. زیرا قطعه‌ی اصلی پازلِ عمرِش مادر بود. ما وظیفه داریم و لابدیم از گذشتگان یاد کنیم‌ اما ای کاش همانطور که عشق‌مان را خرج‌ عزیزان سفر کرده می‌‌کنیم یک هزارم آن را خرج کسانی کنیم که در کنارمان نفس می‌کشند زیرا بودن ما و آنها در دنیا نیز همیشگی نیست. اگر به حکمت الهی ایمان نداشتیم شاید همگی آرزو می‌کردیم کاشکی هیچ پدر و مادری دنیا را بدرود نمی‌گفت، یا همه‌ی فرزندان به همراه پدر و مادران‌‌شان از قطار زندگی پیاده می‌شدند زیرا ما طاقت‌ فراق آنها را نداریم و همگی‌مان دوست داریم در خوشی‌ها و ناملایمات زندگی در کنارمان باشند. اما ما مامور به وظیفه‌‌ی بندگی هستیم و یادمان باشد هر کسی برود "خدا هست". اگر والدین تو، علی‌الظاهر و با جسم‌ مادی کنارت نیستند، نباید اوقات خود و دیگران را تلخ کنی، گاهی باید در فراق عزیزان‌مان نقش انسان‌های فراموش‌کار را بازی کنیم و چه خوب اسمی بر داغ گذاشته‌اند چون هیچ‌گاه سرد نمی‌شود اما باید در فراق‌شان خود را به تحلّم بزنیم تا بتوانیم زندگانی را ادامه دهیم و عزیزانی که الان در کنارمان هستند را نیز ببینیم و قدرشان را بیشتر بدانیم و دریابیم‌شان. آدم بعد از داغ دیگر آن آدم سابق نمی‌شود اما اگر غرق در امواج غم و حسرت شویم دق می‌کنیم، خاطرات‌ عزیزان سفر کرده همیشه در دلمان هست اما باید با دیو غم جنگید و داشته‌ها و دلخوشی‌های زندگی‌ را از یاد نبرد و با آنها شاد بود. ✍️ مرضیه رمضان قاسم @AFKAREHOWZAVI
. 🍃ای کاش که ما را بنوازی به نگاهی در وصف تو باید چه بگویم تو که ماهی تابندگیِ محض در این شامِ سیاهی ما سازِ پر از زمزمه و عشق تو هستیم ای کاش که ما را بنوازی به نگاهی این گوشه‌ی خلوت که پر از زمزمه‌ی توست والله که بهتر بُود از عالمِ شاهی گفتم که به چَشم تو چه اسمی بگذارم دل گفت بگو معجزه‌ی ذات الهی با غم شده مانوس اگر زندگیِ من تو باعث لبخند در این چند صباحی خوش‌وقت به داد دلِ غمدیده رسیدی تو باعث این حالِ خوش گاه‌به‌گاهی یک روز تو را تنگ در آغوش بگیرم آن روز می‌آید چه بخواهی، چه نخواهی ✍️مهتا صانعی یلداتون اناری، هندونه‌ای🌹 @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🍃🍂جوجه را آخر پاییز می‌شمارند چه خوب که امشب منزل خواهر جان دعوتیم فرصت خوبی پیدا کردم تا یه دستی به سر و گوش جزوه‌هام بکشم. از ظهر تاکنون جزوات درسی‌مو مثل این جوجه‌ها چیدم دور و برم آخه می‌خوام ببینم از فروردین تا حالا چندتا مطلب یاد گرفتم. آخه شنیدم جوجه رو آخر پائیز می‌شمارند. چون جوجه ندارم مجبور شدم جزوه‌هامو بشمارم. جزوه رو آخر ترم می‌شمارن و می‌خونند! ✍️ مرضیه رمضان‌قاسم @AFKAREHOWZAVI
. حرم تا حرم به ضریح میچسبم زمزمه میکنم زائرا وافداعائذا زائری هستم که برتو‌وارد شدم و به تو‌ از خودم پناه آورده ام چشمانم تار و دوتایی میبیند به سبب آهی که اشک شده و باریده است.من کجا و حرم سلطان کجا؟ یادم می آید به هفته پیش چنین روزی که با دلتنگی فراوان نزد خواهرش رفتم به ضریح چسبیدم و به او گفتم «من دلم برا حرم داداشت تنگ شده، واسطه شو» همان زمان که هیچ‌خبری از مشهد رفتن و زیارت رفتن نبود. اما مگر می شود خواهر بخواهد و برادر ندهد؟ چقدر رها شدن در این دو ضریح شبیه هم است. چقدر این خواهر و برادر به هم نزدیکند. سلام خواهر را به برادر می رسانم. یا امام رضا من از جانب خواهرت آمده ام مرا دریاب! السلام علیک یا شمس الشموس یا علی بن موسی الرضا المرتضی. ✍مریم زارعی @AFKAREHOWZAVI
. ☑️فراموش شده مدت‌هاست که فراموش شده‌ای؛ مدت‌هاست که از ذهن‌ها رفته‌ای؛ مدت‌هاست که جای خالی قهرمانانت را قهرمان‌های هالیوودی پر کرده‌اند؛ مدت‌هاست که فکه‌ات، فکه‌ای که شاید آخرین بار روی رمل‌هایش فتح‌های خیالش را در افق‌های حاج احمد می‌نگریست، فراموش شده است. مدت‌هاست که دستِ جدای خرازی در واژه‌های گناه‌آلودِ دخترانت گم شده است؛ مدت‌هاست که غیرت بهنام‌های ۱۳ ساله‌ات را بهنام‌های امروزی از یاد برده‌اند؛ مدت‌هاست‌ که علمدار میدان‌ها رفته است؛ مدت‌هاست که لَندی و کشاورز طاقت فراموش شدنت را نیاوردند؛ مدت‌هاست که الگوی دختران زهرایی‌ات به جای سَهام و زینب، مهسا و نیکا شده‌اند؛ مدت‌هاست که شهرِ حجاب و غیرت سقوط کرده است و جها‌ن‌آرایی نیست که برای آزادی‌اش جان بدهد؛ مدت‌هاست پرچمی که به سختی رزمندگان و مدافعانت روی گنبد و گلدسته‌هایت نصب کردند به دست غرب‌زده‌ها، دارد می‌سوزد؛ مدت‌هاست که طلایه‌دار خراسان امید را، دفاع از حریم‌ امن ایران را، به جوانانش سفارش می‌کند و مدت‌هاست که جوانانش ناامیدی را سرلوحه‌ی زندگی‌شان قرار می‌دهند؛ و مدت‌هاست که در انتظار شنیدن صدای "اینجا آبادان است و آبادان می‌ماند" از رادیو آبادان یازده ۶۰ مانده‌ایم. و مدت‌هاست که صدای طنین‌انداز آهنگران و کویتی‌پور از مناره‌های خونین‌شهرَت پخش نمی‌شود؛ و مدت‌هاست که جای ترکش‌ها، گلوله‌ها و خمپاره‌ها بر روی گنبد و گلدسته‌هایت درد می‌کند؛ مدت‌هاست که از تنهایی جانبازانت درد می‌کشی؛ و مدت‌هاست که خدا آزاد کرده خرمشهرَت را و ما مدت‌هاست که فراموش کرده‌ایم در روزنامه‌های امروزی‌مان بنویسیم "خرمشهر را خدا آزاد کرد"؛ مدت‌هاست که کم پیدا می‌شود مسجدی که جامعه‌ساز باشد؛ و مدت‌هاست که از یاد رفته‌ای اما بدان هنوز کسانی هستند که از یاد نبردند شما و مدافعان‌تان را، از طرف تمام کسانی که هنوز می‌نویسند داستان بزرگ مردانت را؛ و هنوز فراموش نکردند جای ترکش‌ها را روی گنبد و گلدسته‌هایت. ✍️ ریحانه حاجی‌زاده 💠 یک @AFKAREHOWZAVI
بهشت زمینی قدم‌هایش را که بر زمین می‌کوبد، عرش و فرش را گم می‌کنم. پاهایش را که می‌‌بوسم مومنی می‌شوم در وسط بهشتِ دنیا و قیمتی‌‌تر. اغلب رسم آدمها این است، گرفتار کسی شوند که دست‌شان به او نمی‌رسد ولی چه خوب که با وجودی که دستم به تو رسید بیشتر از همه گرفتارت شدم "مادر" مومن دائم الذکر است، عبادت لبها در ذکر گفتن خلاصه نمی‌‌شود، می‌توان ذکر لبها را با بوسه بر دستان پدر و پای مادر بسط داد. با بوسیدن دست پدر و پای مادر برای آخرتت خانه‌ای دست و پا کن. ✍️ مرضیه رمضان‌قاسم @AFKAREHOWZAVI
. ❇️ماجرای نگارش یادداشت‌ پیام را در گروه تحریریه بانو مجتهده امین دیدم. همیشه اسم اردو را دوست داشتم، اردو برای من یادآور خاطرات شیرین دوران دبیرستانم بود. سریع به پی‌ویِ خانم صالحی رفتم و ثبت نام کردم اما اینبار به جای دوستان دوره‌ی دبیرستانم دخترِ دبیرستانی‌ام من را همراهی می‌کردم و من چقدر خوشحال بودم. روز قرار و بعد از ورود به نمایشگاه متوجه شدم این یک بازدید علمی است؛ اما آنچنان صفا و صمیمیتی به همراه داشت که قابل توصیف نیست و به نظرم این همان اعجاز کلمه‌ی اردو بود. یک اردوی چند ساعته همراه با دوستانی که اکنون دیگر خواهر من و خاله‌ی دخترم هستند. قرار شد بعد از اردو درباره‌ی این نمایشگاه چند خطی قلم بزنیم، که اطاعت شد. ✍🏻 زهرا کبیری پور @AFKAREHOWZAVI
🍃مسجد جامعه‌ساز یا جریان‌ساز وقتی با دوستانم به محل قرار می‌رفتم به آن‌ها گفتم من با عنوان مسجد جامعه‌ساز مخالفم و نظرم این بود که مسجد به تنهایی نمی‌تواند جامعه به معنای تمدن را بسازد. اخلاق من این‌طور است که تا جواب ایده‌ی حباب شده در ذهنم را تأیید نکنم آرام نمی‌شوم. خوب وقتی وارد فضای نمایشگاه شدم و توضیحات راوی محترم را شنیدم و کنار مطالعات خودم قرار دادم، بی‌آنکه بخواهم دلم آمد دست من را گرفت و با خود به مسجد کودکی‌هایم برد، به آنجا که مشق بندگی را برای بار اول از آنجا و با تقلید از پدرم یاد گرفته بودم، این کارهای دلم را دوست داشتم و معمولا برای همراهی با او این‌طور وقت‌ها چشم‌هایم را می‌بستم تا بیشتر همراهی‌اش کنم. دلم دستم را در گوشه‌ای از مسجد رها کرد و حالا من مانده بودم و حلقه‌ای از آقایان که دور امام مسجد را گرفته بودند تا چند و چون برنامه‌ی کمک به خانواده‌های نیازمند را نهایی کنند. در گوشه‌ی دیگر مسجد چند جوان نشسته بودند و مشغول مرتب کردن پرچم‌های مسجد بودند. در جای دیگر چند کودک مشغول شیطنت بودند، بدون ترس از دعوا شدن، انگار که در خانه‌شان بازی می‌کردند. حواسم رفت سمت ذهنم که بیکار ننشسته بود و تلاش می‌کرد تا بفهمد مسجد چطور قرار است جامعه بسازد؟! تمام اتفاقات تاریخی‌ای که در مساجد اتفاق افتاده بود یا از مساجد شروع شده بود را داشت بررسی می‌کرد. تا او به مطالعاتش ادامه می‌داد من دست دلم را گرفتم و به نمایشگاه برگشتم حالا ماجرا به توضیح جزئیات این طرح رسیده بود، از همه‌شان عکس گرفتم. راوی به جامعه‌ساز و تمدن‌ساز بودن مساجد با دلایل بسیاری تأکید می‌کرد، طرح و ایده بسیار عالی و جذاب بود؛ اما سؤال این است آیا هر مسجدی می‌تواند جامعه‌ساز باشد مثلا اگر مسجدی در یک جامعه‌ایی قرار گرفته باشد که آن جامعه سکولار است مانند هزاران مسجدی که در دل ترکیه قرار دارد باز هم می‌توان گفت که مساجد در آنجا جامعه‌ساز هستند؟! به نظر من مسجد می‌تواند در وهله‌ی اول جریان‌ساز و در مرحله‌ی بالاتر جامعه‌ساز باشد. عنوان این طرح از نظر من بسیار کلی است و بهتر است با قیودی همراه شود تا از حالت کلی بودن خارج شود. اگر طرح مسجد جامعه‌ساز از روی پوسترها به متن جامعه و مساجد رفته و اجرایی شود می‌توان گفت یک آرزوی ناب تحقق پیدا کرده است. پ. ن: البته من از میان روایتِ راوی متوجه نشدم که این طرح در مرحله‌ی اجرا قرار گرفته است یا نه؟ ✍🏻 زهرا کبیری پور @AFKAREHOWZAVI