eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
735 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
209 ویدیو
21 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
. *سَرِ ایمان و نوجوان* ✍زهرا نجاتی قصه صبر درمقابل نوجوان یک قصه تکراری ولی ضروری است. در اسلام، صبر سر ایمان معرفی شده که بدون آن، ایمان مفهومی ندارد. همه از بداخلاقی‌های هورمونی نوجوان خبرداریم، اما افراد کمتری موفق می‌شوند دانسته‌های خود را در مورد صبر در مقابل آنها به ظهور برسانند. دلیل عمده‌اش شاید حس بی احترامی باشد. نکته مهم این است که اگر والدین و کاش مدارس، مهارت کنترل خشم را آموزش بدهند و از طرفی خط قرمزها، مانند جایگاه پدر و مادر مشخصا آموزش داده شود، آن وقت این درگیری‌ها به شدت کاهش پیدا می‌کند. اما از ویژگی‌های پدر و مادر موفق در تربیت نوجوان صبوری در برابر کنش‌های ناگهانی، خشم‌های آنی، تصمیم‌های بی مقدمه، هرروز رنگ به رنگ شدن، توقعات بعضا نابه جاست. و البته که منظور از صبوری راه آمدن با همه اینها نیست بلکه صرفا پرهیز از رفتار اشتباه و خلاف مصلحت عقلی و براساس خشم، رفتار کردن و شکل دادن روابط حسنه و صحیح بین فرزند و والدین است. به همین دلیل است که عموم روانشناسان در کنار آموزش رابطه موثر و کنترل خشم به والدین و فرزندان، به موضوع صبوری والدین به عنوان یک عنصر حیاتی اشاره می‌کنند که بدون آن اسایا تربیت صحیح ممکن نخواهد بود. @AFKAREHOWZAVI
. «ضیا خانم» ✍طیبه فرید ضیا خانم هر چی بچه زاییده بود به ماه می‌گفت تو در نیا که من آمدم. از خوشگلی ها! بچه‌هایش جو گندمی می‌شدند. یکی در میان دختر و پسر. خانه‌شان آستانه بود. سر بچه سومش رفت حرم سید علاءالدین حسین. نذر کرد اگر برایش بماند و پسر باشد اسمش را بیاد بچه‌ی به غربت رفته "موسی بن‌جعفر (ع)" بگذارد سید علاء الدین. بعد از چند ماه هم، به جای بچه، ماه شب چهارده به دنیا آورد. اسمش را گذاشت سید علاء. جنگ که شد، امام(ره) فرمان جهاد داد. امرش مُطاع بود. پسرهای سر براه ضیا خانم رفتند جبهه. حتی علاء که تازه چهارده سالش شده بود. جنگ با جنگ فرق دارد. سرباز با سرباز. بسیجی با مرد جنگی! همه‌ی دنیا فهمیده بودند که ایرانی‌ها حتی توی جنگیدن هم مرام پهلوانی دارند. شهرها را نمی‌زنند، مردم عادی را، خانه ها را. اگر هم شقاوت‌های صدّام، مجبورشان بکند هفتاد و دو ساعت قبلش خبر می دهند که آدم ها توی خانه شان نمانند. اما صدّامِ نامرد بی هوا می زد. خانه و مدرسه و عروسی و کلاس نهضت سواد آموزی و نماز جمعه را. جنگ با جنگ فرق دارد و سرباز با سرباز. بخاطر همین علاء هربار از جبهه بر می‌گشت مردتر می‌شد. ضیا خانم، لیلا دختر خاله زیبا را برایش گذاشته بود زیر سر. یک بار که علا برگشت کار را یک سره کرد. غافل از اینکه علا برای لیلا شرط گذاشته بود که تا جنگ باشد توی جبهه می‌مانم! سال آخر جنگ چهار روز از اول تابستان گذشته بود. نصفه های شب بعثی‌های دیوانه، حمله کرده بودند. شیمیایی زدند تا خروس‌خوان صبح یک ریز موشک و خمپاره ریختند روی سر جزیره مجنون. مهمات علاء تمام شد اما خودش که تمام نشده بود. اسم مجنون خودش عین هوای مه آلود بود. به گوش ضیاخانم که می خورد یک حس و حال مبهمی داشت!آخر مگر جزیره هم مجنون می شد؟مجنون چی؟ کی؟ این‌جوری دیگر آدم نباید امیدی به برگشتن بچه اش داشته باشد. عملیات جزیره که تمام شد بسیجی ها و شهدا برگشتند شهر. اما خبری از علا نبود. فقط یکی دو نفر او را توی تلویزیون دیده بودند که زنده اسیر شده! همین خبر بس بود که ضیا خانم که تا سه ماه عزاداری می کرد از خدا خواسته، دل خوش کُند وصبح تا شب چشمش به در باشد.حتی وقتی که یکی از تَه هزارتوهای ذهنش داد می زد:«زنِ حسابی چرا باور می کنی؟توی آن شلوغی کی به کی بوده!مگر هر کی چشم‌های گردِ شهلا داشت، هر کی قدش عین‌سرو بلند بود علاست؟حتما یکی شبیهش بوده.» ضیا هم کوتاه نمی آمد و‌ می گفت:«حرف بیخود نزن علا بر می گرده، لیلا و دخترش منتظرند...»بعد هم می رفت سر قبر شجاع و یک دل سیر گریه می کرد. شجاع پسر بزرگ ضیا خانم رفته بود پاریس درس بخواند. انقلاب که شد باامام خمینی(ره) برگشت.حتی رفت توی مدرسه علوی تهران و تنش خورد به تن‌بچه های کمیته استقبال. اگر نیمه دی سال پنجاه و نه، وسط قرارگاه گلف اهواز ترکش نارنجک توی سرش جا خوش نکرده بود حالا برای خودش وزیری، وکیلی کسی شده بود. اما زودتر از بچه‌های دیگرِ ضیاخانم آمده بود زودتر هم رفت. شهید شد. کنار قبر شجاع یک‌ واحد قبر بی سکنه بود. بعد سال‌ها اسمش را گذاشتند خانه ابدی علا. ضیا می‌دانست هیچ علایی آن‌جا نیست. نصف بیشتر موهایش از غم علا سفید شد و بقیه‌اش از غم لیلا و فاطمه. توی خلوت و جلوت جای خالی او توی سرش ضربان می گرفت. به کسی نگفته بود اما با اینکه امیدی نمانده بود اما تا صدای در زدن غریبی می آمد ته دلش یکی می گفت «نکنه علا باشه». آزاده ها که برگشتند او بین‌شان نبود. هیچ خبری نبود جز همان خبر قدیمی دلخوش کن که معلوم نبود کی را با علا اشتباه گرفته. خیلی بعدتر فراموشی آمد سراغش. همه چیز یادش رفت الا علا. از آستانه رفتند و او هی به خودش می گفت«علا نیاد درِ خونه آسونه رِ بزنه ببینه هیچکی منتظرش نیس!» دختر علا بزرگ شد، لیلا پیر شد، ضیا خانم چشم‌ انتظار رفت اما علا هنوز هم برنگشته...ضیا خانم سر بچه سومش رفته بود سید علاء الدین حسین. گفته بود اگر برایم بماند بیاد شما که توی غربت شهید شدید اسمش را می گذارم سید علاء الدین...و برایش ماند... @AFKAREHOWZAVI
5.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 💠طرف درست تاریخ💠 ✍زهرا نجاتی ❌فیلم را باز کنید. ❌ خوب ببینیدش. خوب ِخوب. جوری که تصویر صورت پسر امشب و حتی فردا هم شاید کمی بیشتر، توی سر و مغزتان بماند. جوری که امشب خواب ببینیم بچه ما این شکلی شده و مجبوریم زل بزنیم توی صورتی که حتما یک زمانی مثل اغلب کودک و نوجوانان، مثل ماه می‌درخشیده. اما چندماه است که از زمین و آسمان محصور شده بین آتش و اشک و دود و تکه پاره‌های بدن خواهران و برادرانشان. بله این فیلم را ببینید و اگر از من می‌شنوید، اصلا مراعات قلبتان را نکنید. دل بدهید به دل مادراین کودک که خوشحال است که بچه‌اش با همین صورت، زنده مانده است. اگر بخواهی عمق داستان را درک کنی، به این فکرکن که فرزندت دور از جان البته، آبله مرغان بگیرد. استرسی که به خاطر تب داری و خارشش و ترس از اینکه نکند رد جوش فرو برود جایی غیر از چال لپش. به این فیلم نگاه کنیم و هرچه می‌توانیم بکنیم؛ فریاد بزنیم، وایرال کنیم، منتشر کنیم، دنیا را پرکنیم و کمی غصه بخوریم. کربلا هرروز است، کربلا همین روزهاست، پیش چشم همه ما اصغرها و اکبرها، کاش با شمشیر، بابمب‌های خوشه‌ای، با تحریم آب و غذا، با قحطی، با سو تغذیه، با بیماری‌هایی که حاصل همین جنگ است. حالا ما کدام طرف کربلا هستیم! در طرف درست تاریخ بایستیم... @AFKAREHOWZAVI
11.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. ❌بصیرت خواص حرکت عوام  ✖️در جاده باید شاخص مورد توجه باشد مراقب باشید شاخص را گم نکنید! @AFKAREHOWZAVI
🔰 گزارش | نفاق به مثابه ایدئولوژی 📝 ۵ مرداد ماه سالروز عملیات افتخارآفرینِ «مرصاد» برای مقابله با حمله‌ی به خاک ایران اسلامی است. 🔸«خط رهبری» به همین مناسبت در این یادداشت تاریخی – تحلیلی تاریخچه‌ی تشکیل و اقدامات سازمان مجاهدین خلق (منافقین) در قبل و بعد از پیروزی انقلاب و مواضع حضرت امام خمینی (ره) و رهبر معظم انقلاب درباره‌ی این گروهک را مرور و تبیین می‌کند. ➕ ادامه در لینک : مروری تحلیلی بر تاریخچه و عملکرد منافقین @rahbari_plus @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓 «پنجم مرداد»، سالروز پیروزی رزمندگان اسلام بر منافقین در عملیات غرورآفرین مرصاد گرامی باد.🕊️ ┄┅═══••✾••═══┅┄ @jz_news | کانال رسمی جامعه الزهرا
. «روحانیت» ✍ راضیه کاظمی زاده سراسیمه و نگران وارد بیمارستان شدیم، چند هفته‌ای است که درگیر ویروس جدید شده و با وجود درمان های مختلف هنوز هم درد داشت، این‌بار درد به قفسه‌ی سینه سرایت کرده بود و هرگونه سهل‌انگاری خطرناک! وارد بخش اورژانس شدیم، بعد از مشورت با پزشک، برای انجام نوار قلب رفتیم! به لطف خدا نوارقلب مشکلی نداشت و می ماند عکس از ریه ها! ساعت از یازده گذشته بود و بخش اورژانس حسابی شلوغ بود! بوی خون فضا را پر کرده، بیماری تصادفی آورده بودند، دکتر با عجله به طرفش رفت! صدای ناله ای حواسم را متوجه خود کرد، کودکی از درد توان گریه کردن نداشت، مادرش تا دکتر را دید به سمتش دوید، دکتر دست دراز کرد تا دخترک را معاینه کند اما دستش پر از خون بود! زیر لب گفت: «تصادف خطرناکی بود»! به اطرافم نگاهی انداختم، نگرانی و درد در نگاه همه موج میزد! نگاهم روی او میخ کوب شد! هنوز پشت در اتاق دکتر منتظر ایستاده، رنگ و رویش پریده بود! هر چه که شلوغ تر می شد، اضطرابم بیشتر میشد، باز هم با لباس شریف «روحانیت» بیرون آمده بود، اگر چه می دانست ممکن هست هر گونه بی احترامی به او شود ولی حاضر نبود از اعتقادش دست بکشد! هنوز از آخرین باری که به او و لباسش توهین زشت و نابجایی کرده بودند دو ساعت هم نگذشته بود، همین موضوع اضطرابم را بیشتر میکرد! همانطور که پشت در اتاق منتظر بودیم تا نوبتمان شود، پرستار مهربانی که زحمت نوار قلب را کشیده بود، ما را دید و به دلیل احترامش به لباس «روحانیت» و نیز وخامت حالش جلو آمد و از بیماران خواست تا اجازه دهند او زودتر به نزد پزشک برود، آن زمان بود که صدای اعتراض ها بلند شد، گویا منتظر فرصتی بودند تا حرف های نابجایشان را نصیبش کنند! در دلم آشوب بود و هر لحظه این احتمال را می دادم که کنترلم را از دست بدهم! اما او مانند همیشه آرام و متین ایستاده بود و به حرف هایشان گوش میداد و گاهی لبخندی روی لبش مهمان می شد، او خیال مردم را راحت کرد که خارج از نوبتش وارد اتاق پزشک نخواهد شد، حتی اگر جانش در خطر باشد! از دور دیدم روی صندلی نشست! نگرانش شدم و به سمتش رفتم، متوجه حضورم شد و با لبخندی اعلام کرد که حالش خوب است! لب هایش تکان می خورد، حتما داشت ذکر می گفت، همیشه در چنین موقعیت هایی استغفار می کند و برای آنها که نابجا آزارش دادند، دعا می‌کند! یاد پیامبر مهربانی ها افتادم، چقدر توهین و آزار و اذیت را تحمل کرد و در عین حال با مهربانی رفتار می‌کرد! براستی که این لباس «روحانیت» یادگار پیامبر مهربانی هاست که با پوشیدنش ناخودآگاه رفتارت مانند پیامبر (ص) می شود... @AFKAREHOWZAVI
. موضوع: طراحی انجام شده برای آینده‌ی ایران استاد ارائه دهنده: مهندس محمد علی شکوهیان راد زمان: یکشنبه ۷ مرداد ماه ۱۴۰۳، ساعت ۱۷ مکان:قم، خیابان جمهوری، جمهوری 16،پلاک 16، موسسه قرآنی حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها @AFKAREHOWZAVI