eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
732 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
268 ویدیو
21 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بازیافت به معنای واقعی ✍️ مرضیه رمضان‌قاسم به همان خوشمزه‌گی که من و شما پیتزا می‌خوریم با صدای بلند کتاب می‌خواند پیرمردی از کشور همسایه (افغانستان) را می‌گویم که دیروز در گوشه‌ی پیاده‌رو در حال خوانش کتاب بود. دومین دفعه بود که او را می‌دیدم، اولین بار او را در سال ۱۳۹۹ در حال مطالعه‌ی کتاب نماز حجه‌الاسلام قرائتی دیدم که در بین بازیافت یافته‌بود. کافی‌است کتابخوان📚 باشی در هر شغلی باشی شرایطش مهیا می‌شود. کتاب یافت می‌شود، تشنگی آور بدست... @AFKAREHOWZAVI
🔖خاطرات یک مدافع سلامت ✍️اشرف پهلوانی قمی، عضو تحریریه مجتهده امین کلّی با خودم کَل‌کَل کردم که این خاطرات را بنویسم یا نه؟ نتیجه‌اش را نیازی نیست که بپرسید. ناگفته پیداست. چند روزی است که خبری تلخ، طعم زندگی‌ام را عوض کرده است. وقت و بی‌وقت، در خواب و بیداری سراغم می‌آید و من را می‌برد به روزهای نه چندان دور. روزهایی که برایمان مثل روز روشن بود که هر لحظه تحت حمایت قدرت لایتناهی پروردگار قرار داریم و به همین دل‌خوش بودیم. باور رفتنش، برایم سنگین است. خاطراتش مدام توی سرم می‌چرخد و مثل چند تکه ابر رحمت‌زا به هم می‌خورد و آسمان چشمانم را بارانی می‌کند. گوشه اتاق می‌نشینم و زانوهایم را بغل می‌گیرم و می‌روم به سال‌ها قبل: بر بالین مادران خسته از زایمان و درد و رنجش همچون پروانه می‌چرخید که یک دفعه صدای یا زهرایش بلند شد و به‌دو، گوشت سیاهی را پیچیده در قنداقی سفید در بغل گرفت و به طرف بخش نوزادان رفت. مادر که تازه از خواب پریده بود؛ مثل مرغ پرکنده خودش را به در و دیوار می‌زد و نوزاد چند ساعته‌اش را از دستان کوچک علی اصغر طلب می‌کرد. چند سال از آن زمان گذشته و باید برای یادآوری‌اش تصاویر تکه تکه شده را کنار هم بچینم تا به شکل یک فیلم دربیاید. تصویر بعدی که بر پرده ذهنم نقش می‌بندد، نوزادی است که ملچ‌ملوچ‌کنان در آغوش او جا خوش کرده و بی‌خبر از همه جا دستش را می‌مکد. او جانی را نجات داد که نه نجات‌یافته فهمید، نه مادر و پدرش، نه مسئولان بیمارستان. انتظارش را هم نداشت. مثل همیشه دلش به همین قدم‌ها خوش بود که برای بیماری بردارد و اجرش را مستقیم از صاحب و خالق جن و انس تحویل بگیرد. آهی می‌کشم و با یادآوری روزی که همه ما را سر کار گذاشته بود لبخند کمرنگی بر لبان خشکیده‌ام نقش می‌بندد. تازه از بخش جراحی به بخش پست‌پارتوم آمده بود. نشسته بود روی صندلی ایستگاه پرستاری و چند نفر با چشم‌های از حدقه در آمده و دهان‌های نیمه‌باز او را دوره کرده بودند. گوش تیز کردم. در مورد خانواده شهیدش می‌گفت. هر اسمی را که می‌برد دهان‌ها بیشتر باز می‌شدند: «همسرم شهیده... دختر بزرگم شهیده... دختر کوچیکمم شهیده...» و بعد که کش‌آمدن بیش از حد لب‌هایمان را دید که نزدیک بود فک بالا و پایین را از جا بکند اضافه کرد: «فامیل همسرمم شهیده!» داشتیم برای فک و فامیل همسرش هم غصه می‌خوردیم که تازه دوزاری‌مان افتاد که منظورش نام خانوادگی همسرش است! چندین سال شب تا صبح کنار هم خدمت کردن، آن‌هم شیفت‌های سنگین بیمارستان ایزدی، چیزی نیست که بشود فراموشش کرد. چه لحظات تلخ و شیرینی که با هم تجربه کردیم. خاطرات را یک به یک سوا می‌کنم و می‌روم سراغ شیرین‌هایش. یادش به خیر را همراه با آه داغی بیرون می‌دهم. بعد از چند سال، بخشمان از هم جدا شد. من رفتم بلوک زایمان و او ماند همان بخش بعد از زایمان. عاشق نوزادان بود و با این‌که مسئول شیفت بود و معمولا کار انتقال نوزادان بر عهده نیروی تازه وارد، تا دست همکارش را بند می‌دید، تخت به دست، وارد بلوک زایمان می‌شد و اتاق به اتاق دنبال نوزاد تازه متولد شده می‌گشت. وقتی مرا می‌دید نگاهی به سرتا پای سبز رنگم می‌کرد و می‌گفت: «فلورانس نایتینگن! فانوست کو؟» نامی بود که به خاطر وقت و بی‌وقت سرکشی کردن و چرخیدن من دور تخت بیماران برایم گذاشته بود و با همین نام صدایم می‌کرد. خودش را هم جور دیگری نام گذاشته بود. یکی از بیماران که سراغش را گرفت متوجه شدم. بالای سر بیماران، نام خودش را «آقایی گل» می‌نوشت و بیماران هم همین‌طور صدایش می‌کردند! یادش به خیر. راهش پر رهرو و نامش سربلند و سرفراز باد. زنی که مادر سه شهید و همسر شهید و به تمام معنا آقا بود؛ کبری آقایی گل @AFKAREHOWZAVI
ما همه مستأجریم ✍️زهرا نجاتی، عضو تحریریه مجتهده امین برای بار دوازدهم اثاث می‌کشیم. نه آن‌قدرها سخت بود نه آن قدرها غیرقابل باور. به خیلی چیزها بستگی دارد. به وظیفه، به کار، به تکلیف. روز اول، زمزمه کردم:"رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق واجعلنی من لدنک سلطانا نصیرا" و لمس کردم نصرتت را در تمام این چهارسال. در نگاه‌ها و لبخندها. در اشک‌های و دوستی‌ها، در تجربه ها. درحلاوت آموختن و آموزاندن.و بابت همه چیز سپاست می‌گویم؛ بابت همه چیز از تو ممنونم. بابت دوستی‌ها و عشق‌ها بابت رفت و آمدها، بابت اندوه‌ها و تمام تجربه‌ها. چه تجربه‌هایی که درد داشت و چه تجربیاتی که لبخند داشت! چه تجربیاتی که طرح لبخند را روی لب‌هایتان نشاند! با تو پیمان بسته‌بودم؛ «چرا» را حذف کنم! پیمان بسته بودم همه تجربه‌ها را نردبان کنم. واکنون از تو بابت هرچیز از تو سپاسگزارم. سپاسگزارم بابت تجربه‌ها، شیرینی‌ها و اشک‌هایی که درد را تا عمق روحم برده و روحم را قدبلند کرده‌است و دوباره آماده می‌شوم برای تجربه‌. تجربه هایی که تو برایم رقم بزنی. من دلخوشم به آنچه مادرم زهرا فرمود:" هرکس می‌خواهد خداوند بهترین تقدیراتش را برایش رقم بزند، خالصانه‌ترین اعمالش را روانه کند." و من هیچ جز همین ندارم. همین بازکردن آغوش به امید تقدیر تو. تمام امیدم تویی و تقدیری که برایم ازسر فضلت رقم می‌زنی و یادم می‌ماند، ما همه مستاجریم، مستاجر دنیا. دیر یا زود، باید خانه را تحویل نفر بعد بدهیم. چه بهتر که کمتر، انس بگیریم، کمتر پابسته شویم، کمتر دائمی‌اش بدانیم، همین . @AFKAREHOWZAVI
6.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«ناگفته‌ها» ✍ سیده‌الهام موسوی، عضو تحریریه مجتهده امین تا به امروز هرچه گفتند کم گفتند! ما را با مختصر اسم و القابی آشنا کردند و آخر گفتند او را کشتند! این ظلم از محبان و پیروان او بود. اگر اهل تحقیق و پژوهش نباشید، چگونه می‌توانید فرزندان خود را از دریای معرفت او آگاه کنید؟! چطور می‌خواهید بزرگی و عظمت روح عدالت جو او را اثبات کنید؟! مگر می‌شود، خودمان غرق این دریا نباشیم و از دریای علم و معرفت ایشان سخن بر دوست و آشنا بگوییم!؟ او نوح نبی(ع) بود اما زبان به نفرین نگشود! در دریای او غرق شوید که کلید تمام خوبی‌ها در دست های اوست. به فرموده‌ی امام خمینی (ره): این علیه‌السلام همه چیز است و همه چیز ماست. 🍃یا علی حب شما شیره‌ی ایمان‌من است سیره و سنت تو معنی قرآن من است🍃 ..... 🍃شُکرِ عَلی که نامِ خُدا دَر اَذانِ ماست! توحیدِ بی وِلایِ عَلی، کُفرِ مُطلَق اَست...🍃 @AFKAREHOWZAVI
♦️دغدغه تربیت نسل، از فلسطین تا ایران ✍️نجمه صالحی، مدرس حوزه تصور کنید در خانواده‌ای زندگی می‌کنید که جرأت ابراز احساسات‌تان را ندارید! تصور کنید در مکانی زندگی می‌کنید که جرأت ابراز اعتقادات‌تان را ندارید! تصور کنید در جمع فامیل و دوستان، نظر شما با دیگران متفاوت است اما حق ابرازش را ندارید! در این شرایط شاید اولین کاری که به ذهن خطور می‌کند «همرنگ جماعت شدن» باشد! اما اگر همه اشتباه کرده باشند چه؟ خلاف جریان حرکت کردن سخت است و انتخاب درست سخت‌تر! بنا بر انواع حرکت تاریخ در فلسفه نظری تاریخ، گاه آدم‌های خاص برخلاف جریان حرکت می‌کنند و حتی جان‌شان در راه این انتخاب، از بین می‌رود! دیروز که گوشه‌ای از داستان زندگی و شیعه شدنش و‌ هجرت به ایران را بازگو کرد، فهمیدم او نیز راهش را خلاف جریان حرکت اطرافیانش انتخاب کرده، حتی‌ همکلاسی‌هایش تعجب کردند! می‌گفتند ما در خانواده شیعه متولد شدیم اما تو...! جرأت ابراز عقیده‌اش را نداشته حتی در خانه پدری! اما با وجود اختلاف مذهب با آن‌ها، نگران جان‌ خانواده‌اش بود نه خودش! اگر در کشورش(فلسطین) متوجه مذهبش می‌شدند، خانواده‌اش را آزار می‌دادند! می‌گفت به معجزه امام زمان عجل الله فرجه به ایران آمده! دغدغه‌اش تربیت نسل علوی بود! با هیجان از جریان‌های اختلاف عقیده‌اش با دیگران می‌گفت که ناگهان یکی از دوستانش از جا بلند شد و او را در آغوش گرفت! چشمان برخی از آن‌ها بارانی شده بود! به او گفتند: «حتما خاطراتت را بنویس!» گفت: «بعد از ازدواج!» به او گفتم: «جزو دعاهایمان شدی!» @AFKAREHOWZAVI
برای همسایه‌ات چراغی آرزو کن به یقین حوالی خانه‌ات روشن‌تر خواهد شد ✍️آمنه خالقی فرد سکانس اول در را که باز کردم نگاهم به در همیشه بسته کناری افتاد .هیچ کس در آن زندگی نمی کرد. همیشه وقتی چشمم به آن خانه می افتاد سوالات یکی پس از دیگری ذهنم را در گیر می کرد. این خانه تا کی خالی می ماند ؟ چه کسی صاحب این خانه است؟ چه کسی در این خانه را خواهد گشود؟ کی ؟ سکوت طبقه ما از حد لذت بخشی گذشته و کسالت بار شده .آنقدر کسالت بار که همسایه روبه‌رویی از تنهایی پناه برده به نگهداری از مرغ مینا ،آخر فرزندی ندارند تا همدمشان باشد. اصلا سرشان به کار خودشان است . زیادی !!! آن‌قدر که اگر همسایه‌ایی بمیرد اصلا نمی فهمند. یک روز در خانه را باز کردم. همزمان خانم همسایه روبه‌رو ،هم در را باز کرد. چشم در چشم شدیم. سلام کردم به سردی و با دستپاچگی جواب سلامم را داد و رفت.او که رفت به تاسف سری تکان دادم و نگاهم را به در همیشه بسته ی کناری دوختم . نمی دانم چرا ،اما تمام امیدم برای داشتن همسایه ایی مهربان و با صفا به این خانه خلاصه می شد. شاید چون همیشه ،از بچگی همسایه برایمان واژه ایی دوست داشتنی و مانوس بوده. آنقدر که هنوز با همسایه های کودکی ام در ارتباط هستم . و یا زمزمه های مادر بزرگم که می گفت :همسایه نزدیک بعض (بهتر) برادر دور است. الهی که چراغ همسایه بسوزه (روشن باشه)روشنایی اش مال ما باشه. باعث شده این موضوع برایم با اهمیت باشد. خانه ما در یک کوچه بن‌بستی بود و با همسایه هایمان خانه یکی بودیم. روزهای خوبی داشتیم .نه فقط به خانه هایمان بلکه به کوچه مان هم تعلق خاطر داشتیم .انگار همه خانه ها یک خانه بود و کوچه حیاط آن خانه ها بود. درست مثل خانه پدر سالار ! آقا جان من پدر سالار کوچه ما بود.حرفش ختم کلام بود.همسایه ها به خاطر ریش سفیدی اش روی حرفش حرف نمی زدند. همسایه ها با هم صمیمی بودند، و احترام بزرگترها و یکدیگر را نگه می داشتند.از حال هم جویا می شدند،هوای یکدیگر را داشتند. خیلی چیزها عوض شده فاصله خانه ها از هم کم شده، اما فاصله دل ها زیاد. ... @AFKAREHOWZAVI
📚فراخوان سیزدهمین جشنواره داستان و شعر انقلاب (جایزه امیرحسین فردی) حوزه هنری انقلاب اسلامی در راستای تحقق اهداف فرهنگی نظام مقدس جمهوری اسلامی و خلق آثار ارزشمند ادبیات انقلاب، سیزدهمین جشنواره داستان و شعر انقلاب را با موضوعات زیر برگزار می‌کند: 📖• بخش‌های جشنواره : الف: رمان بزرگسال ب: رمان نوجوان ج: مجموعه داستان کوتاه د: مجموعه شعر(سنتی ، نو- نیمایی) 📃• مقررات تخصصی: ۱. مجموعه شعر: شركت‌كنندگان می‌توانند در قالب شعر سنتی و شعر نو، دست کم ۲۵ قطعه مرتبط با موضوعات جشنواره ارائه كنند. ۲ . در این جشنواره فقط آثار منتشر نشده یا آماده برای انتشار پذیرفته می‌شود. ۳ . آثار برگزیده توسط انتشارات سوره مهر چاپ و منتشر خواهد شد. 📄• مقررات عمومی : ۱. متقاضیان برای ثبت نام و ارسال اثر باید به سایت www.artfest.ir مراجعه فرمایند. ۲. آثار ارائه شده باید با اندازه قلم 14، با فونت Bnazanin و در قالب فایل wordبدون ذکر مشخصات صاحب اثر در سامانه بارگذاری شود. ۳. دبیرخانه در صورت صلاحدید آثار منتخب را با نام صاحبان آثار منتشر خواهد كرد. ۴. دبیرخانه از دریافت آثار ارسالی بعد از موعد مقرر معذور است. ۵. هر فرد می‌تواند همزمان در همه بخش‌ها شرکت کند. ۶. حضور راه¬یافتگان در مراسم پایانی جشنواره الزامی و عدم شرکت به منزله انصراف تلقی خواهد شد. ۷. شرکت در جشنواره محدودیت سنی ندارد. 🎁جوایز: . رمان بزرگسال: تندیس جشنواره، دیپلم افتخار و ۲/۰۰۰/۰۰۰/۰۰۰ ریال جایزه نقدی . رمان نوجوان: تندیس جشنواره ، دیپلم افتخار و ۱/۰۰۰/۰۰۰/۰۰۰ریال جایزه نقدی .مجموعه داستان کوتاه: تندیس جشنواره ، دیپلم افتخار و ۱/۰۰۰/۰۰۰/۰۰۰ ریال جایزه نقدی .مجموعه شعر: تندیس جشنواره ، دیپلم افتخار و ۵۰۰/۰۰۰/۰۰۰ ریال جایزه نقدی . نشر پنج اثر برتر در هر بخش به انتخاب هیأت داوران همراه با پرداخت حق‌التألیف. 🗓• تقویم برگزاری: مهلت ثبت نام و ارسال آثارتا تاریخ : ۳۰ آبان ۱۴۰۲ برگزاری اختتامیه: بهمن ۱۴۰۲ ☎️شماره تماس کارشناس بخش داستان(خدایی) : ۹۱۰۸۸۴۷۷-۰۲۱ 📞شماره تماس کارشناس بخش شعر(یوسفی) : ۹۱۰۸۸۴۸۳-۰۲۱ 📲شماره تلفن دبیرخانه جشنواره : ۹۱۰۸۸۷۱۷-۰۲۱ @hozehhonari_ir @adabefarsi.ir @sepehrsoorehonar ➖➖➖➖➖➖ @AFKAREHOWZAVI
🔻چرا مردم آمدند؟! ✍️ عباس بابائی به آمار خبرگزاری‌ها و مراکز آمارسنجی کاری ندارم، چرا که خودم روز ۲۲ بهمن چون قطره‌ای در موج خروشان ملت حاضر بودم و شاید در این چندسال طولانی‌ترین راه پیمایی عمرم را بعد از اربعین تجربه کردم! اما سؤالِ پر از اعجاب آن است که «چرا مردم آمدند؟» آن هم مردمی که ۱۸۰ برابر دیگر کشورها، علیه آنان بمباران شایعات رسانه‌ای در شبانه‌روز اتفاق می‌افتد؛ مردمی که در سال‌های گذشته فرازونشیب‌های فراوان اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی را با صبر نجیبانه پشت‌سر گذاشتند. دلایل ششگانه برای حضور مردم کدام است؟ https://eitaa.com/abas_babaeii/513 @howzavian
راهپیمایی حداقلی به روایت صدا و سیما 🍃✍زینب نجیب در سالروز پیروزی انقلاب اسلامی، بسیاری از آحاد مردم جشن بزرگ پیروزی انقلاب را باشکوه و مقتدرانه برگزار کردند. وقتی سخن از آحاد مردم است، یعنی هر فرد با هر سلیقه‌ی سیاسی، گرایش قومی_قبیله‌ای، از قشرهای مختلف فرهنگی، با باور‌های گوناگون اجتماعی و سبک‌های متفاوتی از حجاب و پوشش شرکت داشته‌اند. این یعنی اهداف انقلاب، آرمان‌های آن، نقشه‌ی راه و مختصات آن، مورد تأیید همه‌ی آنانی بود که هم حضور یافتند، هم شعار سر دادند و هم در پاسخ به پرسش‌گران و خبرنگاران داخلی و خارجی تمام قد از نظام و رهبری دفاع کردند. مسلماً در میان این مردم افرادی بودند که به بسیاری از مسائل کشور معترض‌اند و با نگاهی تیزبینانه و منطقی استوار، به تحلیل همه زوایای آن می‌پردازند اما در عین حال پاسداری از حریم جمهوری اسلامی را وظیفه‌ی خود دانسته و معتقدند راه برون رفت از همه مشکلات در وهله اول، اتحاد ملی را می‌طلبد و چه بسیار زیبا این اتّحاد ملی را به تصویر کشیدند. ♨️اما چند سؤال❓❓❓ 1⃣ چرا سازمانی همچون صدا و سیمای جمهوری اسلامی به عنوان مهم‌ترین رسانه‌ی کشور، برای به تصویر کشیدن اتحاد ملی تنها یک بُعد از آن را برجسته کرده و سعی دارد این پیروزی بزرگ را به همان یک بُعد یعنی؛ حضور ۳۰ درصدی بانوان کم‌حجاب خلاصه کند؟ قطعاً هدف این سازمان به عنوان یکی از مؤثرترین نهادهای فرهنگی، نمایش وحدت بوده و هست و در آن شکی نیست اما سؤال اینجاست که چرا به تعریف حداقلی از اتحاد، نه تنها اکتفا بلکه به آن نیز پافشاری می‌کند؟ 2⃣ آیا تنها حضور این تعداد از بانوان بزرگوار و محترم جامعه‌ی ما که حقیقتاً در دفاع از نظام و رهبری خوش درخشیدند برای به تصویر کشیدن ایران قوی، مقتدر و پیروز کفایت می‌کند؟ 3⃣ آیا بیش از آنکه حضور این تعداد از بانوان را برای حفظ نظام، مغتنم بشماریم نباید به حضور هزاران بانوی محجبه اشاره کنیم و حضور آنان را در جامعه مطالبه‌ای جدی برای احیای امر حجاب در جامعه تلقی کنیم و آن را قدمی بلند در جهت اصلاح فرهنگ جامعه اعلام نماییم؟ 4⃣ آیا رسانه‌ی ملی معتقد نیست که رسالت اولش مخابره‌ی کامل و شایسته از یک واقعه است نه مانند رسانه‌های خارجی، فقط تبلیغات؟ تبلیغاتی که در فرهنگ اسلامی هرگز جایگاه تربیتی نداشته و آن را بر خلاف آزادی بشر می‌داند. روشی که تصمیم و انتخاب صحیح را از انسان می‌گیرد و تنها برای مدتی او را قانع می‌کند این در حالی است که اسلام همیشه به دنبال تربیتی ریشه دار بوده است. 5⃣ آیا ما نباید از حضور میلیونی مردم ایران به شیوه‌های گوناگون در این راهپیمایی عظیم بهره‌ای صددرصدی ببریم و تا مدتها نظام را به خاطر این رفراندم گسترده واکسینه کنیم؟ 6⃣پس چطور است که با بکارگیری سیاستی اشتباه بر طبل دوگانگی‌ها می‌کوبیم و در چنین شرایطی به‌جای بهره‌ی کافی و وافی از چنین نعمتی، اسراف می‌کنیم؟ 7⃣ چرا چنین سازمان و تشکیلاتی که امام خمینی(ره) آن را دانشگاه می‌دانست و دانشگاه در نگاه رهبر معظم انقلاب مهم‌ترین نهاد برای اصلاح سبک زندگی‌ست باید دچار چنین روایت حداقلی از زیباترین حادثه‌ی کشور باشد؟ و در پایان باید گفت: «بحث در این است که صدا و سیما باید حقیقتاً به آن وسیله‌ی اعتلا تبدیل بشود و در خدمت تفکر انقلاب و اسلام و رسوخ این فکر - با همه‌ی ملحقاتش - در ذهن و فکر و روح و عمل مردم جامعه‌ی خودمان و نیز مردم دیگری که در شعاع تبلیغات صدا و سیما قرار دارند، باشد».(۱۴ اسفند ۱۳۶۹،بیانات در دیدار اعضای شورای سیاست‌گذاری صدا و سیما) @AFKAREHOWZAVI
حاج احمدآقا خمینی(ره) نقل می‌کرد: وقتی که آیت الله خامنه‌ای در سفر کره شمالی بودند، امام گزارش‌های آن سفر را از تلویزیون می‌دیدند، آن منظره دیدار از کره، استقبال مردم و یا سخنرانی‌ها ومذاکرات ایشان در آن سفر، خیلی برایشان جالب بود و فرموده بودند: الحق ایشان شایستگی رهبری را دارند. آقای خامنه‌ای تازه از سفر آمده بودند. به خدمت امام (ره) رسیدند. همین که امام آقا را دیدند، فرمودند: وقتی شنیدم هواپیمای شما در فرودگاه نشست، خیالم راحت شد. هر موقعی که تو به سفر میروی، من مضطرب هستم تا برگردی، خیلی سفر نرو! منبع : yaran.blog.ir @AFKAREHOWZAVI
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
حاج احمدآقا خمینی(ره) نقل می‌کرد: وقتی که آیت الله خامنه‌ای در سفر کره شمالی بودند، امام گزارش‌های آ
🔖خیلی سفر نرو ✍️ آمنه عسکری منفرد تازه که وارد حوزه شده بودم، با کتابخانه انسی پیداکردم وصف‌ناشدنی. از کودکی عاشق کتاب بودم، حتی زمانی که سواد خواندن و نوشتن نداشتم، بهترین لحظات برایم زمانی بود که کتاب جدید هدیه می‌گرفتم. هیچ‌وقت یادم نمی‌رود در کتابخانه‌ی حوزه‌ی بانو امین مجله‌ای پیداکردم که روی جلد آن عکسی بسیار زیبا و دلنشین از امام‌خامنه‌ای در کنار ماه تمام در شب تاریک نقش بسته بود. جمله‌ی بالای صفحه‌ی جلد، توجه من‌ را خیلی به خودش جلب کرد. «هرموقعی که به سفر می‌روی من مضطرب می‌شوم تا برگردی، خیلی سفر نرو.» همان‌جا در دلم به طراح جلد نشریه هزاران‌بار آفرین گفتم و تصمیم گرفتم هرطور شده آن نشریه را تهیه کنم، چون به ‌نظرم‌رسید مطالب داخل نشریه خیلی جذاب باشد. دوستی داشتم که اتفاقا رفیق دوران راهنمایی و دبیرستانم بود و دنیای خواهرانه‌ای را تا ورود به حوزه با هم گذرانده بودیم. روزهایی پر از شادی، قهقهه، اضطراب و گاهی ...که مختص روزهای نوجوانی و جوانی دخترانه‌مان بود. تصمیم‌ گرفتم این‌بار هم او را در این شادی و شعف بی‌نظیر شریک‌کنم، به‌خصوص اینکه می‌دانستم او هم مانند من، از عمق جان خود را فدایی امام می‌خواهد. درست حدس زده‌بودم. وقتی عکس نشریه را به نرگس نشان‌دادم، بی‌اختیار اشک در چشمانش حلقه‌زد و لبخندی عمیق که نشان از شعف درونی‌ او داشت، بر لبهایش نقش بست. قبل از اینکه حرفی بزند گفتم: «اگر پیدا کردم برات می‌خرم ، به شرطی که تو هم...» در یک لحظه نگاهمان در هم گره خورد و با صدای بلند از ته دل خندیدم. هنوز صدای خنده‌اش در گوشم بود که گفت: « چه تقارن مبارکی! می‌دانستی قرار‌ است به زیارت حضرت ماه برویم! آن هم برای نماز‌جماعت، پشت‌سر آقا جانمون!». دیگر گریه امانمان نمی‌داد. خبری که نرگس به من داد مرا تا بالای ابرها با خود برد، جایی که گمان می‌کردم حتما فرشته‌ها از آنجا به حال ما وهمه‌ی نمازگزاران در این نماز غبطه‌می‌خورند. باصدای مسئول کتابخانه به خودم آمدم که می‌گفت: «خانم! مجله متعلق به کتابخانه‌ است. کجا می‌برید؟» اشک و خنده امانم نمی‌داد، اما در همین حال عذرخواهی کردم و مجله را تحویل دادم. آن روز عقربه‌ها خیلی تنبل شده‌بودند، انگار نمی‌خواستند به ساعت اذان ظهر نزدیک شوند. اما بالاخره صبر من بر کسالت عقربه‌ها پیروز شد و اتوبوسی که قراربود طلاب را تا حسینیه امام خمینی ببرد، آماده‌ی‌حرکت شد. کل مسیر حوزه تا حسینیه را در آسمان هفتم سیر‌می‌کردم و به‌ این فکر‌می‌کردم که این خاطره را چطور ثبت کنم. خدایا! من و دیدار حضرت ماه، من و اقتدا به نائب‌المهدی... به خودم که آمدم دیدم در صف جماعتی از مشتاقان سفید‌پوش ایستاده‌ام به انتظار برای دیدار حضرت‌ماه. صدای تپش قلبهای منتظر از زیر چادرها زیباترین و به‌یادماندنی‌ترین موسیقی بود که از آن‌روز تا به‌حال در گوشم مانده، صدای انتظار دیدار. تا اینکه صدای صلوات و سلام به امام فضا را عطرآگین کرد. به یاد روزی افتادم که ۵‌ساله بودم و با مادر و برادر کوچکم بعد از نماز ظهر به حسینیه جماران مشرف شده بودیم و از آن روز هم تنها صدای سلام و صلوات حاضرین و عطر گلاب و پرتوی از نور جمال امام خمینی در پشت پرده‌ی‌ چشمانم جاودانه شده ‌است. ناخودآگاه از‌ میان سرهای حاضرین در صف جماعت که چون لاله‌های تاب‌خورده با نسیم، خود را برای رساندن به نور ماهتاب تا آسمان به بالا می‌کشاندند، تلألویی از نور، چشمان خیسم را تا نهایت روشنی بالا برد، وقتی برای لحظه‌ای حضرت ماه را زیارت کردم. دیگر «من» نبودم که هر چه بود «او» شده‌بود و بازهمان عِطر آشنای گلاب که خاطره‌ی زیارت امام خمینی را برایم زنده‌کرد و از عمق جان آرزو کردم ای‌کاش عقربه‌ها در همین ثانیه از کار بیفتند تا فرصت دیدار برایم جاودانه بماند. ناگهان بی‌اختیار به یاد جمله‌ی روی مجله افتادم، انگار با همین چند لحظه توفیق زیارت، با ذره‌‌ذره‌ی وجودم این جمله را لمس می‌کردم که امام خمینی (رحمت‌الله‌ علیه) خطاب به امام خامنه‌ای فرموده‌بودند: « هر موقعی که تو به سفر می‌روی، من مضطرب هستم تا برگردی؛ خیلی سفر نرو.» @AFKAREHOWZAVI