.
🔖شهادت یک فرمانده بیمرز
✍آمنه عسکری منفرد
چهار سالی میشود! درست چهار سال است وقتی روزهای پاییز میگذرد و به شروع زمستان نزدیک میشویم، اندوهی سنگین قلبمان را به تپش و اضطراب در میآورد، اضطرابی از جنس اضطرابهای شبهای جمعه، ساعت ۱:۲۰ نیمه شب. همان ساعتی که پلی از جنس نور از آسمان به زمین کشیده شد و خیل ملائک به استقبال سردار مقاومت، شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدیالمهندس آمدند و آنها را تا عرش اعلا، بالا بردند.
امسال نُه روز مانده به سالروز شهادت سردار دلها، باردیگر آسمان آغوشش را به روی سرداری دیگر از جبههی مقاومت باز کرد که همرزم و همنشین شهید سلیمانی بود و چون او سالها به دنبال انجام خدمت در راه گسترش اسلام و فرهنگ مقاومت بود؛ زمانی در جبههی دفاع مقدس ودیر زمانی است در جبهههای دفاع از حریم حرم حضرت زینب (سلامالله علیها).
در هشتاد روز اخیر بعد از شروع حملهی کوبندهی طوفانالاقصی در فلسطین؛ در روزهایی که مقاومت مردم مقتدر و مظلوم غزه، چهرهی حقیقی اسلام و قرآن را به جهانیان نشان دادند، رژیم غاصب اسرائیل که با تجربهی شکست غیر قابل ترمیم مواجه و به ذلت کشیده شده، در اقدامی واکنشی دست به ترور چند تن از فرماندهان مقاومت از جمله شهید سید رضی برآمد.
شهید سید رضی موسوی، از مستشاران نظامی سپاه پاسداران و از فرماندهان بیمرز جبههی مقاومت بود که محاسنش را در راه گسترش فرهنگ مقاومت سپید کرده بود و در آرزوی به آغوش کشیدن شهادت، بیقرار بود و سرانجام در جبههی مقاومت در سوریه به همرزمان شهیدش پیوست.
۴دی ماه ۱۴۰۲، داغ ۱۳دی ماه ۱۳۹۸ را زودتر از سالهای قبل شعلهور کرد، اما قطعا نابودی رژیم استکباری آمریکا و اسرائیل را که در این عملیات جنایتکارانه نقش مستقیم داشتند، بیش از پیش مسجّل و قطعی کرد.
شهادتت مبارک سردار
#شهید_سید_رضی
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«زخم های خوب نشدنی»
✍طیبه فرید
«آب را جيره بندي کردهايم. نان را جيرهبندي کردهايم.
عطش همه را هلاک کرده. همه را جز شهداء که حالا کنار هم در انتهاي کانال خوابيده اند»
خدا رحمتش کند. فرکانس صدای امیر حاج امینی هیچوقت توی کانالهای مغزم کَم نمیشود. دوست دارم بگویم کجایی که ببینی وسط این توسعه زدگی، حسّ زندگی را هم جیره بندی کردهایم.
روحمان سوراخ سوراخ شده. از دی ماه بدم میآید.کاش دستی از آستین غیب پیدا میشد و از بین روزشمارهای دنیا صفحات دی ماهش را میکَند. آن اولها فقط بیست و هفتمش را دوست نداشتم اما حالا اولش را، وسطش را ، آخرش را، صبحش را عصرش را سحرش را همهاش را دوست ندارم.دی ماه پر از زخمهای کاریست. سی سال قبل از اینکه به دنیا بیایم یک سحر سرد لعنتی با کسی که شبیه انسان کامل بود تا جوخه اعدام رفتم. صدای خِش خِش دمپاییاش وقتی داشت از راهروی زندان به سمت جوخه میرفت را به وضوح میشنیدم.
حتی داغی و سوزش گلولههایی که نشست توی تنش و بخار اللهاکبر آخری که از دهانش بیرون آمد. نواب برایم آشنا بود. کِی وکجا دیده بودمش نمیدانم.این صحنه با کمی تغییر یک بار دیگر در سیزده دی برایم تکرار شد.سیزده دی که حاج قاسم را از ما گرفتند، و ابومهدی را. زخم عمیقی که هیچوقت جایش خوب نشد. هرچند که پُر شد! دیروز از پیش از ظهر حالم منقلب بود. بی هیچ دلیلی، بی هیچ حاشیهای. روحم شده بود عین آسمان روزهای ابری بیباران.
پر از ابرهای متراکم بغضدارِ بلاتکلیف. عصر کلاس داشتم. دم مغرب گوشیام را روشن کردم....
شهادت مستشار نظامی ایران سید رضی موسوی در سوریه. از بعد شهادت حاج قاسم مشکیاش را در نیاورده بود. حاج قاسم به او گفته بود «سید تو پیر شدی بدرد باید شهید شی.» وعده حاج قاسم صادق بود.شهید شد....
تمدنسازی شهید بزرگ میخواهد.باز هم میخواهد.
خیلی وقت است وعدهَهای انتقام سخت آقای امیر عبداللهیان قانعم نمیکند.ابعاد انتقام سخت باید خیلی بزرگتر از این وعده وعیدها باشد حالا که این زخمها خوب شدنی در کارشان نیست.
#شهید_سید_رضی
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«میترسیم»
✍زهرا سبحانی
میترسیم. خیلی وقت است که دیگر از گفتن احساسمان میترسیم.
از باید و نبایدهای بیاساس فضای مجازی که، خِرمان را میچسبد و ولمان نمیکند!
میترسیم که نکند متهم به بیبصیرتی، عجول بودن و حتی نفهم بودن، بشویم.
جگرسوخته به تماشا نشستهایم و دم نمیزنیم.
چقدر زشتند این روزها! آدمهایش هم همینطور.
آنقدر زشت که برای متهم نشدنمان باید پا روی احساساتمان بگذاریم و در هیاهوی ولمعطلها، معطل شویم.
روز و شب را سر میکنیم در حالی که خوب میدانیم از این انقلاب فقط دم زدنش را فهمیدهایم؛ انقلابی که برای مطالبهی بدیهیترین اصلش یعنی «استقلال»، کلی مصلحتِ جفت و جور شده را باید بالا و پایین کنیم...
کارمان شده تأیید و توجیه خلافِاصلها که
به اسم بصیرت بزک میشود.
دردآورتر از آن، سرخوشیم از عمل به وظیفهی جهادتبیین که در خیالاتمان و نه براساس حقیقت، چارچوبش را تعریف کردهایم.
جهادی که انگار کارش فقط و فقط تطهیر اشخاص و اعمالشان به هر نحو ممکن است.
اینکه از کی و کجا این رویه شروع شد را به یاد ندارم،یعنی آنقدر روی دلم مانده که دوست ندارم به نقطهی شروعش فکر کنم.
تا کجا پیش میرود هم برایم مهم نیست؛
اما اوجش پانزده مهر به این ور است.
روزهایی که فقط اشک، دل تب دیدهی ما را التیام میبخشد و بیانیهها و ژست گرفتنهای بیحاصل، خش روی اعصابمان میشود.
و باز هم میترسیم! حتی از آرزو کردن رشادتهای مردان مجاهد یمنی!
تا مبادا بوقچیهای این فضای بیصاحب به جانمان بیفتند و دوباره مکرراتی را تکرار کنند که همهشان را از بَریم.
خیلی وقت است که دیگر، تحلیل کارشناسان به دلمان نمینشیند چرا که از تحلیل آنها تا واقعیت، فرسنگها فاصلهست.
ما همچنان میترسیم حتی برای مطالبهی خون پاک دلیرمردی که برای محفوظ ماندن انقلاب این سرزمین، کیلومترها آن ورتر از خطکشیهای این سرزمین، جنگید. خوشابهحالش که عاقبت به خیر شد و این دنیای همه چی وارونه با آدمهایش را رها کرد. باشد که رد خونش چارهی این دردها و ترسهایمان شود...
#شهید_سید_رضی
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI