.
«مادرانه با دخترکان فلسطینی»
✍زهرانجاتی
آه دخترکم!
روله جانم!
همسن تو را چه به وصیتنامه نوشتن؟ من قریب چهارده سالم بود که با اشک و ترس، وصیتنامه نوشتن.
تو باید با عروسکهایت بازی میکردی. روی پای بابا و مامان مینشستی و دست در دست برادرانت، توی کوچه ها با افتخار راه میرفتی.
تو را چه به وصیتنامه طفلک معصوم من!
تو بازی کن، بخند. در کوچههای آباد سرزمین خوش آب و هوایت راه برو، بدو و شاد باش. اینجا در سرزمین ما حرف زدن ازجنگ آرامش روانی کودکان را برهم میزند. اینجا دخترکان به رژلب و لوازم آرایش آشناترند تا وصیتنامه.
پدر و مادرت دین را به تو چگونه اموختهاند که در الفبای تربیت به واو وصیتنامه رسیدهای. فرزندم! دخترشهیدم؛ تو از اول زندگیت به جای بوسه پدر ومادر، بوسه بمب و فسفر را روی صورت کوچهها لمس کردهای. تو به جای تفریح و پارک رفتن، سر مزارشهدا رفته ای.
تو به جای بازی با لوازم بازی، با باقی مانده های تیر و ترکش بازی کردهای این است که مبارزه در میان رگهایت مثل خون جاری است.
این است که پر پلههای عبودیت، یک هیچ از خیلیهامان جلو زدهای.
آخ رولکم!!!ـــ
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
"مهرستان"
✍مرضیه رمضانقاسم
دیگر نه تنها چهارشنبهها بلکه همهی اوقات و ساعاتم رضاییست.
هر گاه بیش از حدِ معمول؛ دلتنگ شوم رو به آستان رضویات میکنم تا رضایتمندیام از زندگی به اوج خود برسد زیرا به محض قدم نهادن در آستان مقدستان غمهایم را چونان برفهای بر کوه نشسته، آب و مرا وصل به سرچشمه میکنید و سریع از مرضی، راضی میشوید، یا سریعالرضا! و کوهِ غمی را که بر دوش کشیده و با خود آوردهام را مبدل به کاه میکنید و من سبکبال پر میکشم در حرم امن عالم آل محمد -صلیاللهعلیهوآلهوسلم- تا دانههای علمی را که برای طالب علمتان پاشیدهاید برچینم.
اگر اذن دخول نداده بودید، من هرگز نمیتوانستم پا در حریم قدسیتان بگذارم و دردهایم هیچگاه التیام نمییافت و ابرهای غم نمیباریدند، سبک نمیشدم و عبوس باقی میماندم.
سنگ فرشِ حریمتان لطیفترین و دلنازکترین سنگیست که دیدهام.
صحن انقلاب، مُسکّنالفواد است و آرامبخشترین مکانیست که قلب را تسکین میبخشد. دریا در کنار سقاخانهتان کم میآورد و قطرهای بیش نیست.
کنار پنجره فولاد، گرهی گِلهها باز میشود و فولادِ غم، آب.
در صحن آزادی، دل اسیرتان میشود و از قید و بند دنیا و مافیها آزاد میگردد.
صحن جمهوری، مردمدارترین و ولایتمدارترین صحنهاست چرا که دل از آنجا راهی دارالهدایه و دارالولایه میگردد زیرا در صحن کوثر درس برائت خوانده است و در صحن غدیر درس ولایت.
صحن گوهرشاد، شادترین نقطهی حریمتان است چرا که در آن مکان، حضور امامزمان بیشتر احساس میشود؛
و صحن قدس، نماد مسجدالاقصی است؛ مکان مقدس و قرارِگاه دلدادگان مهدویست که با تجمعِشان دست دعا، بلند میکنند و برای اقامهی نماز در قدس شریف لحظهشماری.
#غزه
#قدس
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
«هوای باروتی»
✍طیبه فرید
تألمش زیاد است عامووو.فشار جریان خون رگ های مغز آدم را پاره می کند.یکی باید خیلی دردش بگیرد که با پای پَتی برود استقبالِ سوراخ سوراخ شدن.از بچه ای که توی قفس به دنیا آمده و پشت حصار قد کشیده چه توقعی داری!هاااا؟ بچه آدم باجوجه ی مرغ عشق فرق دارد،تویِ تنگیِ قفس،شیر می شود.خدایی حیف نیست آدمیزاد به آن نازکی پشت سیم خاردار به دنیا بیاید و مُهر جیل الحاجز*بخورد وسط پیشانی اش؟ ننه اش اولِ جوانی از درد زایمان بمیرد وغیرت بابایش دود بشود برود هوااا؟
خُب شاید یکی بخواهد با پدر بزرگش فرق داشته باشد.به من چه!به توچه!شاید دلش نخواهد توی حصار زندگی کند،شاید نخواهد پشت ایست بازرسیِ روستا روزی دو بار دست جودها *بخورد به تنش.شاید دلش بخواهد پاییز که شد دست دختر ابوعلی را که ننه اش برایش نشان کرده بگیرد و برود توی مزارع زیتون قدم بزند!تو چکار داری که می خواهند خونشان را بدهند زمینهایشان را پس بگیرند.اصلا ناموسا تو خودت زمین هایت را می دهی به کسی!به خدا اگر بدهی....
امروز جمیله* شهید شد، شاید از قفس خسته بود و دلش بهانه عبدالعزیز را گرفته بود.از چشم هایش غیرت می چکید.آخخخخخ که چقدر به هم می آمدند،حتی وقتی عبدالعزیز شهید شد!باز هم به هم می آمدند.بی خیاااال!
اصلا قصه عشق دیگران به ماچه!
زندگی بین فنس ضعیفه ها را مرد می کند!شیرِ ننه ای که پشت ایست بازرسی توی بر بیابان و زیر سایه تند و تیزِ حصار، بچه می زاید با شیرِ پلنگ هایی که فیلم بچه زاییدنشان را می گذارند جلو چشم خلق الله خیلی توفیر دارد!
هییییی! عاموووو....
یادت رفته؟توی خرمشهر به جای اکسیژن،عطر باروت می رفت توی دماغ آدم؟ بوی باروت بچه ی نه ساله را یک شبه مرد می کند.از کل ایران آمده بودند توی ان یه وجب جا.خاک عین ناموس آدم است!تو ناموست را می دهی به کسی؟حضرت عباسی نمی دهی. آدم که حتما نباید پشت حصار به دنیا بیاید که غیرت داشته باشد...
تألمش خیلی زیاد است عاموووو....
فشار جریانِ خون رگ های مغز آدم را پاره می کند!
راستی نگفتی توی این هوای باروتی می خواهی طرف کی باشی؟دختر ابو علی و مزارع زیتون یا جودهای پشت فنس ها؟!
تا دیر نشده جای ایستادنت را مشخص کن!
فردا دیرست عامو....
پ. ن
*جیل الحاجز: به کودکان فلسطینی که پشت ایست های بازرسی متولد می شوند گفته می شود.
*دکتر جمیله الشنطی،چهره سیاسی حماس و همسر شهید عبدالعزیز رنتیسی
*جود: جهود، یهودی.
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
امروز مادران قمی همراه مادران ملیتهای مختلف و فرزندانشان در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها آمده بودند تا همدردی و همدلی خود را به مادران و کودکان رنجدیدهی غزه(فلسطین)، اعلان کنند...
#مرگ_بر_اسرائیل
#طوفان_الأقصى
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://virasty.com/najmehsalehi/1697795450123217009
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
سیندرلای زهرآگین
✍خالقی
دیگر گذشت زمانی که غرب، باطن زهرآگین و شیطانی خود را در زَروَرقی زیبا، مزین به انواع جاذبههای بصری مثل سیندرلا میپیچید و با طعمی شیرین وخوشمزه، رذالتها و پَستیهای انسانی را به ذهن و جان مخاطب میخوراند، به نحوی که او را واله و شیدای غرب میساخت. امروز دیگر، ملتهای دنیا با دقت بیشتری باطن غرب را رصد میکنند.
از آن شب شوم که حرامزادگان صهیونیستی با حمایت اربابان خبیث خود بیمارستان المعمدانی را بمباران کردند و صدها زن و کودک را بر بال فرشتگان نشاندند، بیداری و آگاهی ملتها، گسترش یافته است. زشتی این جنایت چنان در دنیا پیچید که شاید شیطان هم از دست دادن با این دیوسیرتانِ بدسرشت، در هراس شده باشد.
با آمدن بایدن و حمایت از نتانیاهو، سیاهی و تباهی دستگاه شیطان در معرض دیدگان بشری به نمایش گذاشته شده است. دیگر تمام انسانهای جهان میتوانند خود را در طرفداری بین حق و باطل محک بزنند، که آیا دلشان با غزه است یا با رژیم ددمنشِ کودککشِ قصاب؟ اگر سیندرلای وجود انسانها همچنان زیبا میدرخشد، دیگر خود میدانند که در کدام جبهه ایستادهاند.
حال که سیندرلاهای والت دیزنی در لفافهی رویا، برای بشریت، جهل و تاریکی تولید میکنند و زندگی انسانها را به نابودی میکشانند دیگر میتوان بدون تردید خود را به صف مادران پاک دامنِ کودک از دست داده و دختران عفیف مادر از دست دادهی مظلوم غزه پیوند زد و از منجلابِ زشتی و پلشتی آن دیوصفتان جدا شد.
پ.ن: والت دیزنی کمپانی انیمیشنسازی آمریکایی، دو میلیون دلار برای کشتار کودکان غزه به رژیم صهیونیستی کمک مالی کرد!
@AFKAREHOWZAVI
آوینیِ مدافعان حرم (روایتی از شهید هادی باغبانی).pdf
160.4K
🔖 آوینیِ مدافعانِ حرم
( شهید هادی باغبانی)
🖊 به قلم: آمنه عسکریمنفرد
از دانشآموختگانِ مجموعۀ تبیین منظومۀ فکری رهبری در سطح ۲ در رشتۀ «فرهنگ در اندیشهی رهبر انقلاب»، عضو هیأت تحریریه کانال افکار حوزوی و کانون نویسندگان حوزوی
#آوینیِقلهها
#روایتِفتحِقلهها
#شهید_هادی_باغبانی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
«درمان و درد»
✍زهرا نجاتی
من فکر میکنم از یک جایی بعد دیگر آدمها درد نمیکشند.
اگر دردشان در راه خدا باشد، از یک جایی آدمها فقط رشد میکنند، فقط حرکت میکنند. سیر میکنند. میفهمند، میبینند اما درد نمیکشند نه به خاطر دل سنگ شدن، بلکه به خاطر عمق فاجعه. تا یک جایی قلبت عمق دارد، حس دارد. درد میفهمد. اشکت از چشم نشات میگیرد و می آید پایین. شاید حتی روی زمین بچکد اما از جایی به بعد، وقتی آن چنگک بی رحم بدون عمل جراحی، دست انداخت میان سلسه اعصابت و نخاعت را بیرون کشید، از لحظهای که دیگر چشمه اشکت خشک شد، دیگر درد را حس نمیکنی، اشکی نمیریزی. چون غم بیش از این نمیتواند روی وجودت سیطره داشته باشد.
مردم فلسطین قریب هشتاد سال است چنین حالی دارند.
دقیقا وقتی ما مشغول شمارش ورودی کارتهایمان بودیم، وقتی دروغگویان به اسم آزادی زن، دویست جوانمان را شهید کردند، آنها برای ازادی برای داشتن خانه، جنگیدند.
دقیقا وقتی صبح وشب بعضی زن، های ما در آرایشگاه و ورزشگاه و اتاق عمل جراحی زیبایی میگذشت، آنها به این فکر میکردند که نوزادشان شهید خواهد شد یا جوانشان؟!
درست وقتی ما مشغول بهانه آوردن برای اطاعت نکردن از ولی بودیم، آنها دنبال جان دادن برای آرمان مسلمانها بودند.
و آنها همینهستند مردمانی صبور. کالجبل الراسخ. روی خرابههایشان یکدیگر را دعوت به صبر میکنند، توی گوش هم، شهادتین میخوانند، پدران فرزندانشان را و فرزندان پدرو مادرانشان را میان گورهای دسته جمعی با کفن یا اگر آن هم مثل دارو و درمان کمیاب باشد، میان تکههای کفن، میگذارند و دوباره بیآنکه درد امانشان را ببرد،
بیآنکه اشکهایشان شره کند،
بیآنکه کمرشان شکسته بماند، دوباره و سه باره و هزارباره، مبارزه میکنند.
اینان مجاهدینی هستند که مبارزه درراه خدا را به جان و مال و فرزند و خانه ترجیح دادهاند. بیجهت نیست اجساد بعضیشان بوی مشک و میدهد. بی جهت نیست شهیدند.
تقدیم به فلسطینیها که اسوه اقتدا به کربلاییانند..
#غزه
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
بهناماو
چه کسی بناست حال و روز دختران و زنانی که سعی بر ستر و پوشش دارند را درک کند؟ چه میزان کار ایجابی مانع میشود که دختران و بانوان در محیط پیرامونی خود که امر به بیحجابی دارد، غرق نشود؟ راهبرون رفت این دختر از فضای مسموم اطراف و جامعه تربیت نشده در مواجهه با او چگونه است؟....
🖋فاطمه میریطایفهفرد
متن کامل در خبرگزاری تسنیم👇
https://tn.ai/2975155
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
«من و خواهرم»
✍سیده ناهید موسوی
🪡من مینویسم و خواهرم خیاط است. شاید تصور کنید یک دنیا تفاوت و فرق بین این دو حرفه هست. گرچه انسانها با تفاوت هایشان و تمایزاتشان نسبت به دیگری زیبا میشوند. خیاطی فقط با بریدن و دوختن خلاصه نمیشود؛ و مقدماتی لازم دارد. «قدم اول» باید در درون خود را جستجو کنید و ببینید چقدر علاقهمند هستید!؟ «قدم دوم» باید جنس و نوع پارچهها را یاد گرفت، نخی یا پنبهای، حریر یا کتون و ...،
🪡«قدم سوم» انواع ابزارها مانند؛ چرخ، نخ و سوزن، قیچی و متر و... را باید تهیه کنید. «قدم چهارم» هم باید خلاقیت و حوصله را همراه با عشق به کار اضافه کنید. و مدام درحال آزمون و خطا باشید الگو برش دهید و روی پارچه پیاده کنید، دستهایتان نباید هنگام کار و دوخت بلغزد یا ادامه کار حوصله سر بر شود، در این حالت چند دقیقهای را استراحت کنید. «قدم پنجم» باید بعد از برش و دوخت هر قسمت از لباس، نگاهی به جزئیات کنید، سایزها را دقیق بگیرید و اصلاحات لازم را انجام دهید.
🪡مرحله بعد از آن یعنی «قدم ششم» پُرو، و سردوز زدن است. اتو کشی هم میتواند آخرین مرحله قبل از اینکه لباس را تن مانکن کردید باشد، حالا کمی از دور به کار نهایی نگاهی دقیق بیندازید. بالا و پایین اش کنید، جزییات و طرحی که دلخواهتان بود روی کار پیاده شده یا خیر؟! بله دقت و رعایت ظرافت در هر امری باعث رشد و کیفیت بیشتر کار میشود.
✍ میگویند؛ نوشتن اکسیژن است و نویسندگی، نان شب.شاید به این معنا که نوشتن قبل از اینکه یک حرفه باشد، عامل زنده ماندن یک نویسنده است که با قلم به دست گرفتن زندگی میکند و در هر حال به فکر نوشتن هست. «قدم اول» ریشه در درون و فطرت است که اگر استعداد به نوشتن دارید باید آن را به مهارت تبدیل کنید. «قدم دوم» مثل حرفه خیاطی باید جنس قلم ها را یاد بگیرید، یعنی در چه ژانری؟! مذهبی،اجتماعی، سیاسی_تحلیلی، و... بنویسید.
✍ «قدم سوم» ابزاری مانند؛ تفکر، مطالعه، خواندن کتُب و مجلات، روز نوشت و...، از واجبات در طول مسیر نوشتن است، که کمک بسیاری میکند و از جمله توصیه بزرگان است. «قدم چهارم» به جزئیات و اتفاقات اطراف خود با دقت و تیز بینی نگاه کنید، هرشي هرچند کوتاه و جزئی میتواند جرقهای برای نوشتن باشد. هر چیزی که درونتان احساس میکنید روی برگه بیاورید و هرگز نهراسید. حتی اهمیتی ندهید که دیگران آن را میپذیرند یا خیر! مهم نوشتن و نوشتن و نوشتن شما است. «قدم پنجم» همانند یک خیاط با خلاقیت فراوان، طرح نوشته خود را یعنی، ابتدا و پایان کار را آماده کنید تا بصورت منسجم پیش بروید و بنویسید.
✍«قدم ششم»دلنوشته، یادداشت، کوتاه نوشت و قطعه ادبی خود را با حوصله و صبر فراوان بازنویسی و ویرایش کنید اگر لازم بود با صدای بلند هم بخوانید، تا غلطهای املایی و نگارشی و پس و پیش بودن افعال مشخصتر شوند. متن آمادهی خود را مانند یک لوح و اثر نقاشی یا همان لباس دوخته از ابتدا تا انتها با در نظر گرفتن تمام تکنیکها و موارد لازم بررسی کنید. دقیقا مثل یک ویراستار با چشم ذره بینی چهارچوب نوشته را محکم کنید. نکته مهم این است که با هر بازنویسی شما، متنی استوارتر و اتو کشیدهتری خواهید شد.
🌱خلاصه که هدفتان را کوچک نکنید، بلکه تلاش را بیشتر و بیشتر کنید.🌱
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
«تولد میان اشک»
✍زهرا نجاتی
امروز برای سیزدهمین سال مادرشدنم را جشن گرفتم، سیزدهمین بار که اشک در چشمهایم حلقه زد و باورم شد یک زن چقدر میتواند در خلقت انسانها موثر باشد.
مادرشدن همه مادرها با فرزند اولشان شروع میشود و هرفرزند او را مادرتر میکند، مثل مادربزرگها که یک دنیا مهربانی دارند. البته مادرهایی هم هستند که به رشد مادری رسیدهاند اما خدا در جان مادرشان کرده اما در جسم نه..
الغرض، برای بار سیزدهم لقبی که خدا نصیبم کرد، درک کردم و از این بابت خشنودم.
دختر سیزده سالهام درحالی وارد دنیای جوانی میشود که با خواهران و برادرانش مشق مادری کرده،
مدیریت آموخته،
قصه گویی شب، برای بچه ها انجام داده،
در قهر و آشتی و نبردهای غیرخونین تن به تن با خواهران و برادرش بزرگ شده،
مهارت خودشناسی، همدلی، خویشتنداری را در ارتباطش با خواهران و برادرش آموخته و
من خدا را اگر هزارباره هم شکر کنم، باز کم است.
مطمینم اگر غیر از این بود، او به این رشد نمیرسید.
چرا که «هرکس به نفس وجودش و هراتفاقی که برایش میافتد، زمینهای برای رشد و امتحان خودش و دیگران است.»
اگر فرزندم خواهر و برادران متعدد نداشت، مهارتهای مثل خویشتنداری و همدلی و عشق ورزی، را در این سن نمیآموخت.
برایش نوشتم:«دختر قشنگم! تو باعث لقب مادری و پدری برای من و بابایت شدی.»
نوشتم:«امیدوارم تولد چهارده سالگی تو به جای همزمانی با آوارگی و اشک دختران سیزدهساله فلسطینی، همزمان شود با جشن بزرگ نابودی اسراییل و آزادی قدس.»
و دلم باز پا به پای مادرهای فلسطینی یال گشود، غمگین شد تا تولدهای میان خون و اشکشان رفت و تا دخترکان سیزدهسالهای که معلوم نیست تولدشان یادشان بماند یا اگرریادشان هست، کسی از عزیزانشان زنده باشد که برایشان کیک تولد بخرد یا اصلا شاید مادرانشان به جای جشن تولد کنار... و اشک روی گونههایمان نشست.
#غزه
#مادرانه
#طوفان_اقصی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
🔖یا ربّ...
✍آمنه عسکری منفرد
وقتی صدای انفجارهای مهیب کمی فروکش کرد، او را یافتیم که بیقرار گوشهای نشستهبود، کنار دیواری که آوار شدهبود بر سر تمام آرزوهای کودکانهاش ! یکی از دستانِ کوچکش قبلا مجروح شده بود و دستِ دیگرش را محکم گره بود. به گمانم خشم و بغض و اضطرابش را اینگونه تسکین میداد.
چشمهای متورمش بارانی بود، نفس نفسزنان تلاش میکرد کلمات را در دهانش ردیف کند. گاه، نگاهی از سرِ استیصال به دیواری که بخشی از آن فروریخته بود، میانداخت. دیوار خانهشان است که آوار شده و او تنها بازماندهی خانواده است. حتما گرسنه است، نگاه کن! چه بیتابش کرده! به گمانم تا وقتی که در آغوش مادر بوده، تشنه هم بوده. خبر داری که! چند روز است حرامیان آب را به روی مردم غزه بسته و کربلا را پیش چشمانشان مصور کردهاند.
خداراشکر ! نگاه کن. پسرک بغضش را به سختی فروداد، انگار راه نفسش باز شد. مشت گره خوردهاش را به سوی آسمان بلند کرده، با سوز جگر، تنها پناهش را صدا میزند: «یا ربّ! یا ربّ! یا ربّ!»
این روزها کوچه و خیابانهای غزه؛ پُر است از آتش و دود، بغض و نالهی مجروحان و پیکر پَرپَر شدهی کودکان، زنان و مردانی که به جرم مسلمانی، مقاومت و ایستادگی در مقابل ظلم استکبار، شجاعانه فریاد «هیهات مِنَ الذِّلَه» سر دادند. هفتاد سال است که این مردم، زیر آتش گلولهی توپ و تانک رژیم غاصب، در حصار یک زندانِ روباز، در موجی از ترس و تحقیر زندگی میکنند؛ اما هیچگاه دست از مقاومت برنداشته و ایستادهاند، حتی با پرتاب یک سنگ به متجاوز.
اما در ماههای اخیر که رژیم غاصب اسرائیل، حریمِ زندانشان را تنگتر کردهبود، کودکان فلسطینی هم هنگامِ مبارزه با سنگ، سینه سپرمیکردند و با مشتهای گره کرده از کین، حریف میطلبیدند. راستی دیدهای که کودکان خردسال غزه، پابه پای نوجوانانِ مجاهد، بعد از شکست غیرقابلترمیم صهیونیستها از حملهی حماس در عملیات طوفان الاقصی، چقدر بزرگتر و بالندهتر شدهاند؟! تو گویی مردان مجاهدی هستند که یک شبه، ره صدساله را پیمودهاند.
من و همکاران خبرنگارم، بعد از حملهی کوبندهی طوفان الاقصی که باعثِ شکستِ سنگین و مفتضحانهی هیبتِ پوشالیِ صهیونیسم شد، در میدان حاضر شدیم تا صدایِ مظلومیّتِ و حقانیّت فلسطینیان و حقارت و خواری رژیم جعلیِ غاصب در این جنگ نابرابر هفتاد ساله را به جهان مخابره کنیم. اما این روزها با مشاهدهی این همه مظلومیت غزه و شقاوت صهیون، بارها شرمنده شدیم. شرمندهی پدری که پیکر قطعهقطعهی نوزادش را روی دست تا آسمان تشییع کرد، شرمندهی کودکی که به سختی در اضطراب این روزها با نوازش مادر به خواب رفتهبود، اما در کمال بهت و حیرت در بیمارستان چشم بازکرده و از ترس بیمادری، چون بید به خود میلرزید. خوب یادم هست وقتی در آغوش پرستار آرام گرفت، بغضش ترکید و یک دل سیر گریست. اکنون هم شرمندهی این بزرگمرد کوچکیم که در یک لحظه و با انفجار یک بمب، تمام آرزوهای کودکانهاش فروریخته و او باید به تنهایی بار این همه مصیبت را بهدوش کشد. آرام که شد، حتما او را به سینه میچسبانم و مطمئنش میکنم، که ما پیروز این نبردِ نابرابریم. ذکر «یا ربّ یا ربّ» این نسلِ مقاوم و صبور، حتما کار اسرائیل ملعون را تمام خواهد کرد و او را به زبالهدانِ تاریخ خواهد فرستاد، چون این وعدهی پروردگارست.
#طوفان_الاقصی
#غیر_قابل_ترمیم
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI