🇮🇷✌️رفراندوم✌️🇮🇷
✍مرضیه رمضانقاسم
در چلهی زمستان آفتاب تابستانی تابید و باز در زمستان بهاران آمد تا آدم برفیها از خجالت آب شوند، همانها که دعوت به رفراندوم میکردند روز اجرای رفراندوم در لانههایشان خزیدند تا شاهد شکوه حضور نباشند؛ آنان خود را به خواب زدند تا طوفان را ننگرند.
دیگر زمان آن رسیده که آفتابپرستان از خواب غفلت برخیزند و بدانند ما بر عهد و پیمانمان پایداریم زیرا ۴۴ ساله شدهایم و با تجربهتر از قبل، آری ما همچون دریای خروشانیم و تا این پرچم را به دست صاحبش نسپاریم آرام و قرار نداریم.
#رفراندم_بیست_و_دوم_بهمن_ماه
#جشن_پیروزی
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
❄️برف و شادی
✍خاطرهای برفی(تاریخ شفاهی) خانم طوبی رنجبر:
در شمال ایران در روستای ما به نام «تیلک»، هنگامیکه بارش برف شروع میشد، آدمهای خوش ذوق و خوشحافظه، «برفنامه» به دست بچههایشان میدادند به مقصد منزل همسایه یا فامیل که نزدیک منزلشان خانه داشتند.
متن «برفنامه» به این مضمون بود:
❄️برف میبارد چو جیحون از هوا
قاصد ما میرسد اکنون نزد شما
گر که کردی روی قاصد رو سیاه
شیرینی تعلق دارد برما
گرنکردی روی قاصد رو سیاه
شیرینی تعلق دارد برشما❄️
صاحبخانهها معمولاً چون همه اجاق گلی در دسترس داشتند و ذغال خاکستر معمولا آماده بود، دستانشان را با ذغال و خاکستر سیاه میکردند. هنگامیکه قاصدنامه را به آنها میداد و میگفت: «بابا یا مامانم نامه داده گفته بخونید..» بزرگ خانه، نامه را میگرفت و شروع میکرد صورت بچه را ناز کردن و آفرین گفتن! قاصد بیخبر هم خوشحال منزل میرفت! پدر و مادر که میدیدند بله بچه با روی سیاه بازگشته پس به ناچار یک دیس شیرینی یا حلوا کنجدی یا برنجی یا کلوچه یا هرچه در دسترس بود، حتی یک پیاله نیمه برنج میبردند منزل رو سیاه کن محترم! اما اگر بچه سیاه نشده باز میگشت چند دقیقه بعد صاحبخانه که موفق به سیاه کردن روی او نشده بود به همین منوال چیزی میبرد برای آن خانه...
و این چنین روز برفی شادی برای هم فراهم و با شادیهای کوچک به یکدیگر انرژی مثبت منتقل میکردند!
هنوز هم در برخی مناطق این رسم جریان دارد!
پ.ن: عکس روستای تیلک، منطقه کوهستانی منازل بالا و پایین کوه و رودخانهی طولانی که اکنون یخ زده!
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
تکلیف رسانه با کمحجابهای راهپیمایی
✍ نظیفهساداتمؤذن، مدرس حوزه با ارسال یادداشتی به جمع نویسندگان مجله افکار حوزوی پیوست
بعد از راهپیمایی پرشکوه و افتخارآمیز ۲۲بهمن امسال، دوباره بحث داغی بین چند دیدگاه شکل گرفته است:
🔹 عدهای پرداختن رسانهها و بخصوص صدا و سیما به کمحجابهای حاضر در راهپیمایی را نادرست میدانند و از «سانسور چادر و چادریها» گله دارند.
🔹 عدهای عقیده دارند لازم است این قشر دیده شود و حضور اینها اتفاقاً بسیار دشمن را آزار میدهد.
🔹 عدهای پا را فراتر گذاشتهاند و حتی با بیحجابهای حاضر در راهپیمایی هم هیچ مشکلی ندارند و آنها را «انقلابی و دیندار!» میخوانند.
🔹 و...
💠 و من باز هم ماندهام مبهوت که مگر این عرصه آنقدر پیچیده است واقعاً ؟!
💠 میتوان این خواهران کمحجاب را نراند و از دایرهی ملت حذف نکرد، ولی کمحجابیشان را هم تأیید نکرد و به آن نبالید!
💠 میتوان در مصاحبهها و عکسهای رسانهها، متعادلتر به این قشر پرداخت، طوری که هم بزرگنمایی نشوند و هم نادیده گرفته نشوند.
💠 از آن مهمتر، میتوان دایرهی «انقلابی و دیندار» خواندن مردم را انقدر وسعت نداد که حتی «کشف حجاب کردگان» را هم در بربگیرد!!
زنی که علناً با برداشتن کامل حجاب، دارد به حکم خدا و قانون رسمی کشور دهنکجی میکند، وقتی عکسهایش به وفور در رسانههای انقلابی و بعد در گروههای مختلف منتشر میشود، به نظر شما چه پیامی را به جامعه القا میکند؟
آیا از این همه تناقضی که در رفتار انقلابیها دیده میشود، «دافعه» متولد نمیشود؟!
آیا تأیید و نشر گستردهی یک عمل حرام مسلّم، در تناقض آشکار با نهی از منکر نیست؟
آیا جامعه و حکومت اسلامی تشکیل شد که طرفدارانش، جبههی «حرامخواهان» را تقویت کنند؟!
💠 آیا همیشه باید از یک طرف بام بیفتیم؟!
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🔖انسانِ ترازِ انقلاب اسلامی و تمدنساز
✍آمنه عسکری منفرد
کلید تحقق آرمانهای انقلاب اسلامی، تفکر و عمل انقلابی در قالب « نظام اسلامی» است و در این میان، لزوم توجه به رویکرد منظومهای انسان در افق تمدنسازی اسلامی امری انکارناپذیر است.انسان باید با حرکت فردی «خودسازی»، با حرکت جمعی«جامعه سازی»و با حرکت تاریخی «تمدن سازی » در امتداد یکدیگر ، انسان تراز انقلاب اسلامی و در نهایت «انسان تراز قرآنی» بسازد. درحقیقت کشفِ « منِ اسلامی» تنها از طریق آشنایی با تاریخ و ایدئولوژی اسلامی امکان پذیر است. «گر ملل اسلامی این ( من) را در خودشان کشف کنند و آن را به دست آورند و به او اعتقاد و ایمان پیدا کنند، بمب اتم هم از عهدهی آنها برنمیآید. شناخت این ( منِ) خود-منِ اسلامی- با آشنایی با تاریخ و ایدئولوژی اسلام امکانپذیرخواهدبود.»(شهید مطهری، آیندهیی انقلاب اسلامی ص ۴۱). «منِ اسلامی» همان انسانِ تراز قرآنی است ، باید با خودآگاهی که زمینهی خودسازی است، جایگاه خود را بشناسد.
حرکت منظومهای برای رسیدن به« منِ اسلامی» از خودآگاهی شروع میشود، سپس به خودشناسی، خودسازی، خانوادهسازی، جامعه سازی، جهانیسازی و عقبیسازی ختم میشود. اولین منزل حرکت به سمت تحقق نهضت جهانی اسلام، حرکت به سمت تحقق جهاد تبیین است.
🔗ادامه متن در صفحه نویسنده
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«معطرنامه»
✍️طیبه فرید
رنگ مِهر در کرشمه های شکسته نستعلیقِ زیبای کلمات، روی کاغذ شیری رنگِ بی خط موج می زد. فضای نامه ،حال و هوای خرداد سال هزار و سیصد و سی و سه شمسی بود.
نامه از طهران رسیده بود، به خط پدری مهربان:
« نور چشمِ عزیزم، آقای آقا منیر الدین سلمه الله تعالی، ان شاالله همه به سلامت ودر کمال عافیت بوده باشید......»
مرقومه، دست خط آقای نایب الامام بود که با کلماتی عاطفی و بی پیرایه به اهالی منزل و فرزندان مهرورزیده،و پسر ارشد خود منیرالدین دوازده ساله را مخاطب قرار داده بود. گویا برای یکی از اهالی بیت حسینی الهاشمی مسئله ای رخ داده بود که به طبیب مراجعت نموده و منیرالدین نوجوان که مسئول رتق و فتق امور بیت در غیاب پدر بود، به جهت مراعات حال ایشان در غربت، خبری از آن ماجرا نداده بود و دست بر قضا داستان مراجعت به طبیب، توسط نماینده شیراز در مجلس به پدر رسیده بود، وحال، آقا سید نورالدین حسینی الهاشمی در قامت پدری رئوف و دل نگران از نور چشم خود می خواست تا احوال اهل منزل را با او در میان بگذارد واو را مطلع سازد.
در متن مرقومه ی ادیبانه آن فقیه شهید و آن عالم بالله، مهر و محبت به اهالی منزل جاری بود! دختران شاخ شمشاد و دسته گل بودند و پسران آقا،گویا در آن کاشانه و از منظر پدر همه مهتر بودند و محترم.او نه فقط پدر مهربان خاندان حسینی الهاشمی که دادرس روزهای سخت مردم شیراز، روح و روان منبر و رواق های مسجد وکیل و انگیزه ی گل های کاشی برای روییدن بود.
«صفای وجودش باشد به یادگار»
(بیست و چهارم بهمن سالگرد عروج نایب الامام)
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
#طنزنوشت
آداب زیارت خاصه امام رضا از اونور
✍️سمیه رستمی
برای رسیدن به مشهد راههای زیادی وجود دارد راه زمینی، هوایی و دریایی. خوب شاید بگویید چطور میشود از راه دریا به مشهد رسید که جوابش معلوم است؛ با کشتی! قایق! با اینها هم نشد با شنا. مهمتر از اینکه چطور به مشهد برسیم؛ این است که چطور آداب زیارت را رعایت کنیم تا بیشترین بهره معنوی را ببریم.
از مهمترین آداب زیارت که در هیچیک از کتب ادعیه به آن اشاره نشده میشود رزرو شیکترین و مجللترین حرم نما را گفت. اساساً هر مسلمانی باید همیشه به دنبال رفاه زائران حرم باشد بهویژه اینکه آن زائر خودش باشد. ستارههای هتل همان تأثیری را در روند زیارت دارند که دب اکبر و دب اصغر و باقی صور فلکی در سیستم ناوبری بشر دارند و راه را نشان میدهند.
کسی که بهقصد زیارت آمده باید حواسش به خواب و خوراکش باشد که تقویت بشود، ضعف بنیه او را از انجام آداب زیارت محروم نکند. فیالواقع باید جوری میز غذا را شلخته درو کند و پیش برود، انگاری در زندگی قبلیاش، سردسته ملخهای مهاجم بوده است. حرم نما بودن هتل اینجا به کار میآید، کسی که تا خرتنافش لقمه چپانده و شبیه پدر جد بوم غلتان شده و نمیتواند برود زیارت، پس سعادت نصیبش میشود همانطور که روی تختش ولو شده گنبد را نگاه کند.
و اما خریدکردن یکی از اصول چندگانه زیارت است و اصلاً از جهات مختلفی ثواب از آن چکه میکند. هرکس امتیاز این مرحله را از دست بدهد گیم اُور میشود. خریدکردن یعنی دستگیری از مؤمنین، علیالخصوص کسبه پاساژها و مراکز خرید. بزرگان طریق کسب ثواب از بازار گفتهاند: هرکه خریدش بیش، ثوابش بیشتر!بعضی بزرگواران جوری روی این ثواب قفلی زدهاند که مارکوپولو اگر زنده بود، چهارگوشه دنیای تجارت را تف میکرد و میرفت در قطب جنوب به پنگوئنها بستنی یخی میفروخت.
ازآنجاکه دورتادور حرم؛ مغازه و پاساژ و بازار است کسی که به امر مهم پاساژ گردی بپردازد، حرم را هم طواف کرده؛ یک تیر دو نشان نموده. البته باید مراقب باشد که هیچ بازار روسی را از دست ندهد، آنقدری که به مشهد بازار روسها هست در خود روسیه بازار ندارند.گردش مالی بازار نوردان در همان دو سه روز با گردش مالی ایلان ماسک، برابری میکند و از لحاظ سرعت چرخش هم سرعتی برابر با سانتریفیوژ نسل جدید تنه میزند و اینجور مواقع باز هم حرم نما بودن هتل که به کار میآید. زائری که با هزاران سختی و از راه دور به مشهد آمده و واله و شیداست میتواند همانطور که پهن شده روی تخت چشمش به گنبد باشد.حالا شاید یکی دو باری حواسش برود پی باقی خرید که قابل اغماض است و کار آن ابلیس لاکردار است.
و بالاخره اگر ناغافل گذرش به حرم افتاد یا بهخاطر حجم خرید و مخارج سفر، ته جیبش سوراخ عظیمی حفر شد جوری که از لحاظ شرعی ابن سبیل محسوب بشود؛ برای گرفتن حاجت مجبور باشد برود حرم و باید این مراحل آخر آداب زیارت را با خلوص نیت بیشتری انجام بدهد. اگرچه بعضی معتقدند هیچ آداب و ترتیبی مجو هر جور میخواهی به زیارت برو! ولی عدهای دیگری هستند برای گرفتن حاجات و تحصیل بهره معنوی؛ مانیفست تخلف ناپذیری دارند...
🔗متن کامل در صفحه نویسنده
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
بازیافت به معنای واقعی
✍️ مرضیه رمضانقاسم
به همان خوشمزهگی که من و شما پیتزا میخوریم با صدای بلند کتاب میخواند
پیرمردی از کشور همسایه (افغانستان) را میگویم که دیروز در گوشهی پیادهرو در حال خوانش کتاب بود.
دومین دفعه بود که او را میدیدم، اولین بار او را در سال ۱۳۹۹ در حال مطالعهی کتاب نماز حجهالاسلام قرائتی دیدم که در بین بازیافت یافتهبود.
کافیاست کتابخوان📚 باشی در هر شغلی باشی شرایطش مهیا میشود.
کتاب یافت میشود، تشنگی آور بدست...
#پویش_کتابخوانی
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🔖خاطرات یک مدافع سلامت
✍️اشرف پهلوانی قمی، عضو تحریریه مجتهده امین
کلّی با خودم کَلکَل کردم که این خاطرات را بنویسم یا نه؟ نتیجهاش را نیازی نیست که بپرسید. ناگفته پیداست. چند روزی است که خبری تلخ، طعم زندگیام را عوض کرده است. وقت و بیوقت، در خواب و بیداری سراغم میآید و من را میبرد به روزهای نه چندان دور. روزهایی که برایمان مثل روز روشن بود که هر لحظه تحت حمایت قدرت لایتناهی پروردگار قرار داریم و به همین دلخوش بودیم. باور رفتنش، برایم سنگین است. خاطراتش مدام توی سرم میچرخد و مثل چند تکه ابر رحمتزا به هم میخورد و آسمان چشمانم را بارانی میکند. گوشه اتاق مینشینم و زانوهایم را بغل میگیرم و میروم به سالها قبل:
بر بالین مادران خسته از زایمان و درد و رنجش همچون پروانه میچرخید که یک دفعه صدای یا زهرایش بلند شد و بهدو، گوشت سیاهی را پیچیده در قنداقی سفید در بغل گرفت و به طرف بخش نوزادان رفت. مادر که تازه از خواب پریده بود؛ مثل مرغ پرکنده خودش را به در و دیوار میزد و نوزاد چند ساعتهاش را از دستان کوچک علی اصغر طلب میکرد. چند سال از آن زمان گذشته و باید برای یادآوریاش تصاویر تکه تکه شده را کنار هم بچینم تا به شکل یک فیلم دربیاید. تصویر بعدی که بر پرده ذهنم نقش میبندد، نوزادی است که ملچملوچکنان در آغوش او جا خوش کرده و بیخبر از همه جا دستش را میمکد. او جانی را نجات داد که نه نجاتیافته فهمید، نه مادر و پدرش، نه مسئولان بیمارستان. انتظارش را هم نداشت. مثل همیشه دلش به همین قدمها خوش بود که برای بیماری بردارد و اجرش را مستقیم از صاحب و خالق جن و انس تحویل بگیرد. آهی میکشم و با یادآوری روزی که همه ما را سر کار گذاشته بود لبخند کمرنگی بر لبان خشکیدهام نقش میبندد. تازه از بخش جراحی به بخش پستپارتوم آمده بود. نشسته بود روی صندلی ایستگاه پرستاری و چند نفر با چشمهای از حدقه در آمده و دهانهای نیمهباز او را دوره کرده بودند. گوش تیز کردم. در مورد خانواده شهیدش میگفت. هر اسمی را که میبرد دهانها بیشتر باز میشدند: «همسرم شهیده... دختر بزرگم شهیده... دختر کوچیکمم شهیده...» و بعد که کشآمدن بیش از حد لبهایمان را دید که نزدیک بود فک بالا و پایین را از جا بکند اضافه کرد: «فامیل همسرمم شهیده!» داشتیم برای فک و فامیل همسرش هم غصه میخوردیم که تازه دوزاریمان افتاد که منظورش نام خانوادگی همسرش است!
چندین سال شب تا صبح کنار هم خدمت کردن، آنهم شیفتهای سنگین بیمارستان ایزدی، چیزی نیست که بشود فراموشش کرد. چه لحظات تلخ و شیرینی که با هم تجربه کردیم. خاطرات را یک به یک سوا میکنم و میروم سراغ شیرینهایش. یادش به خیر را همراه با آه داغی بیرون میدهم. بعد از چند سال، بخشمان از هم جدا شد. من رفتم بلوک زایمان و او ماند همان بخش بعد از زایمان. عاشق نوزادان بود و با اینکه مسئول شیفت بود و معمولا کار انتقال نوزادان بر عهده نیروی تازه وارد، تا دست همکارش را بند میدید، تخت به دست، وارد بلوک زایمان میشد و اتاق به اتاق دنبال نوزاد تازه متولد شده میگشت. وقتی مرا میدید نگاهی به سرتا پای سبز رنگم میکرد و میگفت: «فلورانس نایتینگن! فانوست کو؟» نامی بود که به خاطر وقت و بیوقت سرکشی کردن و چرخیدن من دور تخت بیماران برایم گذاشته بود و با همین نام صدایم میکرد. خودش را هم جور دیگری نام گذاشته بود. یکی از بیماران که سراغش را گرفت متوجه شدم. بالای سر بیماران، نام خودش را «آقایی گل» مینوشت و بیماران هم همینطور صدایش میکردند!
یادش به خیر. راهش پر رهرو و نامش سربلند و سرفراز باد. زنی که مادر سه شهید و همسر شهید و به تمام معنا آقا بود؛ کبری آقایی گل
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
ما همه مستأجریم
✍️زهرا نجاتی، عضو تحریریه مجتهده امین
برای بار دوازدهم اثاث میکشیم. نه آنقدرها سخت بود نه آن قدرها غیرقابل باور. به خیلی چیزها بستگی دارد. به وظیفه، به کار، به تکلیف.
روز اول، زمزمه کردم:"رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق واجعلنی من لدنک سلطانا نصیرا" و لمس کردم نصرتت را در تمام این چهارسال. در نگاهها و لبخندها. در اشکهای و دوستیها، در تجربه ها. درحلاوت آموختن و آموزاندن.و بابت همه چیز سپاست میگویم؛ بابت همه چیز از تو ممنونم. بابت دوستیها و عشقها بابت رفت و آمدها، بابت اندوهها و تمام تجربهها.
چه تجربههایی که درد داشت و چه تجربیاتی که لبخند داشت! چه تجربیاتی که طرح لبخند را روی لبهایتان نشاند! با تو پیمان بستهبودم؛ «چرا» را حذف کنم! پیمان بسته بودم همه تجربهها را نردبان کنم.
واکنون از تو بابت هرچیز از تو سپاسگزارم. سپاسگزارم بابت تجربهها، شیرینیها و اشکهایی که درد را تا عمق روحم برده و روحم را قدبلند کردهاست و دوباره آماده میشوم برای تجربه. تجربه هایی که تو برایم رقم بزنی.
من دلخوشم به آنچه مادرم زهرا فرمود:" هرکس میخواهد خداوند بهترین تقدیراتش را برایش رقم بزند، خالصانهترین اعمالش را روانه کند."
و من هیچ جز همین ندارم. همین بازکردن آغوش به امید تقدیر تو. تمام امیدم تویی و تقدیری که برایم ازسر فضلت رقم میزنی و یادم میماند، ما همه مستاجریم، مستاجر دنیا. دیر یا زود، باید خانه را تحویل نفر بعد بدهیم. چه بهتر که کمتر، انس بگیریم، کمتر پابسته شویم، کمتر دائمیاش بدانیم، همین .
#سبک_زندگی
#اجاره_خانه
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
6.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«ناگفتهها»
✍ سیدهالهام موسوی، عضو تحریریه مجتهده امین
تا به امروز هرچه گفتند کم گفتند! ما را با مختصر اسم و القابی آشنا کردند و آخر گفتند او را کشتند! این ظلم از محبان و پیروان او بود.
اگر اهل تحقیق و پژوهش نباشید، چگونه میتوانید فرزندان خود را از دریای معرفت او آگاه کنید؟! چطور میخواهید بزرگی و عظمت روح عدالت جو او را اثبات کنید؟!
مگر میشود، خودمان غرق این دریا نباشیم و از دریای علم و معرفت ایشان سخن بر دوست و آشنا بگوییم!؟
او نوح نبی(ع) بود اما زبان به نفرین نگشود! در دریای او غرق شوید که کلید تمام خوبیها در دست های اوست.
به فرمودهی امام خمینی (ره):
این #علی علیهالسلام همه چیز است و همه چیز ماست.
🍃یا علی حب شما شیرهی ایمانمن است
سیره و سنت تو معنی قرآن من است🍃
.....
🍃شُکرِ عَلی که نامِ خُدا دَر اَذانِ ماست!
توحیدِ بی وِلایِ عَلی، کُفرِ مُطلَق اَست...🍃
#شیعه
#ولایت_امیرالمومنین
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
♦️دغدغه تربیت نسل، از فلسطین تا ایران
✍️نجمه صالحی، مدرس حوزه
تصور کنید در خانوادهای زندگی میکنید که جرأت ابراز احساساتتان را ندارید!
تصور کنید در مکانی زندگی میکنید که جرأت ابراز اعتقاداتتان را ندارید!
تصور کنید در جمع فامیل و دوستان، نظر شما با دیگران متفاوت است اما حق ابرازش را ندارید!
در این شرایط شاید اولین کاری که به ذهن خطور میکند «همرنگ جماعت شدن» باشد! اما اگر همه اشتباه کرده باشند چه؟
خلاف جریان حرکت کردن سخت است و انتخاب درست سختتر! بنا بر انواع حرکت تاریخ در فلسفه نظری تاریخ، گاه آدمهای خاص برخلاف جریان حرکت میکنند و حتی جانشان در راه این انتخاب، از بین میرود!
دیروز که گوشهای از داستان زندگی و شیعه شدنش و هجرت به ایران را بازگو کرد، فهمیدم او نیز راهش را خلاف جریان حرکت اطرافیانش انتخاب کرده، حتی همکلاسیهایش تعجب کردند! میگفتند ما در خانواده شیعه متولد شدیم اما تو...!
جرأت ابراز عقیدهاش را نداشته حتی در خانه پدری! اما با وجود اختلاف مذهب با آنها، نگران جان خانوادهاش بود نه خودش! اگر در کشورش(فلسطین) متوجه مذهبش میشدند، خانوادهاش را آزار میدادند! میگفت به معجزه امام زمان عجل الله فرجه به ایران آمده! دغدغهاش تربیت نسل علوی بود!
با هیجان از جریانهای اختلاف عقیدهاش با دیگران میگفت که ناگهان یکی از دوستانش از جا بلند شد و او را در آغوش گرفت! چشمان برخی از آنها بارانی شده بود! به او گفتند: «حتما خاطراتت را بنویس!» گفت: «بعد از ازدواج!» به او گفتم: «جزو دعاهایمان شدی!»
#یاعلی
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI