📱از فضاےمجازی درست استفاده کنید…
*یک کسانی نشستهاند فکر کردهاند،یک راهی باز کرده اند به عنوان این #فضای_مجازی و به قول خودشان سایبری،خیلی خب از این استفاده کنید…
☝️🏻ولی استفاده درست بکنید!
بعضی از کشورها طبق فرهنگ خودشان این دستگاهها را قبضه کرده اند، ما چرا نمیکنیم؟
چرا حواسمان نیست؟
چرا رها میکنیم این فضای غیر قابل کنترل و غیر منضبط را؟
#مقام_معظم_رهبری
📱@afsaranjangnarm_313⚔
ای آنکه قبرت بی چراغ و سایبان است
روضه نمیخواهی !! مزارت روضه خوان است
گلدستهات سنگیست، روی تربت تو
گنبد نداری... گنبد تو آسمان است
اصلا نیازی به بیانش نیست دیگر
اوج غریبی تو از قبرت عیان است
◾️ شهادت جانگداز حضرت #امام_محمد_باقر(ع) تسلیت باد...
🏴@afsaranjangnarm_313🏴
میگـــه:↓
.
#ماســکزدن تو این شــــرایط برای مذهـــبیها بـاید مثل پیــــراهن مشــکی پوشیدن تو #محـــــــرم باشه...!🙂
•
#من_ماسك_میزنم😷
📱 @afsaranjanfnarm_313 ⚔
#باذکر_صلوات😁
اوایل توی بیو کانال زده بودیم #کپیباذکرصلوات
و الانم هر کی میاد پیوی من یا بقیه ادمینا برای کپی پستا میگیم با #ذکر_صلوات اشکال نداره
و خب کپی از پستایی که دوست دارین یا اونایی که به محتوای کانالتون میخورن اشکال نداره ولی خب نمیشه که همه ی پستای مارو بردارین و یه #ختم_صلوات بگیرین😂
و باهاش کانال راه بندازین ما زحمت می کشیم واقعا😭
♡♡♡♡♡♡
حالا که این متن و خوندی یه صلوات بفرس😁
#ثواب_یهویی ❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#به_وقت_خاطره 📜
تعارف نوشابه کوکا کولا به شهید ابومهدی المهندس
🌹وقتی به حاج «ابومهدی المهندس» فرمانده شهید الحشد الشعبی و مقاومت اسلامی عراق، حین بازدید از خطوط نبرد با داعش نوشابه خنک کوکا کولا تعارف میشود،
🌹از نوشیدن آن خودداری نموده و میگوید:
نمیخواهم، این آمریکایی است؛ دوغ عراقی مینوشم که بهتر است.
•|خاطرهاے از شهید💔
ابومهدی المهندس🕊|•
🌴@afsaranjangnarm_313🌴
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
♡#بسم_رب_العشق♡ ❤️ #عشق_مجازی📱 ✨ #قسمت_نوزدهم📚 تند تند داشتم فرم و پر می کردم و همزمان زیر چشمی به
♡#بسم_رب_العشق♡
❤️ #عشق_مجازی📱
✨ #قسمت_بیستم📚
کاوری که توش لباس بود و از منشی گرفتم
با سرعت از اون شرکت مسخره دور شدم
معلومه که نمیام فرداممیام این لباس و بهتون پس میدم.
حیف کار به این خوبی آخه چرا باید همچین کسی مدیر عامل باشه
کم کم داشت گریم میگرفت رفتم سر خیابون و با چشمای اشکی به خیابون نگاه کردم تا یه تاکسی بیاد.
هوا خیلی گرم بود و از شانسم تاکسی نمیومد اعصابم خورد شده بود و کم کم داشت اشکام روی صورتممیچکید .
چند دقیقه ای منتظر شدم تا تاکسی اومد در باز کردم و نشستم سرمو به پنجره تکیه دادم و چشمامو بستم .
خسته بودم دلممی خواست برای چند دقیقم که شده ذهنم خالی باشه از هر فکر مسخره ای با چادرم خودمو باد میزدم اما فایده نداشت
کلافه رو به راننده گفتم
+میشه کولر و روشن کنین؟
-نه نمیشه مجبور نیستی چادر سر کنی تو این گرما
-راست میگه خانوم کلافه نمیشی با این پارچه؟
-چیو میخوای ثابت کنی تو این گرما ؟
عجب غلطی کردم حرف زدم حالم خوب نبود
اینام یکی یکی اظهار نظر می کردن
هیچی نگفتم و دوباره چشمامو بستم بعد از چند دقیقه با وایسادن تاکسی چشمامو باز کردم کرایه رو دادم و پیاده شدم.
رفتم سمت مغازه آب میوه فروشی تا یه چیز خنک بخورم
+آقا ببخشید یه شربت خاکشیر لطفا
-چشم یه لحظه
کنار وایساده بودم نگاهی به گوشیم انداختم ببینم بچه ها زنگ زدن یا نه سرمو اوردم بالا ببینم چیکار میکنه طرف که دیدم رفته اوت طرف مغازه داره سفارش بستنی اسکوپ
برای چندتا دختر میگیره
+ببخشین آقا
-صبر کنین این خانوما زودتر اومدن
دیگه به اندازه کافی اعصابم خورد شده بود
+ولی وقتی من اومدم کسی اینجا نبود
-خب حالا که می بینین هستن
بعد از گفتن این حرف یه چشمک به دخترا که زد که خندشون کل مغازه رو برداشت
معطل نکردم و از مغازه اومد بیرون اعصبانی بودم و زیر لب برا خودم غر میزدم
خوبه اینجا ایرانه و اینحوری میکنن ملت اخه چرا باید با چادریا این جوری کنن برا چی هر جا میری تحویلت نمیگرن ؟چون چادری هستی
مگه نمیگن عقاید هرکس به خودش مربوطه پس چرا این جوری میکنن
گوشیمزنگ خورد و دست از غر زدن برداشتم
+بله
-سلام .نمیای خوابگاه؟
+چرا نزدیکم
-پس بدو که می خوایم جشن بگیریم
+باشه
گوشیو قطع کردم و اصلا حواسم نبود بپرسم چه جشنی
قدمامو بدون توجه به تشنگی تند تر کردم تا زودتر برسم خوابگاه و با آرامبخش بخوابم.....
#ادامه_دارد.....
#نویسنده:✍
#نفیسه و #نرجس
کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیگرد الهی دارد🚫
❤️@afsaranjangnarm_313📱