eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
677 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻... {خادمان کانال🌱} @valeh_135 @yazahra_83 @Montaghem_soleymani_82 شرایط تبادل و کپی↯ @shorot_13 حرفهاتون⇦ @Afsaranadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب سه ساله ...🍃
امشبی را شه دین در بغلم مهمان است...😔 ⚫️شهادت دردانه ی امام حسین علیه السلام،زهرای سه ساله کربلا حضرت رقیه سلام الله علیها تسلیت 🖤 @afsaranjangnarm_313 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی تمام در ها بسته است... و تمام راه ها به بن بست میرسد... تو تنها امید منی♥ پناهم بده 🌴@afsaranjangnarm_313🌴
👌🏻 حاج حسین یکتا: بچه‌ها به خدا از شهدا جلو می‌زنید اگه کوفتِتُون بشه لذّتِ گناه کردن! @afsaranjangnarm_313✌️🏻
صـعود ↑ رڪود •••• سقوط ↓ ببین تویِ کدوم مرحلـه‌ای؟ |•💔•| 🌱 @afsaranjangnarm_313 🌱
-و‌َخدا‌نکنه‌تو‌مجازی‌ حق‌الناس‌کنیم.! با‌چت‌‌نامحرم‌!✖️ بایه‌پروفایل‌‌که‌به‌گناه‌میندازه‌! با‌یه‌کانال‌مبتذل🚫 بایه‌کپی‌کردن‌که‌راضی‌نیستن‌! با‌یه‌مزاحمت‌! باایجاد‌گروه‌مختلط‌|: با‌تبرج‌🖐🏻 با‌یه‌لایک‌و‌کامنت🚫 -حواست‌باشه‌همش‌نوشته‌میشه‌، .... ❗️@afsaranjangnarm_313❗️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📜 🌹به خاک و گِل نشسته روی صورت حاج احمد خوب دقت کنید! واقعا کجای راه رو اشتباه رفتیم که از این سربازان خستگی ناپذیر خمینی به سرباران لیبرال فعلی دچار شدیم!؟ ○|خاطره‌اے از شهید💔 حاج احمد متوسلیان🕊|○ 🌴@afsaranjangnarm_313🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕 💕 ❤️ 📱 📌 🖇 ✨ 📚 +نه..چه خبری مثلا؟ -هیچ... ازکار و بار چه خبر؟ +آها ..خبر خاصی نیست فقط همکارم میدونی کیه؟ -نه کیه همکارت؟ + دوست داداشت -کدوم؟ همون که تصادف کردی باهاش ؟ +اره -الکی نگو +به جون عارفه **** شام رو با عارفه حاضر کردیم و سفره رو انداختیم +شما شروع کنین منم یه ظرف از غذا رو بدم خونه زهرا خانوم بیام -باشه عزیزم رفتم تو حیاط که همون موقع در باز شد و زهرا خانوم و آقا طاها اومدن تو +عه سلام زهرا خانوم -سلام دخترم +متوجه نشدم که خونه نیستین -با طاها رفتیم دکتر بعدم منو برد زیارت خدا خیرش بده +قبول باشه....بفرمایین این ظرفم داشتم می بردم بدم نجمه خانوم شما ببرین -دستت درد نکنه زحمت کشیدی ..طاها مادر بگیر از دستش ظرف و دادم به آقا طاها و رفتم پایین و شروع کردیم به شام خوردن **** عارفه یه سینی چای آورد و نشست کنارم ..نمی دونستم چرا هیچی نمیگن اومدنشون اینجا مطمئنم بی دلیل نیست اما اصلا هیچ حرفی نبود... بالاخره محمد آقا زبون باز کرد -دخترم راستش نه من نه مادر عرفان رومون نمیشد بیایم ..اما خب بالاخره که باید میومدیم معذرت خواهی کنیم به خاطر این کار پسرمون می دونم با معذرت خواهی و ابراز شرمندگی چیزی عوض نمیشه ولی تنها کاریه که از دستمون بر میاد .. +این حرفا چیه ،همه ی این اتفاق که تقصیر پسر شما نبوده ..بالاخره نتیجه اشتباه خودمم بوده.. راضیه خانوم اشکاشو پاک کرد و گفت: -خیلی دختر گلی هستی.. اصلا به خدا لیاقت پسر منو نداری ..به خدا روزی هزار بار با خودم میگم کجای تربیت این کوتاهی کردم که حالا این نتیجشه.. من‌ و پدرش که دلمون باهاش صاف نشده تو هم حق داری بالاخره ازش دلگیر باشی +من شاید همون شبی که اون ویس و گوش دادم از ناراحت شده باشم ولی امروز خیلی فکر کردم ..دیدم خودمم تو این قضیه مقصرم پس نباید ازش دلگیر باشم این دفعه عارفه گفت: -میدونی چیه اون هرکاری که می‌کرد با دختری حتی یه دوستی ساده هم نداشت ولی انگار الان دیگه اینجوری نیس مزه این گناهم رفته زیر زبونش +یعنی چی؟ .... :✍ و کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیگرد الهی دارد🚫 ❤️@afsaranjangnarm_313 📱
💕 💕 ❤️ 📱 📌 🖇 ✨ 📚 -یعنی ...روم نمیشه بگم به خدا +چیو عارفه؟ -تو این مدت ما ازش خبر داشتیم از‌ همون روزی که رفت شمال ،بعد چند روز زنگ زد گفت که فهمیده شما دوتا به درد هم دیگه نمی خورین و الان بین کسایی که باهاش رفته شمال یه دختره هست که طرز فکرو ایناش مثل اونه +خب -دخترم ما دیگه زحمت و کم می کنیم عارفه امشب اگه مشکلی نیست پیشت می مونه برگشتم سمت محمد آقا و راضیه خانوم +خواهش میکنم چه زحمتی رفتن سمت در و کفش پوشیدن اما انقدر ذهنم درگیر حرفای عارفه بود حتی بدرقه هم نرفتم در و که بستم‌نشستم کنار عارفه.. +خب بعدش -هیچی می گفت فعلا داریم‌بیشتر باهم آشنا میشیم و اینا،از اون به بعد کار من و بابا و مامان شده بود زنگ زدن بهش که این چه کاریه آخه تو آرمیتا رو منتظر گذاشتی ،قرار بود بری یه مدت فکر کنی و این حرفا +چرا زودتر نگفتی؟ -خب گفتم شاید سرش به سنگ بخوره بفهمه داره چیکار میکنه +خب اون گفته بهت که از اون دختر خوشش اومده -آرمیتا به خدا اون تورو دوست داشت من نمی دونم چی شد ،از وقتی با تو آشنا شده بود ،یعنی بعد یه مدت که همکار شدین و اینا معلوم بود رفتارش داره تغییر میکنه حتی یه ببار که خونه بود اومد اتاقم گفت عارفه من اگه تغییر کنم به نظرت خیلی مامان و بابا خوشحال میشن؟ گفتم معلومه اون گفت شاید به خاطر یکی تغییر کردم +ولی نخواست -نمی دونم چی شد اصلا.. +رفت فکر کنه چند روز بدتر شد -خدایا ایشالا این دختره بله بهش نگه این سرش به سنگ بخوره +بله نگه؟مگه خواستگاری کرده ازش؟ عارفه شوکه زده نگاهم کرد........ .... :✍ و کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیگرد الهی دارد🚫 ❤️@afsaranjangnarm_313 📱