eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
679 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻... {خادمان کانال🌱} @valeh_135 @yazahra_83 @Montaghem_soleymani_82 شرایط تبادل و کپی↯ @shorot_13 حرفهاتون⇦ @Afsaranadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
رفقا ان شاءالله درحال اماده کردن پارت های اخر رمان هستیم و فردا شب به مناسبت 42 سال پیروزی انقلاب رمان رو فرداشب داخل کانال تا قسمت اخر بارگزاری خواهیم کرد
ماموران اورژانس شرایط و وضعیت رضا رو چک کردند و کپسول اکسیژن رو به رضا وصل کردند. و با امبولانس و همراه رضا رفتیم بیمارستان. رضا رو منتقل کردند اتاق عمل و من موندم پشت در های بسته اتاق و منتظر برای اومدن پلیس و دغدغه ای که برای اینده بلژیت داشتم فکرای عجیب و غریبی که توی مغزم رژه می رفت. اینکه چرا اون لحظه بلژیت رو سپردم به رضا یا اینکه چرا حقیقت رو به رضا گفتم چرا اناستازیا و باستین رو ول کردم و همه کسم رو سپردم به رضا واقعا چرا؟چرا؟چرا سرم داشت از این همه فکر میترکید و منفجر میشد خدایا کمکم کن ♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧ رضا حدود 30 دقیقه ای بود که داخل اتاق عمل بود،همچنان که منتظر بودم حضور دو پلیس توجهم رو جلب کرد. ته دلم خالی شد و کمی ترس به وجودم تزریق شد. نفس عمیقی کشیدم تا به من برسن. بالاخره دوپلیس جوان به من رسیدن و بعد از صحبت های مرسوم ایرانی ها یکی از این دو پلیس از من راجب اتفاقاتی که افتاده سوال پرسید نفیس عمیقی کشیدم و گفتم.... ✍🏻نویسنده: و کپی تا پایان رمان و اعلام نویسنده ممنوع🚫 @afsaranjangnarm_313 📍
-من عضو یه گروهکه...... شروع کردم به توضیح دادن هرانچه که بود نفر قبلی از من مجددا پرسید که چرا با اناستازیا درگیر شدم نمیدونستم چی جواب بدم ثانیه ای مکث کردم و دوباره ادامه دادم و همون حرف هایی رو زدم که با رضا هماهنگ کرده بودم رو گفتم. پلیس های جوان برای من توضیح دادند که من تا بهوش اومدن رضا و.... بازداشت هستم. قبل از زدن دستبند به من گفتم -میشه من با خواهر 7 سالم..... خواستم بگم تماس بگیرم و حالش رو بپرسم که به خاطر اوردم من شماره و هیچ راه ارتباطی با بلژیت ندارم -هیچی....ولش کن فقط میشه هر وقت رضا بهوش اومد بهم بگین؟! 🔸چرا اینقدر حالش برات مهمه؟ نکنه هم دستته؟ -هم دست چی؟اون به من تو پیدا کردن راه درست خیلی کمک کرده ♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧ رضا همون طور که خواسته بودم تمام حرف های من رو تصدیق کرد.حکم من به قطع اعدام بود و من با این قضیه کنار اومده بودم. اما تنها خواستم و البته اخرین خواسته من حرف زدن با رضا برای اخرین بار بود ☆جانم داداش...بگو.... چرا اینکار رو کردی؟