﷽
#حضرتعشق
#قسمتصدچهارم
ماموران اورژانس شرایط و وضعیت رضا رو چک کردند و کپسول اکسیژن رو به رضا وصل کردند.
و با امبولانس و همراه رضا رفتیم بیمارستان.
رضا رو منتقل کردند اتاق عمل و من موندم پشت در های بسته اتاق و منتظر برای اومدن پلیس و دغدغه ای که برای اینده بلژیت داشتم
فکرای عجیب و غریبی که توی مغزم رژه می رفت.
اینکه چرا اون لحظه بلژیت رو سپردم به رضا یا اینکه چرا حقیقت رو به رضا گفتم
چرا اناستازیا و باستین رو ول کردم و همه کسم رو سپردم به رضا
واقعا چرا؟چرا؟چرا
سرم داشت از این همه فکر میترکید و منفجر میشد
خدایا کمکم کن
♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧
رضا حدود 30 دقیقه ای بود که داخل اتاق عمل بود،همچنان که منتظر بودم حضور دو پلیس توجهم رو جلب کرد.
ته دلم خالی شد و کمی ترس به وجودم تزریق شد.
نفس عمیقی کشیدم تا به من برسن.
بالاخره دوپلیس جوان به من رسیدن و بعد از صحبت های مرسوم ایرانی ها یکی از این دو پلیس از من راجب اتفاقاتی که افتاده سوال پرسید
نفیس عمیقی کشیدم و گفتم....
✍🏻نویسنده:
#نفیسه و #نرجس
کپی تا پایان رمان و اعلام نویسنده ممنوع🚫
@afsaranjangnarm_313 📍