eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
626 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻...
مشاهده در ایتا
دانلود
☆سلام...ارمیتا جان ارمین خونه هست؟ ارمیتا سرش رو به معنی نه تکون داد و با همون لحن خواب الود اومد بقلم و گفت *نه گفت چند وقت کار داره و زود میره و دیر میاد ☆ینی تو رو خونه تنها گذاشته؟؟ و وقتی نگاهش کردم متوجه شدم انقدر غرق در خواب هست که روی شونه من خوابش برده. اروم در خونه رو بستم و در حالی که با یک دست ارمیتا رو بقل گرفته بودم با دست دیگه صبحانه اماده شده توسط مامان رو حمل میکردم. به خونه که رسیدم هر جور محاسبه کردم نمی تونستم در رو با کلید باز کنم و باید یه زحمت دیگه به مادر می دادم تا دم ایفون بیاد و در رو بزنه. اما حتی دستم برای به صدا در اوردن زنگ هم خالی نبود. با سختی به پهلو ایستادم و سرم رو برم جلو تا نزدیک زنگ و با بینی شروع به فشار دادن زنگ کردم. خودم هم از این طور زنگ زدن خندم گرفته بود؛یعنی اگر کسی من رو اینجوری میدید فکر میکرد دیوانه ام یا...........!!! وارد خونه که شدیم وقتی مامان ارمیتا رو تو بقل من دید دهنش کامل باز موند ☆چیزی نیست فدات شم....رفتم خونشون ارمین نبود این بچه ها تنها بود اوردمش اینجا نگران باش با مادر وارد خونه شدیم. ارمیتا رو روی تخت خودم خوابوندم و رفتم کمک مامان برای چیدن سفره صبحانه.... ✍🏻نویسنده: و کپی تا پایان رمان و اعلام نویسنده ممنوع🚫 @afsaranjangnarm_313📍