eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
679 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻... {خادمان کانال🌱} @valeh_135 @yazahra_83 @Montaghem_soleymani_82 شرایط تبادل و کپی↯ @shorot_13 حرفهاتون⇦ @Afsaranadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
تا رسیدن به خونه یا حرص خوردم یا خنده هامو از بلژیت پنهان کردم که ماجرا نداشته باشیم باهم اینقدر که بحثم با سوسن طولانی شده بود که تقریبا نزدیکای 9،10شب رسیدیم. خداروشکر که رضا پشت در واینستاده بود وگرنه.... با بلژیت داخل خونه شدیم.غذا رو بیرون خورده بودیم و حالا بعد از عوض کردن لباسا اماده شدیم برای خواب. ♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧ صبح روز بعد با صدای در از خواب بیدار شدم و به سراغ در رفتم در رو که باز کردم بازهم چهره رضا رو دیدم ☆سلام -سلام ☆خوبین؟حالتون خوبه؟ -اره ...چطور؟؟ ☆اخه دیروز که اومدم نبودین -اره..خونه یکی از دوستام بودیم ☆اها -خب...کارم داشتی؟؟ ☆اومدم ببرمتون صبحونه بخورید -صبحانه؟؟کجا ☆میخوام بهتون کله پاچه بدم!! -چی هست؟؟ ☆یه صبحونه عالی فقط چون کله پاچه فقط صبحای زود پیدا میشه براتون گرفتم نتونستم بیارم دم خونتون.... بیاین اونجا بخوریم دورهم -هوف خدایااااااا.....ببین ارمیتا خوابه میتونی بقلش کنی تا من لباس بپوشم؟؟ ☆اوهوم....البته رضا داخل اومد؛بلژیت رو بقل کرد و بالاخره بعد از حاضر شدن من بیرون رفتیم و.... ✍🏻نویسنده: و کپی تا پایان رمان و اعلام نویسنده ممنوع🚫 @afsaranjangnarm_313📍