eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
626 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻...
مشاهده در ایتا
دانلود
🖇 +ارمین....هزار بار گفتم بلژیت نه...ارمیتا لطفا دقت کن...حواست باشه...سعی کن خیلی هم با اینا حرف نزنی...راستی پنجشنبه منتظرتم بیا پیشم ارمین....کاری نکن که این توفیق ازت گرفته بشه -خیالت راحت...حواسم هست گوشیو قط کردم و لباس پوشیدم تا برم اما بلژیت و نمی تونستم تنها بزارم.اگر کسی میومد دم در و در رو باز میکرد خطرناک بود. -بلژیت *بله -سریع لباس بپوش می خوایم بریم بیرون *باشه ‌ ♧♧♧♧♧♧♧♧♧ نگاهی به فروشگاه انداختم، جای خوبی بود اما متاسفانه نزدیک رضا و این باعث واهمه و ترس من شده بود. فروشگاه کار زیاد داشت....مرتب کردن و عادی سازی اینجا....کم کم باید برای شروع ماموریت اماده میشدم داشتم به ماموریت فکر می کردم. تقریبا تمیز کردن فروشگاه تا شب تموم شده بود.بلژیت هم کمکم میکرد و گاهی هم زحمت من رو بیشتر میکرد با بازی ها و شیطونی هاش.اناستازیا هماهنگ کرده بود تا امروز بعد از ظهر مقداری مواد خوراکی برای فروشگاه بیارن. وقت زیادی برای چیدن نبود و من هم به گذاشتن اون ها داخل انبار فروشگاه اکتفا کردم. منم برای شام چندتا کنسرو برداشتم تا دیگه اون پسره رضا گیر نده تا از شامشون بخوریم. با بلژیت از مغازه اومدیم بیرون و به سمت خونه حرکت کردیم... ✍🏻نویسنده: و کپی تا پایان رمان و اعلام نویسنده ممنوع🚫 @afsaranjangnarm_313📍