♡#بسم_رب_العشق♡
❤️ #عشق_مجازی📱
✨ #قسمت_چهلونهم📚
«ارمیتا»
از در مسجد بیرون اومدیم و قدم زنان رفتیم طرف خونه
*یعنی میشه دوباره بشم همون آرمیتای قبل؟نه نه
وقتی هیچی راجب دینم نمی دو
-آرمیتااااااا پشت سرت
از تو حال خودم در اومدمو برگشتم سمت صدای فاطمه که نفهمیدم چی شد پرت شدم اون طرف کوچه
همه ی این اتفاقا در عرض چند ثانیه افتاد به سختی از روی زمین بلند شدم تا
بفهمم چی شده
که فاطمه رو دیدم افتاده وسط کوچه
+یا خدااااا...فاطمهههه
به سمت فاطمه دویدم. طرف چند نفری که دورمون جمع شده بودن داد زدم
+زنگ بزنین امبولانس
سریع به سمت ماشینیکه وایساده بود حرکت کردم.به ماشین که رسیدم به شیشه ماشین با دستای لروزنم محکم ضربه زدم راننده کمی با گنگی نگاهم کردو بعد از چند ثانیه معطلی شیشه رو کشید پایین و منو نگاه کرد،با دیدن چشم های پسره که سرخ سرخ بود و انگار تو حال خودش نبود ترسیده یه قدم عقب تر رفتم.تمام ماشینش داشت بوی گند الکل و هزارتا کوفت و زهر مار دیگه می داد.
بیخیالش شدم و رفتم سمت فاطمه
کنارش زانو زدم هنوز چشماش باز بود
+فاطمه فاطمه جونم
با صدایی که از ته چاه در میومد گفت:
-کیفم
نگاهی به دورو برم انداختم و کیفشو پیدا کردم اوردم کنار دستش
_بلیت.......مش..مشهدت...بردار......باید...بر...بری
+فاطمه قراره باهمبریم مگه نه؟
فاطمه چشماتو نبند نگاه کن منو
-حتما برو.... حتی اگه ..من
+فاطمه ببخشید اذیتت کردم... تورخدا نخواب نگاه کن باهم میریم مشهد
اصلا ....اصلا میشم همون آرمیتایی که تو می خوای
-همون .....که ...خدا ..می
+باشه فاطمه قول میدم
فقط تو خوب باشی
-قول؟
+قول
با دستم اشکامو پس زدم تا فاطمه رو ببینم
با همون صدایی گرفته داد زدم
+آمبولانس کو؟
-خانم داره میاد
-زنگ زدیم
-اومد اوناهاش
-برید کنار
*****
آمبولانس رسید و فاطمه رو بردن منم رفتم سوار شدم
توی آبولانس گریه می کردم و خدا رو صدا میزدم،از این ترسیده بودم که فاطمه چشماش بسته شده بود و بیهوش بود.......
دنبال تخت فاطمه توی راهرو بیمارستان تند راه می رفتم تا اینکه دیگه اجازه ندادن برم جلو تر ناچار روی صندلی نشستم
بعد از چند دقیقه دکتر به همراه یه پرستار اومد بیرون و گفت:
-شما همراه این خانوم هستین ؟
+بله
-نسبتتون؟
+دوستمه
-خانوادش کجان؟
+خانوادش کرج ....اما..اما برادرش تهرانه
-هرچه زودتر به برادرش خبر بدین بیان
+باشه اما....بگید چی شده دوستم؟
-ببینید متأسفانه شدت ضربه وارد شده خیلی بوده به طوری که خون رسانی به مغز و ساقه مغز مختل شده
+خب....خب این...این ینی...چی؟
- متاسفانه دوست شما مرگ مغزی شده
+چیییی؟مرگ مغزی؟
_بله و لازم به ذکره بعد از بروز مرگ مغزی هر چی که بیشتر زمان بگذرد، یک به یک اعضا هم دچار از بین رفتگی میشن
به خاطر همین سریع یه خانوادش خبر بدین .
دکتر رفت و من بهت نشستم روی صندلی مگه میشه این همه اتفاق فقط تو چند دقیقه؟......
#ادامه_دارد.....
#نویسنده:✍
#نفیسه و #نرجس
کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیگرد الهی دارد🚫
❤️@afsaranjangnarm_313📱
۳۰ مرداد ۱۳۹۹