eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
677 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻... {خادمان کانال🌱} @valeh_135 @yazahra_83 @Montaghem_soleymani_82 شرایط تبادل و کپی↯ @shorot_13 حرفهاتون⇦ @Afsaranadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
♡ ❤️ 📱 ✨ 📚 «ارمیتا» با دارابی از رستوران خارج شدیم.در حقیقت دارابی بود که ازم خواست از رستوران بریم جایی که می خواست . +تا نگید دقیقا کجا قراره بریم‌نمیام -تا نیای تو ماشین نمیگم +اصلا مهم نیست نه حرف شما نه پدر و مادرم -گفتم بیا ...وقتی بشنوی میفهمی که مهمه کلافه در عقب و باز کردم و خواستم‌سوار بشم -بیا جلو +اصلا سوار نمیشم -بشین دختره لجباز نشستم روی صندلی عقب و در بستم +می شنوم ماشین و روشن کرد و گفت: -قراره ببرمت پیش مادر و پدرت +هه اون وقت کی از شما خواسته؟ -شنیده بودم تورو گم کردن وقتی اومدی شرکت از روی شباهتت به مادر هم اسم و فامیلیت با یکم تحقیق فهمیدم خودشی +خب -الانم می خوام بهشون خبر بدم که تورو.. پریدم وسط حرفشو گفتم: +گفتین همکار بودین؟ -آره +اهان اون وقت قراره خبر بدین منو پیدا کردین و مژدگونی بگیرین مثلا -خب صد درصد هرکاری یه قیمتی داره +هه باید بگم متاسفانه اونا در قبال من نه تتها هیچ پولی بهتون نمیدن بلکه شاید بدبختتونم کردن -چی میگی؟ با صدای بلند داد زدم و گفتم: +یعنی این که اونا دروغ گفتن من و گم کردن فهمیدین؟ هیچ اهمیتی براشون ندارم وگرنه میدونستن کجام میومدن دنبالم -بشین سر جات دروغ نگو +دلیلی نمی بینم دروغ بگم میزنی کنار پیاده بشم یا خودمو پرت کنم پایین؟ -اروم باش بچع داد نزن +نگه میداری یا نه؟ -باشه باشه دختره دیوونه زد کنار و سریع پیاده شدم از ماشین‌...... بطری اب و از تو کیفم در آوردم و یکمشو خوردم ،یه ماشین جلو پام ترمز کرد نگاه کردم دیدم بابای عرفانه و عرفانم پشت فرمونه +سلام -سلام دخترم بیا سوار شو ....... ***** +خیلی ممنون .شب بخیر -شبت بخیر دخترم‌ -خداحافظ از ماشین عرفان پیاده شدم و رفتم سمت در که فاطمه رو دیدم -سلام +سلام .اینجا چیکار میکنی؟.... ..... :✍ و کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیگرد الهی دارد🚫 ❤️@afsaranjangnarm_313📱