♥ #بسم_رب_العشق ♥
❣ #عشق_مجازی 📱
✨ #قسمت_چهلوسوم
《عرفان》
درگیر چیدن وسایلم تو اتاق قبلیم بودم الته چیندن که نه بیشتر وسایلمو دلشام به زور تو کند جا میدادم که گوشیم زنگ خورد
+سلام مسعود
-سلام عرفان، چطوری ؟
+خوبم میگم به نظرت نباید به من میگفتی خونتو فروختی؟
-چی؟؟؟خونمو فروختم؟؟جون تو اگه فروخته باشم
+پس.. نکنه عروسی کردی خب عروسی دعوت نکردی حداقل میگفتی واسه پاتختی بیام
همون جور که داشتم به چرت و پرتای مسعود می خندیدم گفتم:
+معلوم هست چی میگی خب درست بگو ببینم
_آهان یعنی آرمیتا تو خونه تو اززمین سبز شده و تو خبر نداری
+نخیر اجاره دادم بهش تو از کجا فهمیدی؟نگو که رفتی تو ؟
-خب من کی در زدم که بخوام امروز در بزنم
+واایییی دید تورو؟
-آره رنگ میت شده بود
+کوف برا چی میخندی
-هیچی من برم دیگه کار دارم کلیدم یادم بیار بهت بدم
+برو خدافظ
-بای
تلفن و قطع کردم و به وسایلی که از کمد ریخته پایین نگاه کردم
**
باز من اومدم تو این خونه و نقل محافل شد زن گرفتن من
از یه طرف مامان
از یه طرف بابا
حتی عارفه هم دیگه داشت واسه من دنبال زن میگشت و این منو کلافه کرده بود
+بابا خب من زن نمی خوام الان
-چرا؟
+مگه خودتون نگفتین با آرمیتا محرم بشیم؟
-به به پسبگو آقا چرا انقدر مخالف ما برای زن پیدا کردنه
+نه منظور..
-نه دیگه فهمیدم
+باباا
-ولی الان نمیشه
-باید تکلیف پدر و مادرش روشن بشه تو یه پرونده اصلا مطمئن بشم راست گفته که ندیده اونا رو بعد
+ماجرا چیه بابا؟
-ماجرا یه پرونده مربوط به منه شما دخالت نکن
+ایییی بابا....خب اگه قراره محرمم بشه باید منم بدونم
-نه خیر هر وقت خواستین محرم بشین اگه صلاح دونستم بهت میگم
+آخه بابا
-اخه بی آخه تموم
+بابا بگین دیگه
-عرفان پاشو برو تا به مامانت نگفتم قراره یه خواستگاری بزاره برات
+باشه باشه رفتم
#ادامه_دارد......
#نویسنده:✍
#نفیسه و #نرجس
کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیکرد الهی دارد🚫
❤️ @afsaranjangnarm_313 📱