♥ #بسم_رب_العشق ♥
❣ #عشق_مجازی 📱
✨ #قسمت_چهلوچهارم
《آرمیتا》
چند وقته که اتفاق خاصی نیفتاده میرم شرکت و بعدم خونه گاهی به بهونه خرید چند دقیقه ای رو تو خیابونا می چرخم..
امروزم از اون روزای حوصله سر بر بود گوشیمو برداشتم تا به عارفه زنگ بزنم بیاد اینجا
که خود گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس بود
+بفرمایین؟
-سلام آرمیتا کیانی؟
صداش خیلی آشنا بود اما اصلا تصویرش تو ذهنم نمیومد و نمی دونستم کیه
+بله بفرمایین؟
-شناختین؟
+نخیر
-دارابی هستم
گوشام سوت کشید یا خدا آخه این با من چیکار داره
+عه آقای دارابی شمایید!! بفرماید
-آرمیتا جان میخواستم تقاضا کنم که یه جایی همو ببینم
+ببینیم؟؟برای چی؟؟
-حالا بیا توضیح میدم
+میشه بدونم ؟وگرنه نمی تونمبیام
صدای فوت کلافشو شنیدم که گفت
-الان بیرونم نمی تونمتوضیح بدم
+منم نمی تونم تنها بیام
-سن پدرتما احترام نگه دار یکم
+احترام به جای خود ولی من تا وقتی ندونم چیکارم دارین هیجا نمیام.لطفا دیگه تماس هم نگیرید
یه بار تو عمرم حرف درستی زده باشمهمینجاس فکرکنم
با صدایدارابی به خودم اومدم
-خیلی خب....قطع نکن میگم ..میگم بزار برم یه جای خلوت تر
+باشه منتظرم
-ببین میخوام راجب چیزی صحبت کنم که فکر میکنم برای تو خیلی مهمه
+راجب چی؟
-پدر و مادرت
+ازکجا میدونین برا من مهمه؟
-بیا می خوام یه چیزاییبهت بگم
من اونا رو خیلی وقته میشناسم
+کجا ....باید بیام
-آدرس یه رستوران و برات میفرستم راس ۹ اونجا باش
****
ساعت ۸:۴۰دقیقه بود من هنوز نمیدونستم باید برم یا نه هنوز دو به شک بودم به خاطر اینکه گفته بود با بابا و مامانم آشناس
یعنی اونم خلافکاره؟
حس کنجکاویم نمیذاشت که نرم
بالاخره تصمیم گرفتم برم هرچه بادا بادا تند تند لباس پوشیدم.از خونه تا رستورانی که دارابی آدرس داده بود حدود ۲۰دقیقه راه بود و این ینی من دیر تر از دارابی میرسیدم.
جلوی رستوران وایسادم خواستم وارد بشم اما قبلش آدرس اینجا رو برای بابای عرفان فرستادم و گفتم که کی ازم خواسته بیام و قراره چی بگه ........
#ادامه_دارد......
#نویسنده:✍
#نفیسه و #نرجس
کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیکرد الهی دارد🚫
❤️ @afsaranjangnarm_313 📱