فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#به_وقت_خاطره 📜
🌹روزی چند بار تماس میگرفت و آمار ریز خانه را میگرفت. اینکه شام و ناهار چه خوردهایم. اینکه کجا رفتهایم و چه کسی به خانه آمده است.
🌹همهچیز را موبهمو میپرسید. آنقدر که خواهرش میگفت: «مجید تهران که بودی روزی یکبار حرف میزدیم» اما حالا روزی پنج شش بار تماس میگیری. ازآنجا به همه هم زنگ میزد.
🌹مثلاً با پسردایی پدرم و فامیلهای دورمان هم تماس میگرفت. هرکسی ما را میدید میگفت راستی مجید دیروز تماس گرفت و فلان سفارش را کرد. تا لحظه آخر هم پای تلفن شوخی میکرد...
•|خاطرهاے از شهید💔
مجید قربانخانے🕊|•
🌴@afsaranjangnarm_313🌴
♡#بسم_رب_العشق♡
❤️ #عشق_مجازی📱
✨ #قسمت_چهلوهفتم📚
«ارمیتا»
با دارابی از رستوران خارج شدیم.در حقیقت دارابی بود که ازم خواست از رستوران بریم جایی که می خواست .
+تا نگید دقیقا کجا قراره بریمنمیام
-تا نیای تو ماشین نمیگم
+اصلا مهم نیست نه حرف شما نه پدر و مادرم
-گفتم بیا ...وقتی بشنوی میفهمی که مهمه
کلافه در عقب و باز کردم و خواستمسوار بشم
-بیا جلو
+اصلا سوار نمیشم
-بشین دختره لجباز
نشستم روی صندلی عقب و در بستم
+می شنوم
ماشین و روشن کرد و گفت:
-قراره ببرمت پیش مادر و پدرت
+هه اون وقت کی از شما خواسته؟
-شنیده بودم تورو گم کردن وقتی اومدی شرکت از روی شباهتت به مادر هم اسم و فامیلیت با یکم تحقیق فهمیدم خودشی
+خب
-الانم می خوام بهشون خبر بدم که تورو..
پریدم وسط حرفشو گفتم:
+گفتین همکار بودین؟
-آره
+اهان اون وقت قراره خبر بدین منو پیدا کردین و مژدگونی بگیرین مثلا
-خب صد درصد هرکاری یه قیمتی داره
+هه باید بگم متاسفانه اونا در قبال من نه تتها هیچ پولی بهتون نمیدن بلکه شاید بدبختتونم کردن
-چی میگی؟
با صدای بلند داد زدم و گفتم:
+یعنی این که اونا دروغ گفتن من و گم کردن فهمیدین؟ هیچ اهمیتی براشون ندارم وگرنه میدونستن کجام میومدن دنبالم
-بشین سر جات دروغ نگو
+دلیلی نمی بینم دروغ بگم میزنی کنار پیاده بشم یا خودمو پرت کنم پایین؟
-اروم باش بچع داد نزن
+نگه میداری یا نه؟
-باشه باشه دختره دیوونه
زد کنار و سریع پیاده شدم از ماشین......
بطری اب و از تو کیفم در آوردم و یکمشو خوردم ،یه ماشین جلو پام ترمز کرد نگاه کردم دیدم بابای عرفانه و عرفانم پشت فرمونه
+سلام
-سلام دخترم بیا سوار شو .......
*****
+خیلی ممنون .شب بخیر
-شبت بخیر دخترم
-خداحافظ
از ماشین عرفان پیاده شدم و رفتم سمت در که فاطمه رو دیدم
-سلام
+سلام .اینجا چیکار میکنی؟....
#ادامه_دارد.....
#نویسنده:✍
#نفیسه و #نرجس
کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیگرد الهی دارد🚫
❤️@afsaranjangnarm_313📱
♡#بسم_رب_العشق♡
❤️ #عشق_مجازی📱
✨ #قسمت_چهلوششم📚
«عرفان»
چند تا از پرونده های شرکت رو آورده بودم خونه تا کامل حساب ها رو چک کنم مشغول کارم بودم که بابا صدام زد
+عرفان
-جانم بابا
+عرفان تو کسی به اسم دارابی میشناسی؟
-اره بابا رییس شرکتی هس که منو آرمی..
چیز یعنی ارمیتا خانوم توش کار میکنیم
_پاشو منو باید برسونی یه جایی
+کجا؟
-عرفااان!
لباس پوشیدیم و راه افتادیم بعد از حدود ۳۰دقیقه رانندگی رسیدیم به همون جایی که
آرمیتا آدرس داده بود
بابا نگاهی به رستوران کرد گفت:
-حواست باشه هروقت اومدن بیرون بگو
+باشه بابا
بعد از چند دقیقه نشستن از بابا پرسیدم:
+مربوط به پروندس؟
-آره
+ این دارابی خلاف کاره؟
-بود
+دیگه نیست؟
-خیلی سال پیش محاکمه شده دیگه
فقط الان می خوامببینم به این دختر چی می خواد بگه
نگاهم افتاد به در رستوران که ارمیتا رو دارابی اومدن بیرون
+بابا اومدن
-صبر کن اون مرده بره ما بریم جلو
داشتن باهم صحبت می کردن معلوم نیست
چی بهش می گفت .....
باهم به سمت ماشین دارابی رفتن وای ارمیتا می خواست سوار ماشین اون بشه نه
+بابا داره سوار ماشین اون میشه
-ماشین روشن کن عرفان بریم دنبالشون
وای ارمیتا برا چی آخه سوار شدی
+اون قابل اعتماد نیست
-از کجا میدونی؟
+اون باعث شد ارمیتا این شکلی بشه
-اره ولی تنها دلیلشم این مرد بود؟
+یعنی چی؟
-بعد صحبت میکنیم الان حواست باشه گمشون نکنیم
+چشم
یه ماشین فقط بینمون بود نگاهم به ماشین دارابی بود ،بازم خوبه ارمیتا عقب نشسته بود
اه عرفان چه فرقی میکنه برا تو؟
تو فکر بودم که ماشین دارابی زد کنار و ارمیتا از ماشینش پیاده شد از ماشین اونا رد شدیم اما سریع راهنما زدم و ماشین و کنار نگه داشتم .......
#ادامه_دارد.....
#نویسنده:✍
#نفیسه و #نرجس
کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیگرد الهی دارد🚫
❤️@afsaranjangnarm_313📱
#چادرانه💚
چــღـادرٺ•°🦋°•حالِ مرا→
ازقبل بهٺرمےڪند🙃💓
قرصِ ماهَم🌙
اینکہ ابرۍ🌨میشوےزیباٺری😍☔️
من ٺیمّم مےڪنم👐
باخاڪ پای چادرٺ💙✨
آن زمانیکہ⏰↓
بہ سوی قبلہ رو مےآورے📿
ــ🌼ــ🌸ــ🌺ــ🌼ــ
@afsaranjangnarm_313
ــ🌼ــ🌸ــ🌺ــ🌼ــ
#بیــو
دخترِ حَرمَلھ در اوجِ حسادٺ میگفت :
خوشبحالش
رقیھ عَجب عموُیے دارد :)😻🍃
♥️ @afsaranjangnarm_313 ♥️
ᷝᷝ
#جنگ_نرم
🔰 لوح | در سایه تحریف
🔻به موازات تحریم یک جریان تحریف هم هست. هدف ضربه به روحیه مردم و آدرس غلط دادن برای رفع مشکل تحریم است. اگر جریان تحریف شکست بخورد، جریان تحریم قطعاً شکست خواهد خورد. زیرا عرصه جنگ ارادهها است. ۹۹/۵/۱۰
○━━⊰☆📱☆⊱━━○
@afsaranjangnarm_313
○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
.
اخَوی.📻.!
اخَوی به گوشی..؟!
ما که اومَدیم تویِ این میدون
وَلی به بَچههایِ جَنگِنَرم بِگو:
هَمهجوره حَواسِمون هَست
به هَر کلمه که مینِویسند.📲.
بِگو اینو یادِشون باشه:
شُهدا شاهِدن و ناظِر
#شهداشاهدنوناظر🌹🕊
@afsaranjangnarm_313
34.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#به_وقت_خاطره 📜
🌹بیت الزهرا که خادم بودیم اون شبایی که مراسم حضرت زهرا (س). بود همیشه حاج قاسم میومدن بهمون سر میزدن که ببینن با میهمانان حضرت زهرا (س). چه رفتاری داریم...
🌹اصلا اجازه ی تفتیش نمیدادن همیشه میگفتن به هیچ عنوان حق تفتیش ندارید میهمانای حضرت زهرا (س) رو اذیت نکنید درواقع برخورد جدی میکردن.
🌹و ما که میگفتیم برای امنیت خودشون هست ناراحت میشدن و میگفتن. حضرت زهرا (س).مراقب میهمانانش هست شما نگران نباشید.... همیشه دور از چشم حاج قاسم این کار رو میکردیم.
•|خاطرهاے از شهید💔
سپهبد حاج قاسم سلیمانے🕊|•
🌴@afsaranjangnarm_313🌴