فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورے🖤
•°از همه دنیا
°•ششگوشهتو میخوام
•°عاشق شدن یعنے
°•آغوشتو میخوام
🌴🌤@afsaranjangnarm_313🌤🌴
📱| #جنـگ_نـرم
👆🏻اینکه اکثر فیلم ها و کارتون های هالیوودے که به ذهن ما و کودکان ما خورانده میشوند حاوۍ جادو،رمالی،جن و...است بی دلیل نیست...
#استاد_رائفیپور
○━━⊰☆📱☆⊱━━○
@afsaranjangnarm_313
○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
#تلنگرانهـ✨
اگر...🖐🏻
تیردشمن...💣
جسمشهداراشکافت...
تیربدحجابے...🏹
قلبآنهارامیدرد...💔
📱@afsaranjangnarm_313⚔
#رهـبرانہـ💚
°•♡• توغَزلخواندے😌 •
وَحافظبهجُنونآمد😬 •
وگُفت(:
•☆• ازصداےِ•
سُخنِعشق💚•
نَدیدمخوشتَر😉•
🌴🌤@afsaranjangnarm_313🌤🌴
#حجاب^^
- میتوانِست زیباییَش را بِه حَراج بُگذارد...؛
اَما باور داشت کـه اَرزان نیست🛍💎
🌸 @afsaranjangnarm_313 🌸
♦️امروز مصادف است با سالروز تولد شهید احمدی روشن.
🌷 #شهید_احمدی_روشن یکی از پایه گذاران سایت هسته ای نطنز بود.
و تاثیر بسیار زیادی بخش تامین کالاها و خرید تجهیزات هسته ای در حوزه غنی سازی در زمان تحریمها داشت.
♦️مصطفی در دی ماه 1358 بدنیا آمد .
سر اذان ظهر ، پنجشنبه 20 صفر .
🌷پدرش شناسنامه اش را زودتر گرفت که متولد نیمه اول سال باشد تا زودتر به مدرسه برود..
آن موقع برای گرفتن شناسنامه زیاد سخت نمیگرفتند.
شهادت و تولد مصطفی هر دو در ماه صفر بود.
♦️موقعی که #مصطفی به دنیا آمد پدرش هم وزنش خرما یا شکلات خرید و تقسیم کرد.و گفت:
( مولودی که روز پنج شنبه به دنیا بیاید خیلی مبارکه ؛ هم وزنش باید شرینی تقسیم کرد )
🌷🍃مصطفی عمویی داشت بنام محسن که شهید شد.
مصطفی به خود میبالید و عموی شهیدش شد اسطوره مصطفی.
مصطفی به خود میبالید که عمویش جز شهداست.
@afsaranjangnarm_313 🌴
💕 #بسم_رب_العشق 💕
❤️ #عشق_مجازی 📱
📌 #فصل_دوم 🖇
✨ #قسمت_ششم 📚
خودم رو تو آغوش عارفه پرت کردم و بلند بلند زدم زیر گریه
عارفه هم مدام میپرسید چیشده،باباش چی بهم گفته و....
آخر سر هم کلافه دستی به صورتم کشید و اشکام رو پاک کرد و گفت
-وای آرمیتا خلم کردی چیشده؟
با گریه جواب دادم
+مامان و بابام رو دستگیر...کردن
-به خاطر دستگیر شدنشون داری گریه میکنی؟ایشالا آزاد میشن خب بعد چندسال
سری به نشونه نه تکون دادم که عارفه کلافه تر پرسید
-چی نه ؟
+عارفه می خوان اعدامشون کنن
+آرمیتا جانم بزار من برم برات یه لیوان آب بیارم بعد باهم صحبت می کنیم .
عارفه بیرون رفت و دو سه دقیقه بعد با یه لیوان آب آوند داخل اتاق.اب رو که به خوردم داد گفت
-از بابا پرسیدم گفت که گفتی نمی خوای ببینیشون
+آره
-آرمیتا بهت حق میدم نخوای ببینیشون اما به نظرم برو ببین حرف حسابشون چیه؟! چرا تو رو ول کردن و سپردنت دست مامان بزرگت.من اگه جای تو بودم حداقل برای گرفتن جواب هامم که شده میرفتم دیدنشون.
حرفای عارفه به نظرم حرفای منطقی میومد اما من هر کاری کردم نمیتونستم با خودم کنار بیام که برم دیدنشون
+به نظرت دلیلی موجه هست اصلا برا این کارشون؟اصلا اگه دستگیر نمی شدن که سراغ منو نمی گرفتن
-خب تو هم راست میگی ولی خوب فکر کن اصلا تا اجرای حکم که خیلی وقت هست بشین قشنگ فکر کن.
بعد از یه درد و دل حسابی با عارفه عزم رفتن کردم.لباس پوشیدم و رفتم سراغ چادرم
تازگیا این مرور خاطرات چند وقت پیش جزئی از زندگی من شده بود.
******
*{+سلام بچه ها
-به سلاام ارمیتا جون
-سلام
بعد از سلام و احوال پرسی با بچه هایی که دیگه کلا دوست شده بودم ،نشستم کنارشون با بیرون رفتنمون باهم و
روحیم خیلی خیلی بهتر از قبل شده بود..
رو به بچه ها پرسیدم
+خب خب بحث امروز راجب چیه؟
.........
#ادامه_دارد....
#نویسنده:✍
#نفیسه و #نرجس
کپی تا پایان فصل دو ممنوع میکرد الهی دارد🚫
📱 @afsaranjangnarm_313 ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حسین 🌱
همینالان،یههویی،
سلامبدهطرفکربلا..!
عاشق
کهبرایسلامکردن
بهمعشوقشبهونهنمےخواد..:)❤️
🌴🌤@afsaranjangnarm_313🌤🌴