eitaa logo
در این گوشه از دنیا
136 دنبال‌کننده
348 عکس
22 ویدیو
9 فایل
آرشیو لحظات گم‌شدگیِ زهرا "I am surely far different from what you suppose!" ناشناس: https://daigo.ir/secret/5417351156
مشاهده در ایتا
دانلود
بی‌دلیل گریه‌م می‌آید.
در این گوشه از دنیا
شاید در عمل فرقی نکنه اما هرچی فکر می‌کنم تنهای تنها مردن باید خیلی خیلی‌ غم انگیز و غریبانه باشه
اما حالا «تنها مردن» رو دوست دارم! دوست دارم یه شبی تنهای تنها تو دل تاریکی اونجوری که خودم میخوام بمیرم و تموم بشم. همین. دیگه کوچک‌ترین نشان یا خبری از زهرا و متعلقاتش تو این دنیا نباشه. دوست دارم تنها بمیرم و بعد فراموش بشم. توسط همه‌ی عزیزانم. دنیا جای جالبی نیست. بعد از رفتن، سر زدن بهش به هیچ قیمتی نمی‌ارزه
آخر تا کی سرگـــردان؟
در این گوشه از دنیا
میدونی امید راستش حالم از خودم به هم میخوره! صبح‌ها وقتی از خواب بیدار می‌شم و تن خسته و راکد خودم
امیدِ عزیزم من هیچ وقت تنهات نمیگذارم این رو بدون. قبلاً (وقتی یه بچه‌ی نوپا بودی) حمایتم از تو ناشی از نوعی لجبازی بود با کسانی که برای من حامی نشدند. اما حالا هیچ لجبازی یا خصومتی در دلم وجود نداره. من از هر احساس یأس و اندوهی تهی هستم امید. چیزی درون من وجود نداره. این فقط یک تضمین غریزیه که من هرگز تنهات نخواهم گذاشت!
اینجا پناهگاه همیشگی من است برای وقت هایی که از جهان فراری ام برای وقت هایی که از خودم بدم می‌آید وقت‌هایی که خراب کرده ام و پشیمانم و جایی را برای قایم شدن پیدا نمیکنم. وقت‌هایی که ابداً احساس ارزشمندی نمی‌کنم؛ اینجا، این کلمات سرد و نجات بخش، ایستاده اند تا دستم را بگیرند و تنفسی لحظه‌ای به تن نیمه جانم برسانند. تا دوباره قوت بگیرم و شروع کنم به دویدن چون باید دوید و باید رفت!
در این گوشه از دنیا
امیدِ عزیزم من هیچ وقت تنهات نمیگذارم این رو بدون. قبلاً (وقتی یه بچه‌ی نوپا بودی) حمایتم از تو ناش
امید، من ترسیده‌ بودم! وقتی که فهمیدم تو داری به زندگیم میای، خیلی زیاد ترسیده بودم. بیشترین نگرانی‌م این بود که تو رو هم در این باتلاق نفرت‌انگیز از افکار مه‌آلود فرو بکشم. تو برای من یک امانت نورانی بودی؛ نمیخواستم خرابت کنم! به همین خاطر مدتی ناپدید شدم. نیاز داشتم با خودم خلوت کنم و برای آخرین بارها درمورد بی‌هدفیِ تحمل‌ناپذیر هستی‌م فکر کنم. وقتی برگشتم و تو رو (که اولین قدم هات رو برمی‌داشتی) در آغوش گرفتم، همه چیز تغییر کرد. انگار یک قطعه‌‌ی معنابخش به پازل به هم ریخته‌ی زندگی اضافه شد که اون رو ارزشمند می‌کرد. با خودم گفتم: حالا چیزی دارم که براش بجنگم! من برای توی خواهم جنگید امید! نه از روی ترس، نه از روی انتقام و نه حتی از روی علاقه. این یک حس غریزی و بی‌مقدمه ست. بهت که گفته بودم؛
هرگز تنهات نمی‌گذارم.