👌 به مناسبت #سالروز_آزادسازی_خرمشهر :
✅ برشی از کتاب ذوالفقار:
خاطرات سردار شهید حاج قاسم سلیمانی درباره شهید احمد کاظمی:
👌 «من باورم این بود که وقتی خبر شهادت حاج احمد گفته می شود، حداقل تیتر همه روزنامه های ما این جمله باشد که:
👈«فاتح خرمشهر شهید شد.»🌷😔
👌 همانطوری که بزرگی از ما در ادبیات، در هنر، در هر چیزی از بین می رود یا فوت می کند، ما بلافاصله برای او تیتری داریم. مثلاً پدر علم ریاضی ایران از دنیا رفت.
🤔 فکر می کنم حقی که احمد به گردن ملت ایران دارد، با حقی که دیگر اندیشمندانی که مورد تجلیل هستند و به حق هم مورد تجلیل بودند، کمتر نباشد و شاید در ابعادی بیشتر باشد.
✅ خب، ما با احمد خیلی رفیق بودیم. هرچند من نمی دانم احمد بیشتر من را دوست داشت یا من بیشتر او را دوست داشتم !!
🙄 همیشه در ذهنم این بود که ای کاش می شد من یک طوری به احمد ثابت کنم که چقدر دوستش دارم.
🤔 فکر می کردم بهترین چیزی که می تواند این را ثابت کند، این باشد که مثلاً من یک کلیه بدهم به احمد !!😄
وقتی احمد در جمع ما بود، تداعی همه زندگی مان را می کرد؛ هر چیزی که در زندگی به آن خوش بودیم. چهره باکری را در احمد می دیدیم، خرازی را در احمد می دیدیم. زین الدین را در احمد می دیدیم. همت را در احمد می دیدیم. خیلی از شهدا را ما در احمد خلاصه می دیدیم.
🔹 شما وقتی یک کسی یادگار همه یادگاری هایت است، یادگار همه دلبستگی هایت است، یادگار همه بهترین دوران عمرت است، این را از دست می دهی، این یک از دست دادن معمولی نیست. 😔
احمد با رفتن خودش، همه ما را آتش زد. 😭
🔹خب. مدت ها از زمان جنگ گذشته بود، دلخوشی مان به هم بود، نه اینکه پشتوانه خاصی برای همدیگر باشیم، 👌 قوت قلب معنوی برای هم بودیم.
در بیان کردن موضوعات، نصیحت کردن هم و سطوح مختلف دیگری با هم رودربایستی نداشتیم.
👌من همیشه به احمد می گفتم: «الهی دردت بخوره توی سرم». اصطلاح من بود نسبت به احمد، می گفتم: «دورت بگردم» آن چه که مکنونات قلبی ام است،
🤲 از خدا می خواهم، خدا هر چه سریع تر مرا به او ملحق بکند و خودم را مستحق این عنایت خدا می دانم و به او اگر بنویسم، این را خواهم نوشت: «مرا ببر. ما را تنها نگذار.» این را خواهم گفت.
🌷 روح بلند فاتحان #خرمشهر شاد ، و یادشان گرامی باد 🌷
#سوم_خرداد
🆔 @afzayeshetelaat
🤔❗️ التماس تفکر در حفظ یک پیمان نامه نانوشته :
🇮🇷 فتح #خرمشهر یک پیمان نامه نانوشته بین رزمندگان فاتح خونین شهر، با شهیدان و همرزمان خود بود....
👌و ملت ایران نیز پیمان بستند که بر آرمانهای بزرگ انقلاب و رزمندگان اسلام تا آخر بایستند...
❗️و هر سال با سالگرد #سوم_خرداد ، هر کس به خود بنگرد که آیا بر پیمان خود استوار مانده است؟🤔❗️
#سالروز_آزادسازی_خرمشهر
🆔 @afzayeshetelaat
✅ امام خمینی (ره) در باره #سوم_خرداد و آزادسازی خرمشهر فرمودند:
"فتح #خرمشهر فتح خاک نیست، فتح ارزشهای اسلامی است. خرمشهر شهر لاله های خونین است.
🌷 خرمشهر را خدا آزاد کرد.🌷"
#سالروز_آزادسازی_خرمشهر گرامی باد🇮🇷🌷
🆔 @afzayeshetelaat
خدا رحمت کند شهید بزرگوار جهان آرا، فرمانده عملیات آزادسازی #خرمشهر را....🙏
چه زیبا گفت: بچه ها! اگر شهر سقوط کرد مهم نیست! دوباره آنرا پس می گیریم !
👌 مراقب باشید ایمانتان سقوط نکند ⚠️
👈 برای درس امروز ، همین جمله کافیست!❗️
#سالروز_آزادسازی_خرمشهر
#سوم_خرداد
🆔 @afzayeshetelaat
❓وقتی پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR در آستانه آخرین جمعه ماه رمضان ۱۴۴۱(رمضان پارسال) و روز قدس، لوح «قدس، خرمشهر دیگر میشود» را منتشر کرد ، آیا کسی گمان می کرد یک سال بعد (امسال) ، مقدمات شکست اسرائیل و گنبد آهنینش آنهم با چنین خفتی به تحقق پیوندد؟؟
✅ حضرت آیتالله خامنهای:
«ما میگوییم مبارزات همهجانبهی ملّت فلسطین -مبارزات سیاسی، مبارزات نظامی، مبارزات اخلاقی و فرهنگی- باید ادامه پیدا کند تا کسانی که غاصب فلسطین هستند، تسلیم رأی ملّت فلسطین بشوند. از همهی مردم فلسطین اعمّ از مسلمان و مسیحی و یهودی فلسطینی و آن کسانی که در خارج فلسطین تبعیدشدهی از فلسطین هستند، نظرخواهی بشود، و اینها معیّن کنند که چه نظامی در فلسطین حاکم باشد و همه تسلیم آن باشند؛ مبارزه تا این زمان باید ادامه پیدا کند و ادامه پیدا خواهد کرد.»
۱۳۹۸/۰۳/۱۵
✍ انشاءالله بزودی #قدس ، #خرمشهر دیگر می شود و آزادی قدس را هم تاریخ خواهد نوشت.🌹🙏
#سوم_خرداد
🆔 @afzayeshetelaat
✅ مشغول کار بودم که سر وکله اش پیدا شد. سرش رو کج کرد و گفت:
علی داداشی! تو لااقل اجازه بده که من برم جبهه، همه دوستام دارن می رن.
قاسم قبل از اینکه بیاید پیش من، سراغ همه رفته بود و ناامیدش کرده بودند.
این را که گفت، فکری به ذهنم خطورکرد،گفتم:
من حرفی ندارم برو...
زودی رفت.
بلافاصله تلفن را برداشتم و شماره واحد اعزام را گرفتم و به دوستی که مسئول آن قسمت بود گفتم:
اخویِ ما داره می یاد سراغ شما که اجازه بدی بره جبهه، شناسنامهش رو بخواه و چون به سن قانونی نرسیده،بهانه ای بگیر و نگذار بره جبهه.
بعد مشغول برنامه ریزی برای برنامه فردا که تشییع ۱۶شهید بود شدیم.
روز بعد ساعت ۸ صبح مادر زنگ زد و گفت:
قاسم دیشب نیامده.
گفتم: حتماً با بچهها رفته بسیج.
ظاهراً مادر قانع شد و من هم گوشی راقطع کردم ومشغول کارها شدم.
🕊وسط مراسم تشییع شهدا بودیم که مسئول اعزام بسیج را دیدم.
زد پشت من و گفت:
حالا ما را می گذاری سرکار؟
گفتم: چطور؟
گفت: اخوی شناسنامهش را آورد اما سنش که مشکلی نداشت.
گفتم: خب؟!
گفت: خب که خب! ما هم مُهر زدیم و رفت.
گفتم: کجا؟
گفت: احتمالاً #خرمشهر !
به هر کجا زدم که از طریق تلفن و دوستانش پیدایش کنم نشد که نشد.
چند روز بعد ساعت ۹ صبح طبق معمول زنگ زدم به تعاون تا اسامی شهدایی را که آورده بودند، بپرسم، تا برای تشییع برنامهریزی کنیم.
مسئول تعاون گوشی را برداشت و بعد از حال و احوال پرسی، گفتم:
اسامی شهدا را بگو که من یادداشت کنم.
گفت:
عه...عه...😳
اسم اخویت (برادرت) هم که توی لیست است...😳😔❗️
🎤 راوی :حسن شکیب زاده ، برادر شهید
🌷 قاسم شکیب زاده🌷
روحش شاد
#سوم_خرداد
🆔 @afzayeshetelaat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت شهید #حاج_قاسم سلیمانی از نقش موثر شهید حسن باقری در فتح #خرمشهر
🗓 به مناسب #سوم_خرداد، سالروز فتح خرمشهر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت شهید #حاج_قاسم سلیمانی از نقش موثر شهید حسن باقری در فتح #خرمشهر
🗓 به مناسب #سوم_خرداد، سالروز فتح خرمشهر
👌 به مناسبت #سالروز_آزادسازی_خرمشهر :
✅ برشی از کتاب ذوالفقار:
خاطرات سردار شهید حاج قاسم سلیمانی درباره شهید احمد کاظمی:
👌 «من باورم این بود که وقتی خبر شهادت حاج احمد گفته می شود، حداقل تیتر همه روزنامه های ما این جمله باشد که:
👈«فاتح خرمشهر شهید شد.»🌷😔
👌 همانطوری که بزرگی از ما در ادبیات، در هنر، در هر چیزی از بین می رود یا فوت می کند، ما بلافاصله برای او تیتری داریم. مثلاً پدر علم ریاضی ایران از دنیا رفت.
🤔 فکر می کنم حقی که احمد به گردن ملت ایران دارد، با حقی که دیگر اندیشمندانی که مورد تجلیل هستند و به حق هم مورد تجلیل بودند، کمتر نباشد و شاید در ابعادی بیشتر باشد.
✅ خب، ما با احمد خیلی رفیق بودیم. هرچند من نمی دانم احمد بیشتر من را دوست داشت یا من بیشتر او را دوست داشتم !!
🙄 همیشه در ذهنم این بود که ای کاش می شد من یک طوری به احمد ثابت کنم که چقدر دوستش دارم.
🤔 فکر می کردم بهترین چیزی که می تواند این را ثابت کند، این باشد که مثلاً من یک کلیه بدهم به احمد !!😄
وقتی احمد در جمع ما بود، تداعی همه زندگی مان را می کرد؛ هر چیزی که در زندگی به آن خوش بودیم. چهره باکری را در احمد می دیدیم، خرازی را در احمد می دیدیم. زین الدین را در احمد می دیدیم. همت را در احمد می دیدیم. خیلی از شهدا را ما در احمد خلاصه می دیدیم.
🔹 شما وقتی یک کسی یادگار همه یادگاری هایت است، یادگار همه دلبستگی هایت است، یادگار همه بهترین دوران عمرت است، این را از دست می دهی، این یک از دست دادن معمولی نیست. 😔
احمد با رفتن خودش، همه ما را آتش زد. 😭
🔹خب. مدت ها از زمان جنگ گذشته بود، دلخوشی مان به هم بود، نه اینکه پشتوانه خاصی برای همدیگر باشیم، 👌 قوت قلب معنوی برای هم بودیم.
در بیان کردن موضوعات، نصیحت کردن هم و سطوح مختلف دیگری با هم رودربایستی نداشتیم.
👌من همیشه به احمد می گفتم: «الهی دردت بخوره توی سرم». اصطلاح من بود نسبت به احمد، می گفتم: «دورت بگردم» آن چه که مکنونات قلبی ام است،
🤲 از خدا می خواهم، خدا هر چه سریع تر مرا به او ملحق بکند و خودم را مستحق این عنایت خدا می دانم و به او اگر بنویسم، این را خواهم نوشت: «مرا ببر. ما را تنها نگذار.» این را خواهم گفت.
🌷 روح بلند فاتحان #خرمشهر شاد ، و یادشان گرامی باد 🌷
#سوم_خرداد
🆔 @afzayeshetelaat
✅ مشغول کار بودم که سر وکله اش پیدا شد. سرش رو کج کرد و گفت:
علی داداشی! تو لااقل اجازه بده که من برم جبهه، همه دوستام دارن می رن.
قاسم قبل از اینکه بیاید پیش من، سراغ همه رفته بود و ناامیدش کرده بودند.
این را که گفت، فکری به ذهنم خطورکرد،گفتم:
من حرفی ندارم برو...
زودی رفت.
بلافاصله تلفن را برداشتم و شماره واحد اعزام را گرفتم و به دوستی که مسئول آن قسمت بود گفتم:
اخویِ ما داره می یاد سراغ شما که اجازه بدی بره جبهه، شناسنامهش رو بخواه و چون به سن قانونی نرسیده،بهانه ای بگیر و نگذار بره جبهه.
بعد مشغول برنامه ریزی برای برنامه فردا که تشییع ۱۶شهید بود شدیم.
روز بعد ساعت ۸ صبح مادر زنگ زد و گفت:
قاسم دیشب نیامده.
گفتم: حتماً با بچهها رفته بسیج.
ظاهراً مادر قانع شد و من هم گوشی راقطع کردم ومشغول کارها شدم.
🕊وسط مراسم تشییع شهدا بودیم که مسئول اعزام بسیج را دیدم.
زد پشت من و گفت:
حالا ما را می گذاری سرکار؟
گفتم: چطور؟
گفت: اخوی شناسنامهش را آورد اما سنش که مشکلی نداشت.
گفتم: خب؟!
گفت: خب که خب! ما هم مُهر زدیم و رفت.
گفتم: کجا؟
گفت: احتمالاً #خرمشهر !
به هر کجا زدم که از طریق تلفن و دوستانش پیدایش کنم نشد که نشد.
چند روز بعد ساعت ۹ صبح طبق معمول زنگ زدم به تعاون تا اسامی شهدایی را که آورده بودند، بپرسم، تا برای تشییع برنامهریزی کنیم.
مسئول تعاون گوشی را برداشت و بعد از حال و احوال پرسی، گفتم:
اسامی شهدا را بگو که من یادداشت کنم.
گفت:
عه...عه...😳
اسم اخویت (برادرت) هم که توی لیست است...😳😔❗️
🎤 راوی :حسن شکیب زاده ، برادر شهید
🌷 قاسم شکیب زاده🌷
روحشان شاد
#سوم_خرداد
#سرد_و_گرم_روزگار
🆔 @afzayeshetelaat
🤔❗️ التماس تفکر در حفظ یک پیمان نامه نانوشته :
🇮🇷 فتح #خرمشهر یک پیمان نامه نانوشته بین رزمندگان فاتح خونین شهر، با شهیدان و همرزمان خود بود....
👌و ملت ایران نیز پیمان بستند که بر آرمانهای بزرگ انقلاب و رزمندگان اسلام تا آخر بایستند...
❗️و هر سال با سالگرد #سوم_خرداد ، هر کس به خود بنگرد که آیا بر پیمان خود استوار مانده است؟🤔❗️
#سالروز_آزادسازی_خرمشهر
🆔 @afzayeshetelaat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به مناسبت سالروز آزاد سازی و فتح #خرمشهر
🍃🌹🍃
❌ سخنان منتشر نشده از حاج احمدمتوسلیان قبل از عملیات بیت المقدس
#سوم_خرداد
کدام مرد؟ کدام نامرد؟❓
13 سال داشت، بهنام محمدی!
سلاح که به دست می گرفت معلوم نبود کدام بلندترند!
تا لحظه آخر در #خرمشهر ماند تا نگویند مردی نبود تا در مقابل متجاوز بایستد!
❗️نامردی هم بود در ریاست جمهوری،
آخر با لباس زنانه فرار کرد.🏃♀
❓کدام کنوانسیونی از خون هزار هزار ایرانی دفاع می کند به جای دفاع از بنی صدر و رجوی؟
#سوم_خرداد، سالروز #حماسه_مقاومت گرامی باد.
🆔 @afzayeshetelaat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👓 اگر به حرف روحانیون دلسوز خرمشهر گوش میدادند، آن بخش از #خرمشهر سقوط نمیکرد!
📌 سخنرانی طوفانی رهبر انقلاب درباره وقایع #خرمشهر سال ۵۹
🔹 آقا برداشته در روزنامه عصر تهران سرمقاله زده که خامنهای را باید محاکمه کنید!
🔹 چرا؟ چون بنده در فلان مصاحبه گفتماگر به حرف #روحانیون_دلسوز خرمشهر گوش داده میشد آن بخش خرمشهر سقوط نمیکرد!
🔹 محاکمه کنید تا ما هم حرفهایمان را بزنیم!
🔻 پینوشت: این نکته رهبر معظم بسیار جای مانور و بررسی و تحقیق دارد که سقوط خرمشهر، بخاطر گوش ندادن به حرف روحانیت دلسوز و انقلابی بود!
و شاید هیچ کس تا کنون این مبحث را نشکافته باشد که گروه بنیصدر که از این حرف آشفتند، بخاطر سیاست منهای روحانیت حرف روحانیون دلسوز را پشیزی حساب نکردند و سقوط خرمشهر رقم خورد!
امروز هم طبق بیان صریح رهبری: خرمشهرها در پیش است و اگر به قول روحانیون عالم و دلسوز انقلابی گوش داده نشود، سقوط حتمی است!
📆 #سوم_خرداد سالروز آزاد سازی خرمشهر
❗️عراقیها وقتی #خرمشهر رو تصرف
کردند روی دیوارها نوشتند:
جئنا لنقبی.. آمدهایم که بمانیم!❗️
👌 دو سال بعد وقتی خرمشهر آزاد شد؛
شهید بهروز مرادی زیر همون نوشت:
آمدیم اما نبودید..!❗️😊
🌷روح شهدای مسیر آزادسازی خرمشهر شاد باد 🇮🇷
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#سوم_خرداد
#حماسه_مقاومت
🆔 @afzayeshetelaat
مسیر سعادت🏝️
#معرفی_کتاب ✅ داستان بهنام 👆 نوشته داوود امیریان فرازهایی از زندگی تا شهادت #شهید_بهنام_محمدی ب
✅ فرمانده تکاورها گفت:
«پسر جان، برای من مسئولیت دارد. نمی توانم اجازه دهم تک و تنها بروید تو دل دشمن.
تو فرماندهات کیه؟»
👌بهنام گفت: من فرمانده خودم هستم. تمام سوراخ سنبههای اینجا را مثل کف دست بلدم. قول می دهم شناسایی خوبی بکنم و برگردم.»😳
فرمانده تکاورها در برابر اصرار بهنام، کم آورد.
بهنام نارنجکش را گوشهی حیاط، زیر جعبه خالی میوه پنهان کرد. موهای سرش را آشفته کرد، آستین بلوزش را جِر داد و کتانی سوراخش را از پا کند. 😳
تکاورها با تعجب گفتند: «چرا خودت رو این ریختی کردی؟»
بهنام گفت:«توقع داری با لباس پلوخوری جلو بروم؟ من به کار خودم واردم.»
بهنام، پابرهنه از آنها دور شد. یک شلوار سیاه گشاد به پا داشت که به جای کمربند، طناب از قلاب کمربندش رد کرده و روی شکم محکم کرده بود. بلوز آبی رنگ چهار خانه تنش بود. موهای بلند سرش آشفته تر از همیشه بود. شروع کرد به گریه کردن. زار زد و جلو رفت. با دقت به اطراف نگاه می کرد. چند موضع تک تیراندازها عراقی ها را به ذهن سپرد. سر کوچه بلورچی، یک سنگر خمپارهی ۱۲۰ میلی متری را دید. با تعجب نگاهش میکردند. 🤔😳
دیدن یک پسرک تنها و گریان آنها را از هر گونه واکنشی برحذر می کرد.
بهنام دید که یکی از خانهها، مقر اصلی عراقیهاست. رفت و آمد آنجا زیاد بود. رفت تو حیاط. چند سرباز در اتاق خواب بزرگ رو به حیاط استراحت میکردند. چند نفر دیگر داشتند اسلحهشان را با گازوئیل میشستند. چند نفر در حال سقزدن نان و خوردن کنسرو تن ماهی بودند.
😱 بهنام جلو رفت کنار عراقی که غذا میخوردند، نشست و مظلومانه نگاه شان کرد.
یکی از عراقیها با دهان پر، به زبان عربی چیزی گفت.
بهنام ، خود را به نشنیدن زد. به دست آنها نگاه کرد. همان عراقی شانه ی بهنام را تکان داد و غر زد. بهنام به دهان و گوش اشاره کرد و به آنها حالی کرد که کرو لال است !!😳😅
دید که ترحم در چشمان یکی از عراقی ها جا خوش کرده. همان عراقی، کنسرو و کمپوت و نان بهنام داد. بهنام قوطی ها را در یک تکه لحاف پیچید. عراقیها سرگرم کار خود بودند. در یک آن، چند نارنجک و خشاب را هم تو لحاف گذاشت و سریع گره زد و انداخت بر شانه و بلند شد. با اشارهی دست از عراقیها تشکر کرد و از خانه بیرون زد. هر آن، منتظر بود که دنبالش کنند و به خاطر دزدیدن خشابها و نارنجکها حسابش را برسند.
خبری نشد.
توی کوچه پیچید.
دید که یک تانک، حیاط خانه ای را خراب کرده و در آنجا متوقف شده. خدمههای تانک زیر تانک استراحت میکردند.
❗️بهنام تصمیم خود را گرفت، به آرامی یک نارنجک از تو بقچهاش درآورد. حلقه ضامن را کشید و نارنجک را داخل لوله تانک هل داد. سریع بقچهاش را برداشت و فرار کرد. هنوز به سر کوچه نرسیده بود که صدای انفجار مهیبی بلند شد. بهنام تندتر دوید. به کوچه دیگری رسید. از در باریک خانه گذشت. رفت روی پشتبام. از آنجا محل تانکها و مقر عراقیها را به خوبی میدید. تکه کاغذی از جیبش در آورد و سریع کروکی محل تانکها و مقر عراقی ها را کشید. تکه کاغذ را تا کرد و تو جیبش گذاشت.
👏 هنوز غروب نشده بود که به مقر تکاورها رسید.
فرمانده تکاورها با دیدن بهنام نفس راحتی کشید. محمد نورانی هم آنجا بود و خودخوری میکرد. نورانی با دیدن بهنام جلو آمد و تشر زد:
😡 «بچه، معلومه چکار میکنی؟ جان به سرمان کردی!»
بهنام بقچهاش را باز کرد و گفت: «بیا آقا محمد! برایتان کنسرو، نارنجک و خشاب آوردم. کروکی تانکها و مقر عراقیها را هم کشیدم.» 😳❗️
تکه کاغذ را به نورانی داد.
چشمان نورانی از پس شیشهی عینکش، گرد شد.
😄فرمانده تکاورها خندید و گفت: «برادر نورانی، این وروجک برای خودش یک پا نیروی اطلاعاتی و جاسوسی کارکشته است!» 😄.....
📚 برشی از کتاب «داستان بهنام» نوشته «داوود امیریان»
#شهید_بهنام_محمدی
#خرمشهر
#سوم_خرداد
🆔 @afzayeshetelaat
✅ #سردار_قاآنی عصر روز سهشنبه #سوم_خرداد در مراسم یادواره شهدای دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین (ع) گفت:
☝️امروز رژیم صهیونیستی جرات شلیک حتی یک تیر را به حزبالله لبنان ندارد ❌
🎤 فرمانده نیروی قدس سپاه:
🔸پیروان تفکر دوم خرداد یا اهل مقاومت نبودند و یا بریدههای صحنه انقلاب و مقاومت بودند
🔸هیچ کدام از آنها مرد میدان مقاومت و استمرار آن نبودند.
🔸امروز رژیم صهیونیستی جرات شلیک حتی یک تیر را به یکی از نوجوانان و جوانان حزبالله ندارد.
🔸سال گذشته یکی از بچههای حزبالله در سوریه به علت تعرض رژیم جنایتکار صهیونیستی به شهادت رسید، حزبالله لبنان اعلام کرد که مقابله به مثل میکند.
🔸از روزی که حزبالله قهرمان اعلام کرد، شما در سرتاسر جبهه صهیونیستی حتی یک نفر با لباس افسری مشاهده نمیکردید و همه فراری بودند.
🔸این عظمت مکتب امام (ره) است، ارزش آزادی خرمشهری که خدا آزادش میکند به این است که چنین انسانهایی در مکتب آن تربیت میشوند.👌
#خرمشهر
🆔 @afzayeshetelaat
✅ امام خمینی (ره) در باره #سوم_خرداد و آزادسازی خرمشهر فرمودند:
"فتح #خرمشهر فتح خاک نیست، فتح ارزشهای اسلامی است. خرمشهر شهر لاله های خونین است.
🌷 خرمشهر را خدا آزاد کرد.🌷"
#سالروز_آزادسازی_خرمشهر گرامی باد🇮🇷🌷
🆔 @afzayeshetelaat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 لحظاتی از حضور «رهبر انقلاب» در خرمشهر در کنار «شهید جهان آرا»
🔹 رهبر انقلاب: دشمن راز پیروزی ما در خرمشهر و خرمشهرها را به چشم دید و امروز سعی میکند همین پرچم را سرنگون کند.
🔹 بازنشر به مناسبت #سوم_خرداد سالروز آزادسازی #خرمشهر
#فتح_خرمشهر
🆔 @salambarebraHem
❗️عراقیها وقتی #خرمشهر رو تصرف
کردند روی دیوارها نوشتند:
جئنا لنقبی.. آمدهایم که بمانیم!❗️
👌 دو سال بعد وقتی خرمشهر آزاد شد؛
شهید بهروز مرادی زیر همون نوشت:
آمدیم اما نبودید..!❗️😊
🌷روح شهدای مسیر آزادسازی خرمشهر شاد باد 🇮🇷
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#سوم_خرداد
#فتح_خرمشهر
🆔 @afzayeshetelaat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 شهید حاج قاسم سلیمانی:
عواملی که ما را در #خرمشهر و در جنگ هشت ساله پیروز کرد، آن عوامل بعنوان یک عوامل موفق باید پیوسته مد نظر ما قرار بگیرد، چراغ راه ما و راهنمای ما باشد برای غلبه بر مسائل مختلفی که پیش رو داریم
#سوم_خرداد
#فتح_خرمشهر
🆔 @afzayeshetelaat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت شهید #حاج_قاسم سلیمانی از نقش موثر شهید حسن باقری در فتح #خرمشهر
🗓 به مناسب #سوم_خرداد، سالروز فتح خرمشهر
🤔❗️ التماس تفکر در حفظ یک پیمان نامه نانوشته :
🇮🇷 فتح #خرمشهر یک پیمان نامه نانوشته بین رزمندگان فاتح خونین شهر، با شهیدان و همرزمان خود بود....
👌و ملت ایران نیز پیمان بستند که بر آرمانهای بزرگ انقلاب و رزمندگان اسلام تا آخر بایستند...
❗️و هر سال با سالگرد #سوم_خرداد ، هر کس به خود بنگرد که آیا بر پیمان خود استوار مانده است؟🤔❗️
#سالروز_آزادسازی_خرمشهر
🆔 @afzayeshetelaat
مسیر سعادت🏝️
#شهید_بهنام_محمدی
#شهید_بهنام_محمدی
✅ فرمانده تکاورها گفت:
«پسر جان، برای من مسئولیت دارد. نمی توانم اجازه دهم تک و تنها بروید تو دل دشمن.
تو فرماندهات کیه؟»
👌بهنام گفت: من فرمانده خودم هستم. تمام سوراخ سنبههای اینجا را مثل کف دست بلدم. قول می دهم شناسایی خوبی بکنم و برگردم.»😳
فرمانده تکاورها در برابر اصرار بهنام، کم آورد.
بهنام نارنجکش را گوشهی حیاط، زیر جعبه خالی میوه پنهان کرد. موهای سرش را آشفته کرد، آستین بلوزش را جِر داد و کتانی سوراخش را از پا کند. 😳
تکاورها با تعجب گفتند: «چرا خودت رو این ریختی کردی؟»
بهنام گفت:«توقع داری با لباس پلوخوری جلو بروم؟ من به کار خودم واردم.»
بهنام، پابرهنه از آنها دور شد. یک شلوار سیاه گشاد به پا داشت که به جای کمربند، طناب از قلاب کمربندش رد کرده و روی شکم محکم کرده بود. بلوز آبی رنگ چهار خانه تنش بود. موهای بلند سرش آشفته تر از همیشه بود. شروع کرد به گریه کردن. زار زد و جلو رفت. با دقت به اطراف نگاه می کرد. چند موضع تک تیراندازها عراقی ها را به ذهن سپرد. سر کوچه بلورچی، یک سنگر خمپارهی ۱۲۰ میلی متری را دید. با تعجب نگاهش میکردند. 🤔😳
دیدن یک پسرک تنها و گریان آنها را از هر گونه واکنشی برحذر می کرد.
بهنام دید که یکی از خانهها، مقر اصلی عراقیهاست. رفت و آمد آنجا زیاد بود. رفت تو حیاط. چند سرباز در اتاق خواب بزرگ رو به حیاط استراحت میکردند. چند نفر دیگر داشتند اسلحهشان را با گازوئیل میشستند. چند نفر در حال سقزدن نان و خوردن کنسرو تن ماهی بودند.
😱 بهنام جلو رفت کنار عراقی که غذا میخوردند، نشست و مظلومانه نگاه شان کرد.
یکی از عراقیها با دهان پر، به زبان عربی چیزی گفت.
بهنام ، خود را به نشنیدن زد. به دست آنها نگاه کرد. همان عراقی شانه ی بهنام را تکان داد و غر زد. بهنام به دهان و گوش اشاره کرد و به آنها حالی کرد که کرو لال است !!😳😅
دید که ترحم در چشمان یکی از عراقی ها جا خوش کرده. همان عراقی، کنسرو و کمپوت و نان به بهنام داد. بهنام قوطی ها را در یک تکه لحاف پیچید. عراقیها سرگرم کار خود بودند. در یک آن، چند نارنجک و خشاب را هم تو لحاف گذاشت و سریع گره زد و انداخت بر شانه و بلند شد. با اشارهی دست از عراقیها تشکر کرد و از خانه بیرون زد. هر آن، منتظر بود که دنبالش کنند و به خاطر دزدیدن خشابها و نارنجکها حسابش را برسند.
خبری نشد.
توی کوچه پیچید.
دید که یک تانک، حیاط خانه ای را خراب کرده و در آنجا متوقف شده. خدمههای تانک زیر تانک استراحت میکردند.
❗️بهنام تصمیم خود را گرفت، به آرامی یک نارنجک از تو بقچهاش درآورد. حلقه ضامن را کشید و نارنجک را داخل لوله تانک هل داد. سریع بقچهاش را برداشت و فرار کرد. هنوز به سر کوچه نرسیده بود که صدای انفجار مهیبی بلند شد. بهنام تندتر دوید. به کوچه دیگری رسید. از در باریک خانه گذشت. رفت روی پشتبام. از آنجا محل تانکها و مقر عراقیها را به خوبی میدید. تکه کاغذی از جیبش در آورد و سریع کروکی محل تانکها و مقر عراقی ها را کشید. تکه کاغذ را تا کرد و تو جیبش گذاشت.
👏 هنوز غروب نشده بود که به مقر تکاورها رسید.
فرمانده تکاورها با دیدن بهنام نفس راحتی کشید. محمد نورانی هم آنجا بود و خودخوری میکرد. نورانی با دیدن بهنام جلو آمد و تشر زد:
😡 «بچه، معلومه چکار میکنی؟ جان به سرمان کردی!»
بهنام بقچهاش را باز کرد و گفت: «بیا آقا محمد! برایتان کنسرو، نارنجک و خشاب آوردم. کروکی تانکها و مقر عراقیها را هم کشیدم.» 😳❗️
تکه کاغذ را به نورانی داد.
چشمان نورانی از پس شیشهی عینکش، گرد شد.
😄فرمانده تکاورها خندید و گفت: «برادر نورانی، این وروجک برای خودش یک پا نیروی اطلاعاتی و جاسوسی کارکشته است!» 😄.....
📚 برشی از کتاب «داستان بهنام» نوشته «داوود امیریان»
#خرمشهر
#سوم_خرداد
🆔 @afzayeshetelaat