eitaa logo
آقامحمودرضا
2هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
2.5هزار ویدیو
87 فایل
💠گرامیباد یاد ادمین کانال 🌷شهیدحاج مرتضی مسیب زاده ♻ ️تنها کانال رسمی منتسب به خانواده شهیدبیضائی ♻ دارای مجوز وکدشامد 1-1-3454-61-3-1 از وزارت ارشادوشورای عالی مجازی کشور ♻️ دارنده مقام نخست سومین جشنواره فضای مجازی کشور درسال۹۵
مشاهده در ایتا
دانلود
آقامحمودرضا
💠شهید حاج سید مجتبی علمدار : 🌷...وقتی گلوله خوردم حس غریبی از همه یازهرا هایی که گفته بودم ریخت توی
💠خیلی ها سید را از برنامه روایت فتح شناختند. او در این برنامه به ویژگیهای شلمچه پرداخت و گفت: شلمچه خودش خیلی چیزها دارد که بگوید. این خاطرات را باید از دل شلمچه شنید،نه از زبان ما. نمی دانم ولی فکر می کنم شلمچه از جمله جاهاییست که همه آمدند،۱۴ نور پاک آمدند، انبیاء،اولیا، و ‌...همه آمدند‌. شب عملیات ۴ کیلومتر آب گرفتگی بود.رسیدیم به ساحل شلمچه. موقعیت طوری شد که گفتند : باید بزنید به آب‌. سرمای آب از یک طرف،مین و موانع از طرف دیگر. بعضی از بچه ها به دلیل سردی آب سنگ کوب کردند! دونفر از بچه ها که قد بلندتری داشتند تفنگ را روی دوش می گذاشتند تا آنهایی که تا آنهایی که قد کوتاهتری داشتند آن را بگیرند و به خشکی برسند. وقتی به ساحل رسیدیم از دور نور چراغ های شهر بصره دیده می شد. آن نور همه را به خود جذب کرد. 🌷برای یک لحظه وقتی بچه ها وارد ساحل شلمچه شدند و آن نور را دیدند، فکر کردند رسیده اند ، فکر می کردند رسیده اند به (ع). اصلا بو و عطر خاصی داشت؛زمینش،هوایش،همه چیزش انرژی خاصی به بچه ها می داد. بچه ها در شلمچه سوال اولشان این بود:"از اینجا تا کربلا چقدر راه است؟میگن شلمچه به نزدیکه، برای همینه که اینجا بیشتر بوی حسین (ع) رو میده ." می توانم به تعبیر دیگری بگویم ،خاک شلمچه،نه به همان قداست،اما بوی خاک چادر حضرت زهرا (س) را می داد. تربت شلمچه بوی تربت (ع) را می دهد. خاکش هم رنگ خاک تربت اباعبدالله (ع) است. چند روز پیش شخصی تربت اباعبدالله (ع) را برایم آورده بود..‌ هرکدام از بچه هایی که شلمچه رفته بودند آن را بو کردند،بدون استثناگفتند: این خاک بوی شلمچه را می دهد،بوی جبهه را می دهد. فکر نمی کردم روزی شلمچه زیارتگاه شود.ماشینهای مدل بالا می آمدند و از صبح تا غروب در شلمچه می ماندند،زیارت می کردند، نماز می خواندند، بچه ها بازی می کردند و... آخرهم که می خواستند بروند مقداری خاک برمی داشتند و می رفتند. 📚کتاب علمدار،زندگینامه و خاطرات شهید حاج سید مجتبی علمدار ،ص۱۶۷ 🆔 @Agamahmoodreza
آقامحمودرضا
🍃🌸۲۴ذی‌الحجه عید بزرگ مباهله روز نزول آیه‌ی ولایت نزول آیه‌ی تطهیر بیان حدیث‌ کساء(پنج تن آل عبا)
اگر غدیرعیدولایت است، است. 💠استاد پناهیان: 🌷اگر غدیر عید ولایت است مباهله عید فضیلت است. چون بزرگترین فضیلت علی(ع) در روز و آن‌هم صریحاً در قرآن کریم بیان شده. 👈امام رضا(ع) به مأمون فرمودند: بالاترین فضیلت علی(ع) آیۀ مباهله است. چون در این آیه علی(ع) نفس پیامبر(ص) اعلام شده است. باید برطرف بشود، این خیلی مهمتر از بسیاری دیگر از ایام الله است. در جهان اسلام احدی نیست که منکر مباهله و این فضیلت باعظمت علی(ع) بشود. آیۀ صریح قرآن است و داستان مباهله را همه بیان کرده‌اند. 🌷عاشقان اهل بیت(ع) کجا هستند که بزرگترین را برگزار کنند، و سرور خود را در نزول آیۀ مباهله به اهل عالم نشان بدهند؟ قبول کنیم ما هنوز در مکتب محبت اهل بیت(ع) آنچنان که باید رشد نکرده‌ایم. شادی از نزول آیۀ مباهله، موجب صعود دل‌ها در عزای محرم است. باشکوه‌ترین تجمع اهل بیت(ع)در طول تاریخ اسلام در است. باید داستان مباهله را به کودکان خود بیاموزیم. آی اهل ببینید (ع) در آغوش پیامبر(ص) است. چرا فریاد و هلهله سر نمی‌دهید؟ تنها منتظرید (ع) در گودی قتلگاه بیفتد تا فریاد عزا سر کنید؟ الان باید عالم را باخبر کنید تا علت گریه‌ها و فریادهای عاشورای شما را بفهمند. 🆔 @Agamahmoodreza
🍃🌸 در بدرقهٔ شیردلی؛ شیر زنی گفت : "جوانم به فدایِ‌جوان "  🆔 @Agamahmoodreza
💠نوشته های محمد جواد ؛ 🍃🌸سلام مرتضی. خوبی؟ میگم مرتضی میدونی یکی از بهترین سفرای عمرم کدوم بود؟ خب یه کم فکر کن جای اینکه اینهمه زبون بریزی. ول کن خودم میگم. اون سفری که با محمودرضا و تو رفتیم جنوب. یادش بخیر چقدر خوش گذشت چه سفری شد دیگه مثل اون سفر، سفر نکردم. ای بابا...چه روزایی بود. 🍃🌸مرتضی یادته توی سفر چند دفعه خواستم صدات کنم بهت گفتم محمد؟؟ محمد داداش بزرگترم بود و من ناخودآگاه وقتی میدیدمت یاد اون میافتادم. نمیدونم چرا حس میکردم برادر بزرگترمی. مرتضی میدونی که از این لوس بازیا خوشم نمیاد ولی خب این حس واقعیم بود بهت. و روزها گذشت و تو یه روز سرد زمستونی خوش انصاف پرکشید. با خودم گفتم محمود رفت ولی مرتضی که هست... پُشتمه... برادرمه... خاطرات محمود رو باهاش زنده میکنم. میدونم تو هم همین حس رو بهم داشتی. این رو از اون پیامی فهمیدم که بهم دادی. همونکه گفتی وقتی منو یاد میکنی یاد واسه ات زنده میشه. ولی تو یه روز گرم، آخرای فصل بهار خبر اومد که... مرتضی هم پرکشید. دیگه وقتش بود تکیه بدم به دیوارِ غریبی. مرتضی... داداشم... کسی که بوی محمود رو میداد... رفت... بی خبر... بی خداحافظی... بی من... رفت حالا دیگه من موندم و تنهایی عیبی نداره نوش جونتون جای بدی که نرفتید رفتید سر سفره فقط حرفم اینه چرا تنها چرا بی خبر چرا غریبونه چرا بی من... چرا بچه ها... 🆔 @Agamahmoodreza
💠نوشته های محمد جواد : پنجاه و سه 🍃🌸زیر پل، از تاکسی پیاده میشدم، چندلحظه بعد محمود هم رسیده بود دستی میدادیم و خوش و بشی و آغوشی... بعد پله های پل رو یکی یکی میرفتیم بالا، صدمتری که شونه به شونه هم میرفتیم میرسیدیم به پارچه های عزای جلو درِ هیئت، کفشها رو میکندیم و راهروی کوتاه و باریک رو رد میکردیم و وارد پارکینگ میشدیم که حالا به حرمت لباس سیاه تن کرده بود و شده بود بیت الله، امید با اون قد رعناش لبخندی حواله مون میکرد و میومد سمتمون، محمودهم به رسم ادب لگدی سمتش ول میداد یا مُشتی میزد به بازو یا شکمش و همدیگه رو بغل میکردن، بچه های هیئت با خوشحالی محمود رو دوره میکردن و سلام و احوالپرسیا شروع میشد ، صدقه سری محمود منو هم تحویل میگرفتن... 🍃🌸نوبتی هم که باشه نوبت (شهید اکبر شهریاری) بود . آروم و باصلابت مثل همیشه، با لب خندون و اون حیای همیشگیش میومد جلو و... . صدای مخملی و نازی داشت اکبر با تلاوت قرآن اکبر، مجلس شروع میشد. . از روضه به بعد اخم به ابروهای مردونه اش مینشست و میرفت تو حال خودش... گاهی شونه هاش از هق هقی که داشت تکون میخورد و گاهی اشکاش رو با شال مشکیش پاک میکرد. هیئت بلند میشد، نوبت واحد خونیِ اکبر بود. اگه بگم هیئتِ "لثارات الحسین" رو به عشق و شوق صدای گرم اکبر میرفتم‌ دروغ نگفتم. حلقه ماتم با صدای اکبر دور هیئت میچرخید و به سینه میزد و من... و من گاه و بیگاه و ناخودآگاه همه حواسم پیِ سینه زدن محمود میرفت... پیِ محمود می رفت... پیِ اشکای سید علی... دنبال صدایِ اکبر... و شورِ لثاراتی... چراغا یکی یکی روشن میشد و همزمان با اون سفره های اکرام حسین پهن میشد. آخرین نفرها ما از هیئت خارج میشدیم،با بدرقه ی بچه های هیئتِ"لثارات الحسین". با دلخوشی می‌رفتیم؛ با محمود.... . . اما محمود می‌دونی چند ساله که دیگه نرفتم لثارات ؟؟؟ میدونی داداش؟؟؟؟ ولی دیگه دلخوشی ندارم ... دیگه صدای گرم و قشنگ و خداییِ اکبر رو ندارم... دیگه تورو ندارم از اون روزی که تو و‌ اکبر پرکشیدید،گرمیِ جونم هم پرکشید سردِ سردم مثل همون روز سرد که تو تبریز بدرقه ات کردیم تا بهشت ... 🆔 @Agamahmoodreza