💠نوشته های محمد جواد ؛
🍃🌸سلام مرتضی.
خوبی؟
میگم مرتضی میدونی یکی از بهترین سفرای عمرم کدوم بود؟
خب یه کم فکر کن جای اینکه اینهمه زبون بریزی.
ول کن خودم میگم.
اون سفری که با محمودرضا و تو رفتیم جنوب.
یادش بخیر
چقدر خوش گذشت
چه سفری شد
دیگه مثل اون سفر، سفر نکردم.
ای بابا...چه روزایی بود.
🍃🌸مرتضی یادته توی سفر چند دفعه خواستم صدات کنم بهت گفتم محمد؟؟
محمد داداش بزرگترم بود و من ناخودآگاه وقتی میدیدمت یاد اون میافتادم.
نمیدونم چرا حس میکردم برادر بزرگترمی.
مرتضی میدونی که از این لوس بازیا خوشم نمیاد ولی خب این حس واقعیم بود بهت.
و روزها گذشت و تو یه روز سرد زمستونی #محمودِ خوش انصاف پرکشید.
با خودم گفتم محمود رفت ولی مرتضی که هست...
پُشتمه... برادرمه...
خاطرات محمود رو باهاش زنده میکنم.
میدونم تو هم همین حس رو بهم داشتی.
این رو از اون پیامی فهمیدم که بهم دادی. همونکه گفتی وقتی منو یاد میکنی یاد #محمودرضا واسه ات زنده میشه.
ولی
تو یه روز گرم، آخرای فصل بهار
خبر اومد که...
مرتضی هم پرکشید.
دیگه وقتش بود تکیه بدم به دیوارِ غریبی.
مرتضی...
داداشم...
کسی که بوی محمود رو میداد...
رفت...
بی خبر... بی خداحافظی...
بی من...
رفت
حالا دیگه من موندم و تنهایی
عیبی نداره
نوش جونتون
جای بدی که نرفتید
رفتید سر سفره #اباعبدالله
فقط حرفم اینه چرا تنها
چرا بی خبر
چرا غریبونه
چرا بی من...
چرا بچه ها...
🆔 @Agamahmoodreza
آقامحمودرضا
💠برادر بزگوار شهید بیضائی : 🌷رفتار و کردار محمودرضا را که مشاهده میکردم مرا به فکر واداشت که ؛ چ
🍃🌸 در خاطرات دانش آموز شهید
«مجید شریف زاده» نکته ای که #محمودرضا را خیلی متحیر کرده بود مواجهه شهید با مخالفین #امام_خمینی_(ره) در فامیل بود.
مادر مجید نقل کرده بود:
مجید کاغذی روی در اتاقش چسبانده بود و روی آن نوشته بود هرکس با امام (ره) مخالف است وارد این اتاق نشود.
آن روز مهمان داشتیم و من هر چه اصرار کردم که این نوشته را از روی در بکَّنَد و پیش فامیل خوب نیست، قبول نکرد و آنرا نکَند.
🍃🌸 اولین درک از #مسأله_ولایت و رهبری را در محمودرضا همین خاطره ایجاد کرده بود.
بعد از آن بود که مدام در مورد «ولایت فقیه» سؤال می کرد.
یکبار بعد از پایان یک جلسه در یک اردوی دانش آموزی، از برادری که بحثی یکساعته در مورد «ولایت فقیه» انجام داده بود خواست یکبار دیگر همه بحث را از اول تا آخر بصورت خصوصی برای او تکرار کند.
🆔 @Agamahmoodreza
💠رفقاى هيأتى اش مى گفتند وقت نمى كرد همه ده شب محرم را هيأت بيايد اما
شب #روضه_على_اكبر (ع)، هر طورى بود
مى آمد.
🍃🌸 اما دهه محرم اگر تبريز مى آمد با هم بوديم. در يكى از اين دفعات، وسط هيأت كارى پيش آمد، من بلند شدم و رفتم. وقتى برگشتم، اواخر مجلس بود؛ حلقه اى تشكيل شده بود و داشتند شور مى زدند. #محمودرضا هم آن وسط بود. حالش اما يكجور خاصى بود و مثل اين بود كه روى هواست و روى زمين سينه نمى زند.
حقاً محمودرضا هرچه پيدا كرد، بعد از مسجد، پاى #بساط_امام_حسين (ع) پيدا كرد.
🌹پ.ن : آسمان نشینِ مهربان؛ امشب محضر ارباب محتاج دعایت هستیم.
🆔 @Agamahmoodreza
آقامحمودرضا
می دونستی بعد از چند ماه اولین کسی که روز #تاسوعا چراغ های #حرم عمه ی سادات (س) رو روشن کرده، #آقامح
💠دکتر احمدرضا بیضائی:
🍃🌸محمودرضا شب عاشورای۹۲ به من زنگ زد، بسیار هیجانزده و خوشحال بود.
اول پیامک زد، نوشته بود:
«در بهترین ساعت عمر و زندگیام به یادت هستم؛ جایت خالی». یکساعت بعد زنگ زد و گفت: جایت خالی.
گفتم: چه خبرها؟
گفت: "از امشب #چراغهای منارهها و گنبد
#حرم_زینب(س) را روشن نگه میداریم؛
قبلاً
شبها خاموش میکردند که تکفیریها حرم را نزنند.
امروز که #تاسوعا بود، کل منطقه زینبیه را از دستشان درآوردیم.
شعاری که روی پرچم مدافعان حرم است
«کلنا عباسک یا زینب» است.
🍃🌸 #محمودرضا میگفت :
اینکه #روزتاسوعا این توفیق به دست آمد و موفق شدند منطقه زینبیه را از وجود تکفیریها و سَلفیون پاکسازی کنند، از مسیری که همیشه آنها به سمت حرم هجوم میبردند از همان مسیر پاکسازی کرده و وارد حرم شده بودند، برایش بسیار خوشحال کننده است.
این خیلی برایش مهم بود.
#ماملت_امام_حسینیم
🆔 @Agamahmoodreza
💠چه بگویم از اوضاع اینجا؟؟💔
تاریخ دوباره تکرار شده
و این بار ابناء ابوسفیان و آل سفیان بار دیگر آلالله را محاصره کردهاند؛
هم مرقد مطهر خانم زینب کبری و هم مرقد مطهر دردانه اهل بیت، رقیه (سلام الله علیهما).
#ولی_این_بار
تن به اسارت آلالله نخواهیم داد
چرا که به قول امام (ره)
مردم ما از مردم زمان رسول الله بهترند.
📚بخشی نامه شهید محمودرضابیضائی به همسر بزرگوارش
▪️پ.ن : دکتر احمدرضابیضائی
🌷 #محمودرضا !
قطعا جزو #اصحاب_آخرالزمانی_سیدالشهداست که اگر در کربلا هم بود می ایستاد و من به این یقین دارم.
🆔 @Agamahmoodreza
آقامحمودرضا
#بصیرتِ_محمودرضا 💠دکتر احمدرضا بیضائی: 🌷اصل قضیه آرمان اسلام است و هرکس به اندازه ای که ملتزم
💠دکتر احمدرضا بیضائی :
🍃🌸محمودرضا جزو پرورشیافتگان فرهنگ دفاع مقدس است و هرگز جو گیر نشده و چشم و گوش بسته وارد میدان نشد بلکه ؛
بافت دفاع مقدس و مبانی آن را شناخته بود و بدون تردید و #باشناخت وارد معرکه شد.
من از کودکی با محمودرضا بودم و شاهد رشد او بودم و با قاطعیت می گویم که نقطه ی اتکایش دفاع مقدس و #فرهنگ_مقاومت بود.
#محمودرضا ! قطعا جزو #اصحاب_آخرالزمانی_سیدالشهداست .
🆔 @Agamahmoodreza
آقامحمودرضا
💠احمدرضا بیضائی: 🌷محمودرضا کتاب «همپای صاعقه» را واو به واو خوانده بود. تقریبا همهکتابخانهاش به
💠عبدالحسین، اول در سبزی فروشی کار می کرد و مدتی هم در شیر فروشی بود. اما زود از آنجا بیرون آمد
مےگفت: سبزی فروش آشغال تحویل مردم می دهد و شیرفروش آب قاطی شیر میکند و می فروشد!
خیلیها به او گفتند که اگر این کارها را نکنی رشد نمی کنی! او هم می گفت: نمیخواهم رشد کنم
یک روز صبح از خانه بیرون رفت.
و شب که برگشت، متر بنّایی و کمی
وسایل خریده بود صبح رفت برای کار بنّایی
وقتی آمد خیلی خوشحال بود! ده تومان مزد گرفته بود! به بچه نان که می داد، میگفت: از صبح تا الان زحمت کشیده ام! بخور! نان حلال است. بالاخره هم بنّا شد.
🍃🌸{... قبل از انقلاب بود که} باید برای ادامه خدمت، می رفت منزل جناب سرهنگ. همان اول، وضع زننده همسر او را که دید فرار کرد و برگشت به پادگان.
هجده توالت بود که هر نوبت چهار نفر باید تمیزشان می کردند. عبدالحسین برای تنبیه، باید جور همه را می کشید. یک هفته بعد، سرهنگ رو کرد به او و گفت: دوست داری برگردی همان جا، مگر نه؟
تأثیری روی او نداشت! گفت: «اگر تا آخر خدمت مجبور باشم همه کثافت های توالت را در بشکه خالی کرده و به بیابان بریزم، باز هم آن جا پا نمی گذارم!»
بیست روز دیگر به همان کار ادامه داد. مسئولان پادگان، خودشان خسته شدند و رهایش کردند.
شهید عبدالحسین برونسی
📚خاک های نرم کوشک ، زندگینامه و خاطرات شهید عبدالحسین برونسی
💠پ.ن : #محمودرضا هرچه داشت از #فرهنگ_ایثار و #شهادت بود.
میراث فرهنگی دفاع مقدس را دوست داشت، مجموعه کتابهایش را خوانده بود.
« #خاکهای_نرم_کوشک» را با علاقه بسیاری خواند.
🆔 @Agamahmoodreza
آقامحمودرضا
مادران شهدا، از لحاظ قوّت و قدرت، حقیقتاً بینظیرند ◾رهبر معظم انقلاب: مادران شهدا، از لحاظ قوّت
🔴 مادر است ديگر...
▪️احمدرضابيضائی
🍃🌸 اواخر آذر ١٣٦٠ بود. يادم هست كه زن صاحبخانه ميگفت: «بچه را آورده اند خانه.» اما درست يادم نيست چه كسى مرا برد طبقه بالا تا بچه را ببينم. وارد اتاق كه شدم #مادر بود و «بچه» توى بغلش و زنهاى همسايه و فاميل كه يك حلقه دور آن اتاق كوچك زده بودند. اين تنها تصويرى است كه از تولد #محمودرضا به ياد دارم و هيچوقت يادم نرفته.
٣٠ ديماه ٩٢، وقتى پرواز ١١ شب تهران - تبريز توى فرودگاه تبريز به زمين نشست و با پدر از پله هاى هواپيما پايين آمديم و وارد سالن فرودگاه شديم، از همسرم كه پدر و مادرش و پسرمان را در مشهد رها كرده بود و خودش را رسانده بود فرودگاه تبريز، خواستم كه قبل از رسيدن ما به خانه، خبر شهادت محمودرضا را به #مادرم برساند.
نمى دانم كى رسيديم توى كوچه و جلوى خانه پدر. صداى گريه زنها توى كوچه شنيده مى شد. پله ها را رفتم بالا و وارد اتاق شدم. #مادر بود و زنهاى همسايه كه يك حلقه دور آن اتاق كوچك زده بودند. شبيه روز تولد محمودرضا در ٣٢ سال پيش اما اينبار #مادر «بى محمودرضا» بود.
مادر از خبر طورى استقبال كرده بود كه انگار خبر داشته و خبر غافلگير كننده اى نگرفته. بى قرار بود و نبود. نشسته بود اما غرق در اشك. مدام مى گفت: «رفتى به آرزويت رسيدى؟»، «راه امام حسين را رفته پسرم...» مى گفت و اشك مى ريخت. گاهى هم ميگفت: «يوسفم رفت...» نشستم پيش #مادر و بهترين جاى دنيا در آن لحظات همانجا بود.
🍃 چهار سال است كه غالبا عصرهاى جمعه مادر را مى برم سر مزار محمودرضا. شير زن است مادر. مثل همه مادران شهدا كه از هر چه مرد كه روزگار به خود ديده، مردتر اند. پيرش كرده ايم. شهادت محمودرضا اما پيرترش كرد. مادرى كه روزى با يك دست ما را بلند مى كرد و تر و خشكمان مى كرد، حالا براى بالا آمدن از ده پله بلوك ١١ گلزار شهدا، عصايش مى شوم. با اينهمه شير است مادر. چهار سال است كه با من مى آيد سر مزار مى نشيند، قرآن كوچكى را از كيف در مى آورد و مى خواند و سنگ مزار را مى بوسد و بعد روى نيمكتى كه آنجاست مى نشيند و تماشا مى كند. آنقدر تماشا مى كند تا سير شود و بعد بلند مى شويم و بر مى گرديم.
در اين چهار سال حتى يكبار شكستنش را سر مزار نديده ام. اما #روز_مادر كه مى شود مى شكند. چهار سال است كه محمودرضا به او زنگ نزده تا روز مادر را تبريك بگويد. و او هر سال از من مى پرسد: «چرا؟» هر سال به او گفته ام كه من حالا براى تو هم «احمدرضا» هستم، هم «محمودرضا». اما فايده اى ندارد. مادر است ديگر...
🆔 @Agamahmoodreza
7.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#محمودرضا با دستای خودش چراغ حرم حضرت رقیه(س) را روشن کرد !!!
👈 بخشی از مستند «منتظر»
روایت زندگی شهید مدافع حرم محمودرضا بیضائی
🆔 @Agamahmoodreza
ما نمُردیم که آشفتـــگی آغاز شود
باز هم پای حرامی به حـــرم باز شود
💠 #تاسوعای سال ٩٢ بود، بهمون خبر دادند، بچه های مقاومت، عملیاتی وسیعی تو منطقه زینبیه، اطراف منطقه حجیره، کردند و تروریستها رو سه کیلومتری از اطراف حرم مطهر خانم زینب ( س )، دور کردن. صبح زود رفتیم اونجا و #محمودرضا رو هم دیدیم ، خیلی از عملیاتی که منجر به تامینِ امنیت حرم خانوم شده بود، خوشحال بود .
🌷 پرچم سیاهی تو دستش بود و می گفت : خودم از بالای اون ساختمون پایینش اوردم . به اون ساختمون نگاه کردم دیدم پرچم سرخ
#یاابالفضل رو جاش به اهتزاز در اورده
🌷رسیدیم خیابون جلوی حرم که دو سال احدالناسی جرات رد شدن ازش رو نداشت و تک تیراندازها حسابش رو می رسیدند و حالا با تلاش محمود رضا و دوستاش، امن شده بود . رفتیم وسط خیابون، رو به حرم وایستادیم، دیدم محمود رضا داره اروم گریه می کنه
و سلام می ده ؛
السلام علیکی یا سیدتنا زینب …
🆔 @Agamahmoodreza
💠شهید دکتر بهشتی:
🍃🌸درسیکهحسین(ع)ویارانحسین(ع)بهماآموختند،این استکه ؛
انسانباایمان،مومنانراستین،ازمرگ نمیترسند!!
نهتنهانمیترسند،بدشوننمیاد!!
نهتنهابدشوننمیاد،اگرمرگدرراهخداست،ازآن
استقبال میکنند،
🍃🌸مردمیکهازمرگبترسند،
اینهامُردههایی هستند،کهتوکوچهوخیابونراستراستراه میروندوآنهاکهبانترسیدنازمرگدرخونپاک شهادتشانمیغلتندآنهازندگانجاویدند.!
➖〰➖〰➖〰➖〰➖➖〰➖〰
🛑پ.ن : احمدرضا بیضائی؛
در زمان #امام_حسین(ع) نیز مسلمان زیاد بود و کسانی هم که مقابل امام(ع) ایستادند، مسلمان بودند و به قصد اجر معنوی بر امام معصوم شمشیر کشیدند.
🍃🌸سیدالشهدا(ع) در کربلا فرمودند: «دین در دهان دینداران مثل آب دهان می چرخد تا زمانی که بلا پیش نیامده است؛ اما زمان ابتلا دینداران بسیار کم هستند» و ما می بینیم که
👈 از میان آن همه مسلمان فقط 72 نفر امام معصوم(ع) را یاری می کنند.!!!
اوایل غائله سوریه ، چند بار شاهد بحثهای تند بین محمودرضا با کسانی بودم که سعی میکردن قانعش کنن قصه حضور در سوریه اشتباهه ، اما امروز یه پایِ خودشون سوریه است.
نه اینکه چون برادرم بود اینو میگم ؛
یکی از چیزایی که محمودرضا رو بزرگ میکنه اینه که #به_موقع_تشخیص داد .!
🌷 #محمودرضا !
قطعا جزو #اصحاب_آخرالزمانی_سیدالشهداست که اگر در کربلا هم بود می ایستاد و من به این یقین دارم.
🆔 @Agamahmoodreza
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠شهید محمودرضا بیضائی
🍃🌸 بسم رب الزهرا(س)
یه پیشونی بند یا فاطمة الزهرا داشت
همیشه میبندید سرش
من فیلماشو دارما
ایشون( #محمودرضا ) رو تو کوچه زدن
کسایی که پیشش بودند
میگفتند؛تو کوچه براش تله کردند
بند کفن رو که باز کردیم
از حنجره اش به فاصله یه سانتی
بریده شده بود.
سمت راست صورتش نبود...
دست راستش شکسته بود...
اینقدر این موج قوی بود
بهش گفتم؛
#حسین...
من از اون پیشونی بندت میترسم...
پیشونی بند هنوز(موقع شهادت)
روی سرش بود.
#فاطمیه
🆔 @Agamahmoodreza