eitaa logo
حمید آقاسی زاده
5.8هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
23 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
عکس این مادر شهید گرانقدرمون رو باید میدان ولیعصر بزنیم تا الگو یی باشه برای مادران این سرزمین.... نه عکس سلبریتی‌هایی که تمام هنرشون خیانت و ایجاد اغتشاشه... بہ‌ باشگاه تربیتے‌ آسمان بپیوندید 📲 @agha30zadeh
7.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بفرمایید اینم نتیجه ی امر به معروف!!!👆‼️🙄 پ.ن : حالا هی بگید امر به معروف و نهی از منکر جواب نمیده😕 ببینید تذکر مهربانانه این خانم اونم در وسط اغتشاشات به خانمی که کشف حجاب کردن، چقدر زیباست...👌👌😍 بہ‌ باشگاه تربیتے‌ آسمان بپیوندید 📲 @agha30zadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برخورد بسیااار ملایم پلیس فرانسه،مهد آزادی بیان با یک زن معترض! یاد گرفتید چجوری با معترضا کنار بیاید یا بیشتر توضیح بدن؟😉 بہ‌ باشگاه تربیتے‌ آسمان بپیوندید 📲 @agha30zadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️‌ آیا اعتراض در ایران ممنوع است؟ 🔹‌ تفاوت اعتراض و اغتشاش رو ببینید. _دست به دست کنید برسه به اون دست روشنفکرایی که هنوز فرق اغتشاش و اعتراض رو تشخیص نمیدن😏 بہ‌ باشگاه تربیتے‌ آسمان بپیوندید 📲 @agha30zadeh
💚🍀...... کودکی سختی داشتم مادرم بیمار بود و من غصه دار!😔 پدرم سخت کار میکرد پدری مهربان و خانواده دوست. کارگر کارخانه بود، تمام حقوقش خرج دارو و درمان مادر می شد. کمی هم البته برای گذران زندگی می ماند.😢... از وقتی چشم باز کردم و چیزفهم شدم نفس های تنگ مادرم را دیدم صدای آرام و دلنوازش همیشه با خس خس بود. طفلی مادرم، باحال نزاری که داشت تمام حواسش به من و خواهرم نرگس بود مادر خیلی هوای پدر را داشت پدر هم بی نهایت او را دوست داشت اما گاهی پیش می آمد که مادر از بیماری و نداری خسته میشد و کمی هم غر میزد.  راستی من راحیل هستم دختری که کم کم وارد نوجوانی میشد با اینکه محبت و گذشت را از پدر و مادر خوب آموخته بودم ولی گاهی بلوغ نوجوانی جو گیرم می کرد و طلبکارانه خواسته های رنگارنگم را به زبان می آوردم اما نمی دانستم که تک تک آرزوهایم، غصه ای برای پدر است.💔 تا اینکه روزی پدر تصمیمی پنهانی گرفت، و به مادر گفته بود تا وقتی مجبور نشده با دختران حرفی نزند پدرم دیگر مثل گذشته نبود ساعت رفت و آمدش هم تغییر کرده بود. گاهی چند روز به خانه نمی آمد وقتی هم که می آمد خاکی وخسته جان بود که یک روز کامل را می خوابید من و نرگس وقتی از مادر می پرسیدیم چرا پدر چند روز است نیامده؟!🤔🙁 مادر میگفت خوب پدر باید سخت کار کند تا زندگیمان بهتر شود من و پدر تمام تلاشمان را می‌کنیم تا شما راحت تر و شادتر زندگی کنید. اما من که شاد بودم😍!! ولی گاهی نادانسته سر بزرگی می کردم و فقط نداشته هایم را می دیدم. پدر و مادر مهربانم نمی خواستند که ما کمبودی داشته باشیم. تا اینکه یک روز صبح زود پدرم من را با نوازش بیدار کرد و گفت راحیلم امروز حال مادر زیاد خوش نیست و من باید سر کار بروم حتما تا سه روز دیگر برمیگردم حواست به مادر و نرگس باشد اگر کاری پیش آمد خاله مهتاب را خبر کن. من هم با حالت خواب آلوده و گنگ پدر را بوسیدم و قبول کردم و دوباره به خواب رفتم. خاله مهتاب تنها خویشاوندی بود که رابطه اش باما برقرار بود! سالها پیش هنگام عروسی پدر و مادرم اختلاف بزرگی بین دو خانواده افتاد وخانواده ها تصمیم گرفتند این وصلت سر نگیرد ولی این تصمیم پدرو مادرم نبود آن دو عاشق هم بودند و به هیچ وجه حاضر نبودند از پیوند پاک و عاشقانه خود منصرف شوند. برای همین خانواده ها آنها را تهدید کرده بودند که اگر جدا نشوند آنها را برای همیشه طرد خواهند کرد!!!🥺😢 پدر هم در جوابشان گفته بود اگر هنوز عقد نکرده بودیم شاید قبول میکردم ولی الان که عقد خوانده شده دیگر حاضر به جدایی و طلاق نیستم، مادر که نمی توانست از خانواده‌اش دل بکند بسیار پریشان حال و افسرده بود ولی در آخر با پدر هم نظر شد. آن روزها خوراک مادرم شب و روز گریه بود😭😭 شاید بیماری سخت او هم به خاطر همان غصه ها بود .  این طور بود که همه ما را رها کردند به جز خاله پدرم، خاله مهتاب. که شیر زنی بود و حرفش دوتا نداشت.  بالاخره سه روزی که پدر نبود سپری شد هنگام غروب بود هوا تاریک و تاریک تر میشد و مادر بدحال تر! دل شوره ای عجیب وجودم را گرفته بود و هر چه می گذشت بیشتر می شد. مادر هم کمی نگران به نظر می آمد ولیخودش را در آشپزخانه سرگرم کرده بود تامن و نرگس متوجه نشویم. من و مادر هر دوسکوت کرده بودیم و منتظر آمدن پدر بودیم. نرگس گفت پدر کی می یاد؟ چرا نیومد؟ منکه از صبح وعده آمدن پدر را داده بودم گفتم: خواهر جانم! گل پونه ام! پدر در راهه،زودی میاد قول میدم دست پر هم می یاد.  کمی آرام گرفت و گفت: کار پدر نزدیکه؟ یعنی زود میاد؟ من مانده بودم چه بگویم چون خودم هم اصلا نمی دانستم پدر کجا کار می کند با نگاهی پرسش آمیز به مادر نگاه کردم . . .!🤔🙁🙃 نویسنده: 📝
حمید آقاسی زاده
#داستانک #راحیل‌و‌نرگس #قسمت_اول 💚🍀...... کودکی سختی داشتم مادرم بیمار بود و من غصه دار!😔 پدرم سخت
  💚🍀...... .... با نگاهی پرسش آمیز به مادر نگاه کردم! متوجه شدم مادرم زیر لب دعا می خواند کمی هم بغض کرده بود.😔  دیگر مصمم شدم که بدانم پدر کجا کار می کند؟!  نرگس سرگرم بازی شده بود، طوری که متوجه نشود پیش مادر رفتم و گفتم: پدر از کجا میاد؟ کارخانه ش عوض شده خواهش می کنم به من بگید!💔 چند وقتی است که پدر تغییر کرده دیر به دیر میاد اما انگاری نباشه حرف می کنه، من خیلی نگرانم!! مادر دیگر نتوانست تاب بیاورد بغضش شکوفه زد و اشکش مانند شبنمی روی گونه اش سر خورد!😢😭 با صدای نحیف گفت: عزیزم پدرت شغل قبلی اش را رها کرده و الان الان شغل خطرناکی داره ! گفتم: خطرناک! پدر خلافکار شده؟! پدر که مرد شریفی است! مادر در حالی که صورتش را پاک میکرد گفت: هنوز هم شریف و مظلوم است، حتی مظلوم تر از قبل و بالاخره راز پدر را بازگو کرد راحیلم پدر از کولبر شده!! این جمله مادرم پیاپی در سرم تکرار شد!  وای خدای من! پدر کولبر شده، پدر کولبر شده! چیزی که از آن بسیار میترسیدم. کوهستان سرد و خشن، راه های پر پیچ و خم و دره های وحشتناک، پدر های دوستانم که طعمه دره ها شده بودند! همه و همه به یکباره از جلوی چشمانم رد شد! مادر چرا به من نگفتید چرا؟ چرا پدر شغلش را رها کرد؟!  گونه هایم تر شد و صدایم آرام تر، گفتم: من و نرگس شما دو فرشته را با هیچ چیز دیگر عوض نمیکنیم من اشتباه کردم نباید به پدر فشار می آوردم!😭😭  متوجه نرگس شدم که صدای ما را شنیده بود و کل ماجرا را دیده بود! ناگهان به گریه 😭افتاد: من پدرم رو می خوام....  مادر خودش را جمع و جور کرد، نرگس را در آغوش گرفت و گفت: دخترکانم پدر در راهه،  هنوز که دیر نکرده!... امید به خدا تا یکی دوساعت دیگه می رسه! 😔😔... زمان به کندی می گذشت.... صدای عقربه های ساعت مثل خوره وجودم را می خورد در دلم با خدا نجوا می کردم که او زودتر برسد، که او سالم برسد! دو ساعتی گذشت و پدر نیامد! وای دیگر نمی توانستم صبر  کنم! یک دفعه دیدم مادر هم بی تاب شده و چادر سر کرده پرسیدم مادر کجا می روید؟ آرام جواب داد پیش نرگس بمون. میرم پیش هم کار پدرت آقا رفیع کولبر. و رفت. آقا رفیع همسایه نه چندان نزدیک ما بود او سالها بود که کولبری می کرد. هر وقت دخترانش را می دیدم دلم بحالشان می سوخت که چقدر کم پدرشان را می بینند. همیشه فکر می کردم که چه انتظار سختیست دختر باشی و منتظر پدرت، که از گردنه های بی رحم کوهستان برگردد! حالا خودم در این شب سرد، حس تلخ نگرانی دختران آقا رفیع و ده ها دختر دیگر را تجربه می کردم! نرگس مشغول بازی بود ولی ناگاه بی دلیل گریه می کرد🥺😭 ساکتش می کردم و این حال عجیب نرگس، وجودم را بیشتر بهم می ریخت! آخر بچه ها روح زلالی دارند و خیلی از حقایق را بهتر و زودتر از بزرگتر ها می فهمند. کم کم افکار مزاحمی به سراغم می آمد، ولی من دختری نبودم که زانو غم بقل کنم و خیال ببافم، برای همین شروع کردم به شعر خواندن برای نرگس تا اورا ... البته که، نه فقط اورا بلکه خودم را نیز آرام کنم. نیم ساعت بعد مادر برگشت و کنار در نشست!!!! از دیدن رنگ پریده مادر، خشکم زده بود....😐😕 نویسنده:📝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بله... دیدیم، حقیرانی که ارزششون فقط به اندازه سنگینی روسری رو سرشون بود....همون یه ذره هم با شالشون افتاد😏 فقط همین بجنگ تا بجنگیم.... بہ‌ باشگاه تربیتے‌ آسمان بپیوندید 📲 @agha30zadeh
وقتی پول دارن . . . قدرت دارن . . . نیرو دارن . . . تجهیز دارن . . . کمک دارن . . . ولی بازم نمیتونن . . . (یعنی خدارو ندارن . . .) ما در مقابل تمام نیروهای شماخدا رو داریم :) این چیزیه که خودشون هم دارن می‌فهمن کم کم😉😄 بہ‌ باشگاه تربیتے‌ آسمان بپیوندید 📲 @agha30zadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا خنده داره 🤣 این پیرزن و پیرمردها انگار تازه دارن میرن مهد 😂 چکاریه خوب... اینا برعندازن، بهشون قول ساندویچ و آبمیوه دادن برن تجمع برلین🤣🤣🤣 بہ‌ باشگاه تربیتے‌ آسمان بپیوندید 📲 @agha30zadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جواب پلیس به خانمی که دستاش برده بالاو میگه مسلح نیستم چرا اسلحه کشیدی؟ به این میگن پلیس مهربان و مقتدر...😕 یه دفعه راحتت میکنه. نمیزاره زجر بکشی😉 بہ‌ باشگاه تربیتے‌ آسمان بپیوندید 📲 @agha30zadeh
هدایت شده از خاطراتانه
امروز دادگاه اول برگزار شد و ستاد امر به معروف هیچ نقشی نداشت نه حضورا و نه معنوی و.... این یعنی ترک فعل و به نظر مقام معظم رهبری ترک فعل ، حرام است. حالا ما تلفن تهدید آمیز افراد ناشناس و.... رو میذاریم کنار ولی جناب رضایی کاش جواب تلفن میدادید حداقل ما از گردن خودمون رد کنیم که شما مطلع هستید یا مثلا اینقدر مشغول احیای واجب فراموش شده هستید که نمیرسید اصلا جواب بی ارزش هایی مثل مارو‌بدید.... که ما هم مجبور نشیم ۵ هزار نفری با شما حرف بزنیم! مسئول ؛ از اسم مفعول میاد یعنی کسی که مورد سوال قرار میگیره و باید پاسخگو باشه البته اگه الان باز به کسی بر نمیخوره 😊