eitaa logo
تاریخ و سیره اهل بیت(ع)
5.2هزار دنبال‌کننده
622 عکس
229 ویدیو
266 فایل
📌 کانالی برای آشنایی و شناخت: #تاریخ اسلام، تاریخ و #سیره اهل بیت(ع)، تاریخ #تشیع و تاریخ اجتماعی شیعه. حجت الاسلام دکتر محمد جواد یاوری سرتختی آدرس ارتباطی: @javadyavari
مشاهده در ایتا
دانلود
📌عنایت امام صادق(ع) ابوبصیر گفت: همسایه‌ای داشتم که از دنبال‌روان بود و مال زیادی به دست آورده بود. او خواننده‌هایی را آماده کرده بود و همه را به دور خود جمع می‌کرد، می‌نوشید و من را می‌داد. چند بار از او پیش خودش شکایت کردم اما دست برنداشت. وقتی زیاد به او اعتراض کردم، به من گفت: ای مرد! من انسانی گرفتار [به این کارها] هستم و تو انسانی در عافیت [از این کارها]. اگر من را به دوستت (امام ع) معرفی کنی، امید دارم که خداوند به واسطه تو مرا نجات دهد. این سخن در دلم اثر کرد. هنگامی که به نزد [امام صادق] (ع) رسیدم، حال او را برای ایشان بازگو کردم. امام به من فرمود: وقتی به بازگشتی، او نزد تو خواهد آمد. به او بگو که جعفر بن محمد به او می‌گوید: آنچه را که بر آن هستی رها کن و من را برایت از جانب خدا تضمین می‌کنم. وقتی به کوفه بازگشتم، او همراه کسانی که به دیدنم آمدند، نزد من آمد. او را در خانه‌ام نگه داشتم تا خانه خلوت شد. سپس به او گفتم: ای مرد! من تو را برای ابوعبدالله جعفر بن محمد صادق (ع) یاد کردم و ایشان فرمود: وقتی به کوفه بازگشتی، او نزد تو خواهد آمد. به او بگو که جعفر بن محمد به تو می‌گوید: آنچه را که بر آن هستی رها کن و من بهشت را برایت از جانب خدا تضمین می‌کنم. او کرد و به من گفت: به خدا قسم، آیا واقعاً ابوعبدالله (صادق) این را به تو گفت؟ قسم خوردم که آنچه را که گفتم، او به من گفته است. او به من گفت: همین کافی است و رفت. چند روز بعد نزد من فرستاد و من را خواست. دیدم او در پشت خانه‌اش بدون لباس ایستاده است. او گفت: ای ! به خدا قسم، هیچ چیزی در خانه‌ام باقی نمانده است. همه را بیرون ریخته‌ام و در این حالتی هستم که می‌بینی. من به سراغ برادرانمان رفتم و برایش جمع کردم. چند روز بعد، او به من پیغام داد که بیمار است و از من خواست به دیدنش بروم. من به ملاقاتش می‌رفتم و از او مراقبت می‌کردم تا اینکه مرگش فرا رسید. در کنارش نشسته بودم و او در حال جان دادن بود. غش کرد و سپس به هوش آمد و به من گفت: ای ابوبصیر! دوستت به وعده‌اش کرد. سپس از دنیا رفت. رحمت خدا بر او! به حج که رفتم، نزد ابوعبدالله (ع) رفتم و اجازه خواستم که بر ایشان وارد شوم. چون بر ایشان وارد شدم بدون اینکه من چیزی بگویم در حالی که یک پایم درون حیات خانه و پای دیگرم در دهلیز بود از داخل خانه به من فرمود: ای ابوبصیر! به وعده‌ای که با دوستت داشتیم، وفا کردیم! 📚کلینی، الکافی، ج1، ص474، ح5. 👇👇 🌻 @ahlebait110