یه حاج اقا تعریف میکرد
میگفت تازه رفته بودیم تو خونه جدید
چند روز گذشت خانمم گفت همسایه روبرویی کبوتر داره و همش بالا پشت بومه و تو خونه ما هم معلومه...😱
آخه تو چه شوهری هستی برو یه کاری بکن مررررد😅😒
منم گفتم خانم صبر کن جوری میگم که بدون جر و بحث خودش جمع کنه کفتراشو😄
خلاصه حاج آقا رفت دم خونه همسایه کفترباز😂
تق تق تق
سلام علیکم همسایه عزیز
حالتون خوبه ان شالله
ما همسایه جدیدتون هستیم
اومدم هم سلام عرض کنم هم حلالیت بطلبم😳😳
+سلام حاج آقا
چرا مگه چطور شده ؟
-واقعا ما رو حلال کنید خانم ما گفت فکر کنم همسایه کفتر داره و همش بالا پشت بومه
منم گفتم خانم این حرفو نزن این چه حرفیه الکی غیبت نکن تهمت نزن
خلاصه حلالمون کنید😭
این بنده خدا هم همینجور 😧😶 وایساده بود نگاه میکرد
آقا این حاج آقا میگفت دیدیم فردا همه کفتراشو فروخت بنده خداا😂😂😂
پ.ن:
همیشه برای امر به معروف برخورد مستقیم لازم نیست.
کبوتر داشتن هم نه تنها بد نیست بلکه خوبه ولی تا جایی که مزاحمت ایجاد نشه
#امر_به_معروف
#نهی_از_منکر
💠 @AiKheda
زمان پیامبر اکرم صلیالله علیه وآله یه مردی نشسته بود کنار چنتا خانم و باهاشون صحبت میکرد
یهو پیامبر دیدنش و صداش زدن فلانی اونجا چیکار میکنی؟!؟
بنده خدا هول شد گفت اااا... هیچی دنبال طناب شترم 🐫 بودم🙈
پیامبرم گفتن آهان خیلی خب حله😅
چند روز بعد پیامبر و بنده خدا به هم رسیدن، پیامبر به این بنده خدا گفتن راستی طناب شترتو پیدا کردی؟!🙈😅
گفت آقا حالا بعدا براتون توضیح میدم🤦♂
دیگه جوری شد این بنده خدا روش نمیشد چش تو چش پیامبر بشه
یه روز که دید کسی مسجد نیست تنهایی رفت شروع کرد به نماز خوندن که پیامبر رسیدن😁
آقا اینم شروع کرد به کش دادن سوره حمد
الـــــــحمد لله ربـــــــ ال....
خلاصه یه کرسی تلاوت عبدالباسط وسط نمازش راه انداخت😂
آخر سر پیامبر گفتن هر چی هم حروف رو بکشی من هستم
کارت دارم😂🤦♂
دیگه دید ضایع بازی شد نمازو تموم کرد
گفت اه شما اینجا بودید چه جالب😂
پیامبر گفتن اینا رو ولش کن، طناب شترت پیدا شد یا نه؟!؟🤦♂😭😂
این بنده خدا هم دیگه نتونست دروغ بگه و راستشو گفت
پیامبر هم بهش گفتن احسنت،همون اول بابا😅 دیگه با تو جمع زنای نامحرم نشین
خلاص😂
#امر_به_معروف
#نهی_از_منکر
💠 @AiKheda
اَی خِداااا😅😉
💠 #زبان_حیوانات ✅ #قسمت_دوم اینجای داستان بودیم که از حضرت سلیمان انکار و از بنده خدا اثرار که آقا
💠 #زبان_حیوانات
✅ #قسمت_سوم
بنده خدا بعد از فروش مرغش خیلی خوشحال برگشت خونه
فردا دوباره نشست تو حیاط و پای صحبت این دوتا گربه 🐱🐈...
دیگه من فقط ترجمشو بهتون میگم😅
صحبت از این قرار بود که گربه ها خبردار شده بودن که قراره گوسفند 🐑 بنده خدا تا چند روز دیگه دار فانی رو وداع بگه...
دیگه نگم براتون گوسفندم زد زیر بغل و برد بازار و فروخت
روز بعد اومد ببینه امروز چه خبرایی به دستش میرسه، که شنید گربه ها خبر از مرگ قریب الوقوع گاو 🐄 صاحب خونه میدن🤦♂
آقا اینم با خوشحالی از اینکه خوب شد فهمید وگرنه چقدر ضرر میکرد گاو رو دیگه نتونست بزن زیر بغل همینجوری همراهی کرد تا بازار😁
اما روز آخر
چشمتون روز بد نبینه
اخ آخ آخ آخ
گربه ها گفتن صاحب خونه قراره فردا بمیره🤦♂😱😭
آقا این بنده خدا اومد خودشو بزنه زیر بغل و بره بفروشه که دید دیگه نمیشه🤦♂🙈
برا همین سریع دوید رفت پیش حضرت سلیمان
یا سلیمان به دادم برس
ای جانم به فدایت
بیچاره شدم
ان شالله قسمت آخر داستان رو فردا میزاریم💐
#راضی_به_رضای_خدا
#طمع
💠 @AiKheda
گروهى به محضر امام باقر (ع) مشرف شدند، ديدند امام بچه اى دارد مريض است و حضرت در مرض او بسيار ناراحت و بى آرام است. آنها پيش خود گفتند: خدا نكند كه اين كودك بميرد و گرنه به خود امام احتمال خطر مى رود. در اين ميان شيون زنان بلند شد، معلوم شد كه كودك از دنيا رفت، بعد از اندكى امام (ع) به نزد آنها آمد ولى خوشحال و قيافه اش باز بود.
گفتند: خدا ما را فداى تو كند، شما در حالى بوديد كه ما فكر مى كرديم اگر اتفاقى بيافتد شما به وضعى درآييد كه موجب غصه ما باشد!! ولى مىبينيم كه قضيه بعكس شد؟
امام صلوات الله عليه فرمود: ما دوست مى داريم كه محبوب و عزيز ما در عافيت باشد، و چون قضاى خدا بيايد تسلم آن كار مى شويم كه خدا دوست داشته است: «فقال لهم: انا نحب ان نعافى فيمن نحب فاذا جاء امرالله سلمناالله فيمايحب»
#شهادت_امام_باقر علیه السلام
#راضی_به_رضای_خدا
💠 @AiKheda
اَی خِداااا😅😉
💠 #زبان_حیوانات ✅ #قسمت_سوم بنده خدا بعد از فروش مرغش خیلی خوشحال برگشت خونه فردا دوباره نشست تو
💠 #زبان_حیوانات
✅ #قسمت_آخر
مرد داستان ما رفت به حضرت سلیمان گفت به دادم برسید و داستان رو از ابتدا تعریف کرد...
پیامبر گفتن بار اول که قرار بود مرغ بمیره، بلایی بود که قرار بود با کشته شدن مرغ از تو دفع بشه
بار دوم گوسفند، بلای بزرگتر
بار سوم گاو، بلای بزرگتر
ولی تو هر بار با زرنگی نگذاشتی بلا دفع بشه و حالا موقع مرگت نزدیک شده...
پ.ن:
بلاها و آزمونهایی که از جانب خدا برای ما اتفاق میفته مطمئنا به نفع ماست و ما دلیلش رو نمیدونیم
پ.ن۲:
دلیل بلاهای بزرگتر خود مرد بود که هر بار نگذاشت بلا از زندگیش دفع بشه
پ.ن۳:
حالا این دفعه زدید سرویس چینی مادرتونو شکستید بگید قضا بلا بود😂
#راضی_به_رضای_خدا
#مرگ
💠 @AiKheda
یه بار با چنتا از بچه ها رفتیم ماهیگیری یک ساعت نشستیم چیزی نصیبمون نشد...
داشت حوصلمون سر میرفت که یهو یه پیرمرد دانا اومد و ازمون سوال کرد که بچه ها میدونید چه چیزی برای ماهیگیری لازمه؟؟؟؟
ما هم که فهمیدیم صبرمون کمه گفتیم صبر و شکیبایی
پیرمرد گفت آفرین البته قلاب ماهیگیری هم لازمه🤦♂😂
پ.ن۱:
ما بعضی وقتا یه چیزایی از خدا میخوایم در حالی که کوچکترین وظیفه خودمون رو انجام ندادیم🙈
پ.ن۲:
به جوونه میگم چرا ازدواج نمیکنی میگه کو پول؟؟
خوب پاتو از از رو پات بردار برو تو کوچه یه دور بزن یه کاری بکن پولم میرسه همینجوری که تا صدسالم بشینی پول نمیاد خودش🤦♂
#ازدواج
#بندگی
💠 @AiKheda
بنده خدا تو قبرستون خرما تعارف کرد
یکی برداشتم
داشتم میرفتم محکم دستمو گرفت
گفت همینجا جلو خودم باید فاتحه بخونی😂😂😁
پ.ن:
اگه مسئولین دولت مثل این بنده خدا پیگیر بودن الان از لحاظ رفاهی یک بودیم🤦♂😁
#نظم_در_کار
#پیگیری
#خوزستان
💠 @AiKheda