eitaa logo
⛅ امام زمان (عج)
3هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
12هزار ویدیو
356 فایل
اقا جانم از خدا میخواهیم پرده های جهل و غفلت از دیدگان ما کنار رود تا جمال دلربای شما را بنگریم 🌥اللهم عجل لولیک الفرج تعجیل در ظهور اقا #صلوات ⚘ 🌟حتما به کانال کودک مهدوی سر بزنید: @montazer_koocholo تبادل: @tabadolmahdavi
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 📑 قسمت 6⃣ 📖محمد حسین یوسف اللهی بعداز سه ماه توانست بهبودی خودش را پیدا کرده ودوباره به جبهه ها بازگشت. ▪️حدود یه سال قبل از عملیات والفجر هشت در منطقه ای بین خرمشهرو آبادان،بچه‌های اطلاعات یه دکل دیده بانی نصب کرده بودن که بوسیله اون روی منطقه کار می کردن. 🔴این دکل ارتفاعی نزدیک شصت متر داشت واز یه سری قطعات فلزی تشکیل شده بود که به وسیله ی پیچ ومهرهایی بزرگ به هم متصل می شد وحالت نردبانی عمود بر سطح زمین داشت که دیده بان برای بالا رفتن از اون استفاده می کرد. 🔴ارتفاع دکل زیاد بود وهیچ نرده و حفاظی نداشت.کافی بودکه شخص وسط کار کمی پاش بلرزه و تعادل خودش رو ازدست بده،ویا خسته شده نتونه بالا بره،که دیگه در اون حالت خطر سقوط تهدیدش می کرد. 🔰در اون زمان تاکید شده بود یکی از مسئولین باید منطقه رو از نزدیک ببینه،شهید یوسف اللهی به من اصرار می کرد و می گفت:حکم معاونت داری باید روی دکل بروی ودیده بانی کنی. ✅_گفتم:دیگران هم هستند اونا می آیند ومی بینن._گفت:حالا که تا اینجا اومدی دیگه نمی تونی برگردی._گفتم:اصلا من تورو قبول دارم تو چشم منی هرچی تو دیدی قبوله. ✅_گفت:نه باید حتما خودت ببینی. _گفتم:بابا حسین جون من نمی تونم،کلی آرزو دارم.بالا رفتن از این دکل کار هرکسی نیست خیلی سخته،من که مثه شماها قوی نیستم سرم گیج میره می ترسم اتفاقی بیافته ومشکلی پیش بیاد. ✅_گفت:باشه عیبی نداره،اگه مشکل این چیزاس من یه فکری براش میکنم ،این قضیه حل میشه._گفتم:آخه چطوری؟ مثل همیشه که خیلی رمزی عمل می کرد ونمی گذاشت کسی از کاراش سر دربیاره،فکرشو ازم پنهون کرد._فقط گفت:صبر کن بلاخره متوجه میشی. ✅نیمه های شب حسین سراغم آمد واز خواب بیدارم کرد._گفتم:چیه؟ چی شده؟ _گفت:هیچی پاشو بریم._گفتم:کجا؟ _گفت:دکل _گفتم:همین الان؟ حالا نمیشه نریم. _گفت:نه به هر سختی که باشه من باید تورو ببرم بالای دکل.گفتم:بابا من می ترسم._گفت:نترس من پشت سرت میام. ✅دیدم اصرار فایده‌ای نداره ومجبورم،راه افتادیم.شب عجیبی بود هوای مهتابی،نور ماه منطقه رو روشن کرده بود.گهگاه صدای انفجاری سکوت شب رو می شکست. ✅حسین زیر لب چیزهایی زمزمه می کرد وآرام قدم برمی داشت،رفتارش به من آرامش خاصی می داد.به پای دکل رسیدیم.نگاهی به بالا انداختم،دکل همینطور بالا رفته بود واتاقک اون تو دل آسمون گم شده بود. ‼️ستونی فلزی با ارتفاعی به اندازه‌ی ساختمون بیست طبقه بدون هیچ حفاظی مقابلم قد کشیده بود،و من باید ازش بالا می رفتم،کاری که هرشب بچه‌های اطلاعات می کردن. ✔️به روایت مهدی شفازند 🔻 🌷 ... @mahdisahebazman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🍂السلام علیک یا ابا صالح المهدی 🌱ای همه هستی نام زیبای شما 🌾آسمان هرگز نبیند ❣مثل وهمتای 🌱کاش میشد ❣کاسه چشمان ما👁روزی شود 🌾جایگاه اندکی ❣خاک شما. 💚 🌸🍃 @mahdisahebazman
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ در این✨ روز دوشنبه با شما میبندیم که امروز یک دور تسبیح و صفحه ایی به نيت و # ظهور شما بخوانيم. ياريمان كن🤲
✋ دارم به شوق 🍃 مـیکـشم نـفس •[❤️]• دنیاۍ،بی (ع)💔 بہ،دردم نمیخـورد🍂 🌹 @mahdisahebazman
❣ 📖السَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلی مَنْ فِی الْأَرْضِ وَ السَّمآءَ... ⚜سلام بر تو ای مولایی که با حجّت را بر اهل زمیـ🌎ـن و آسمان تمام می کنی. ⚜سلام بر و بر روزی که با آمدنت، زمین و آسمان غرق نور💫 می شوند. 🌸 @mahdisahebazman
زيارت امام حسن و امام حسين(ع) در روز دوشنبه🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔔 ♦️مي‌گویند سه نوع بر گردن ماست... ⛔️حق الله ⛔️حق النفس ⛔️ 💥و اما وای بر سومی... 🚫در نماز و روزه و لَنگ زدیم گفتیم خدا از حق خودش ميگذرد... ❌چه توجیه زیبایی ♨️بر خودمان ستم کردیم و گناه کردیم🔞 و را ندانستیم... ناله سر دادیم 👈"ظلمتُ نَفسي..." مي‌داني چه شنیده ام؟! طاقتش را داری⁉️ 💢شنیده ام که اگر کسی باعث شود ظهور به تأخیر بیفتد " " است... 💢آن شخص باعث شده که این همه مسلمان خود را نبینند... ⚠️چه بسا اگر امام خود را می دیدند به می رسیدند... 🔰به قول : ☑️ خدایا مرا بخاطر گناهانی که در روز با هزاران قدرت عقل می کنم ببخش @mahdisahebazman
✨ بوی عطر عجیبی داشت..🌷 نام عطر را میپرسیدیم جواب سربالا می داد... شهید که شد توی وصیت نامه اش نوشته بود: به خدا قسم هیچ گاه عطری به خودم نزدم هر وقت خواستم معطر بشم از ته دل میگفتم:اللهم صل علی محمدوآل محمد وعجل فرجهم ♥️ ( شهید حسینعلی اکبری) @mahdisahebazman
☺️ ما همش میایم از مزایای حجاب میگیم یا درمورد حد و حدودش حرف میزنیم! ولی بیاین اینبار متفاوت عمل کنیم! این بار اسلام رو به شیوه‌ی دیگه تبلیغ کنیم🤓 خانومهای با حجاب! شما نماینده‌ی حجابِ زهرایی و اسلام هستید😍 بیاین از این به بعد جوری با بد حجاب ها رفتار کنید که مجذوب شما بشن!🌸 (نه اینکه قربون صدقشون بریدا) نــه!! ولی جوری باشید که به حس و حال شما غبطه بخورن و آرزو کنن مثل شما باشند🌱 ما قبل و بعد مسلمونیمون خوبتر نشدیم که هیچ؛ گاهی بدتر هم شدیم!😪 به قول استاد پناهیان: ! گاهی بداخلاقی ما باحجابها ، و قضاوت کردنای عجولانه‌ی ما؛ باعث میشه همه از دین زده بشن! و پیش خودشون بگن: این بود اسلامی که میگفتن؟!😕😒 بیاین درست بشیم! طوری باشیم، طوری برخورد کنیم،که فرشته ببیننمون😇 اون موقعست که تازه داریم تبلیغ حجاب میکنیم☺️ فقط باید صبور باشیم و توکل کنیم بر خدا و ازش بخوایم تو راه هدایت کردن دیگران، خودمون از راه مستقیم منحرف نشیم...☘ ! لازم نیست حتما مستقیم تبلیغ کنیم! این روش معمولا بازخورد نداره . . . کسی که نگاهش به حجاب منفیه گاهی با تبلیغ مستقیم زده‌تر میشه!☹️ (این راه واسه اینا جواب نمیده) ☝️ ولی اینقدر خوب برخورد کنین و معنوی باشید که ذهنیت خوب در مورد محجبه ها به وجود بیاد!🙃 طوری که هر وقت اسم محجبه میاد، یه حس خوب بهشون دست بده!😍@mahdisahebazman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|💛| ما اساساً آدم‌های خوبي هستیم، ولۍ اگر خودمان را رها ڪنیم خراب مۍ‌شویم.! غذا هر چقدر هم خوب و مفید باشد، اگر آن را در محیط و دمای مناسب نگهداری نکنید خراب مي‌شود☝️🏻 یعني برخي میڪروب‌ها و موجودات، آن را نابود مۍڪنند...:)💔 @mahdisahebazman
✨☘✨☘✨☘✨ 🌼🍃🌼🍃🌼 ✨☘✨ قسمت نوزدهم: ديدار در زمان غيبت كبري 🌼🍃 ✨ آیا در زمان غیبت کبری می شود امام زمان (عج)را ملاقات کرد⁉️ بله.درزمان غیبت کبری ،امام زمان (عج) اگر اراده کنند که با کسی ملاقات نمایند، این کار صورت می پذیرد وپاکان روزگار که توفیق دیدار ایشان را یافته اند تعدادشان به حدی زیاد است که داستان آن ملاقات ها خود کتاب مفصلی است (۱) 📚نجم الثاقب:باب هفتم -منتهی الآمال- العبقری الحسان. ولی باید آگاه باشیم که درتوقیعی که از ناحیه ی مقدس امام زمان (عج)برا نائب چهارم ایشان ، ابوالحسن سمری ،بیرون آمد حضرت چنین فرموده بودند که: «به زودی در میان شیعیان کسانی پیدا می شوند که ادعا می کنند مرا دیده اند بدان هر کس پیش از خروج سفیانی وصحیحه ی آسمانی ادعا کند که مرا دیده است ،دروغ می گوید وبر من افترا می بندد». واضح است که این توقیع مبارک ،در صدد بیان نفی امکان رؤیت آن حضرت در زمان غیبت کبری نیست ، بلکه این توقیع شریف برای بستن دکان ها وجلوگیری از بدعتها وتکذیب مدعیان نیابت خاصه مانند اقطاب صوفیه ورکن رابع شیخیه مدعیان مهدویت صادر گردید. ولی افسوس که با وجود چنین روایت صریحی، باز هم کسانی هستند که از ساده اوحی ونادانی مردم استفاده وبرای خودشان دکان ها باز کرده اند(۱) 📚مهدی موعود :باب بیست ویکم تا بیست ونهم -تنزیه الانبیا-الطرائف:ص ۱۸۴-بحار:ج ۵۲/۵۳،ص۱۵۱/۳۱۸-جنة المأوی. لذا وظیفه ومسؤولیتی که در این مورد به دوش دوست داران حضرت است، تکذیب کسانی است که دم از ارتباط با آن حضرت زده وهر نوری را که به چشمشان میرسد ،نور مقدس امام (عج) خیال کرده وبا اعتقادات مردم بازی واز سادگی مردم سوء استفاده نموده و خود را مورد توجه خاصّ امام زمان (عج) جامی زنند. حال آنکه(واللّه یعلم ما یُسِرّون وما یُعْلنون) 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 @mahdisahebazman
⚡️این خانه‌نشینی‌ها و نزدیکی ظهور ... 🌱 سحر لحظه خلوت با خود و خداست. این قرنطینه‌ها و خانه نشینی‌ها شاید بهانه و علامتی است که «صبح ظهور» نزدیک است. در این سحرگاهان تاریخ، در این روزها با خود و خدا خلوت کنیم، سرشار از عبادت و استغفار. آیا برای قیام علیه ظلم و زندگی در جامعۀ مهدوی که سرشار از محبت و ایثار است آماده‌ایم؟ @mahdisahebazman
نشانہ هاے ظهور یڪی پس از دیگرے پدیدآر میشونـد... ظهورنزدیڪ‌است _اما ڪو قلب آمـادهـ؟! • رفقا چیزی‌ تا ظهور‌ حضرت‌ حق‌ نموندهـ...❣ @mahdisahebazman
• در حرف‌هایمان طالبِ ظهوره تُ‌ییم..! ادامه دهنده راه شهدا..! سرباز آقا..! در عمل اما فقط آمدنت را به تاخیر میاندازیم..، فقط حرف می‌زنیم از شهدا..، فقط ادعا داریم و بس..، 🍃 رفقـا‌✌️🏻 °•°نباید کاری کنیم.؟!.°•° چرا...:) باید خودمونو بسازیم👊🏻 واسه ظهور آقاجانمون،،،(:💚 دیر نشه ها...!!! • شنیدید گمنامۍ براے شهرت پرستها درد آوره • • اگر نہ همہ اجرها تو گمنامیه • ✌️🏻 🕊♥️ در عصر غیبتش که جهان کربلا شده باید براے عشق ، علے اکبرے کنیم ... @mahdisahebazman
🤓 + هی نگو من گناهکارم منو قبول نمیکنه... روم نمیشه با خدا حرف بزنم😐 به قولِ استاد دولابی: مالِ بد بیخِ ریشِ صاحب شه...! تو مخلوقِ خدایی...🍃☺️❤️@mahdisahebazman
📚 📑 قسمت 7⃣ 📚📖نگاهی به حسین انداختم.همچنان آرام ومصمم منتظر من بود اضطراب رو از چهره ام می خوند،لبخندی زد و گفت:نگران نباش من هم پشت سرت میام. 🔴بسم ا...گفتم ومیله هارو محکم گرفتم و پامو روی پله های دکل گذاشتم،نور ماه زیر پام رو روشن می کرد هرچه بالاتر می رفتم همه چیز روی زمین کوچکتر می شد،خیلی با احتیاط و آرام پیش می رفتیم. 🔴به بالا نگاه کردم خیلی راه مونده بود تا به اتاقک برسیم،لحظه ای مکث کردم دیگه نمی تونستم بالاتر برم تا همین جاهم کلی از زمین فاصله داشتیم.احساس خستگی زیادی می کردم و پاهام شروع به لرزیدن کردن. ⁉️حسین که دید توقفم زیاد شده پرسید:چیه؟ چرا نمیری بالا؟_گفتم:نمی تونم خسته شدم. _گفت:برو چیزی نمونده برسیم،پایین رو نگاه نکن من پشت سرت هستم. _گفتم:حسین پاهام داره می لرزه،نمی تونم برم._گفت:باشه همونطور که هستی صبر کن. ✨وبعد سعی کرد چند پله بالاتر بیاد. _گفتم:کجا میای؟_گفت:صبر کن. خودش رو بالا کشید،دستهاش رو دوطرف پاهام گذاشت و_گفت:حالا بشین روی شونه های من._گفتم:برای چی؟_گفت:خب بشین خستگی در کن._گفتم:آخه این طور که نمیشه. گفت:چاره ای نیست.بشین کمی که خستگی ات رفع شد دوباره ادامه میدیم. ✨چاره ای نبود خسته وضعیف بودم،کار دیگه ای نمی شد کرد.آروم روی شونه هاش نشستم، برام خیلی سخت بود. اینکه اون بایسته ومن روی شونه هاش بشینم،حسین با اینکار باعث شد هم خستگیم تموم بشه هم روحیه ام عوض بشه. ✨بعد چند لحظه دوباره به راه ادامه دادیم.دیگه زانوهام نمی لرزید.انگار انرژی خاصی به تنم تزریق کرده باشن.بلاخره بالای دکل رسیدیم،نفس عمیقی کشیدم وگوشه ای نشستم. ✅به حسین گفتم:خب حالا اومدیم بالا ، هوا که روشن شد باید چیکار کنیم؟ _گفت:چیکار می خوای بکنی؟ _گفتم:بلاخره یه سری امکانات اینجا لازم داریم._گفت:هرچی می خوای من میرم برات میارم،تو اصلا لازم نیست ازجات تکون بخوری،همینجا بشین ودیده بانی کن،شبم خودم میارمت پایین. ‼️آن شب وروز حسین چندین بار از دکل شصت متری بالا وپایین رفت.گاهی برای آوردن پتو،گاهی غذا ولوازم.رفتار او باعث شد روحیه ام کاملا عوض بشه.هوا که تاریک شد اومد دنبالم وگفت:بریم. ✅اینبارخودش اول رفت ومنم پشت سرش بودم.مخصوصا پایین تر ازم حرکت می کرد تا بیشتر مراقبم باشه،تا پایین رسیدیم. 🔰بارها شنیده بودم که چه اندازه نسبت به نیروهاش احساس مسئولیت داره ولی هیچوقت اون طوری حالت پدرونه اش رو حس نکرده بودم. ✅با کار اون شب حسین،هم تونستم منطقه رو اون طور که باید ببینم هم روحیه ام عوض شد.هیچوقت نمی تونم لحظه ای روکه روی شونه هاش نشسته بودم فراموش کنم. ✔️به روایت مهدی شفازند 🔻 🌷 ...
📚 📑 قسمت 8⃣ 📚📖قبل از عملیات والفجر یک بود.زمان عملیات نزدیک می شد وهنوز معبرها آماده نشده بود.فاصله ی ما با عراقی ها در بعضی نقاط هفتادوگاهی کمتر از پنجاه متر بود،واین باعث می شد بچه‌های اطلاعات نتونن معبر باز کنن ودشمن رو شناسایی کنند. ✅نگران بودم،حسین یوسف اللهی رو دیدم وازنگرانیم صحبت کردم.راحت وقاطع گفت:ناراحت نباشین،فردا شب این مشکل رو حل می کنیم. ✅شب بعد بچه‌های اطلاعات برای شناسایی رفتن،آنقدر نگران بودم که نمی تونستم صبر کنم تا از منطقه برگردن، تصمیم گرفتم با علی رضا رزم حسینی جلو بریم وبه محض برگشت بچه‌ها از اوضاع واحوال باخبر شوم. ✅دوتایی به خط رفتیم._گفتم:اینجا می مونم تا بچه‌ها برگردن و ببینم چیکار کردن،ساعتی نگذشت که حسین اومد با همون خنده همیشگی که حتی در سخت ترین شرایط از لبش دور نمی شد.تا رسید،_گفت:دیدین،من که دیشب گفتم این قضیه رو حل می کنم. ⁉️با بی صبری گفتم:خب چی شد؟بگو ببینم چه کردین؟ خسته بود،روی زمین نشست و شروع کرد به تعریف کردن. 🔴_گفت:امشب یه چیز عجیب اتفاق افتاد.موقع شناسایی وارد میدان مین شدیم به معبر عراقی ها برخوردیم. هنوز چیزی نگذشته بود که سرو کله خودشونم پیدا شد. ‼️انقدر به ما نزدیک بودن که دیدیم هیچ کاری نمیشه کرد،همگی روی زمین خوابیدیم،و آیه ی و جعلنا رو می خوندیم.ستون عراقی ها تو اون تاریکی هرلحظه بهمون نزدیکتر می شد. 🚫بچه‌ها از جاشون تکون نمی خوردن،عراقی‌ها اومدن واز کنار ما رد شدن.نفس تو سینه ها حبس شده بود.یکی از عراقی‌ها پاش رو روی گوشه ی لباس بچه‌های ما گذاشت و رد شد،ولی با این همه متوجه حضور ما نشدن. ✅بی خبر از همه جا عبور کردن وبه سمت خط خودشون رفتن،ماهم معبرشون رو خوب شناسایی کردیم وبرگشتیم. 🔻 🌷 ...
📚 📑 قسمت 9⃣ 📚📖حسین از این موفقیت خیلی خوشحال بود.گروه دیگری هم که در سمت راست بچه‌ها کار می کرد به عراقی ها برخورده ولو رفته بود.برای فرار از دست دشمن مجبور شده بودن روی میدان مین غلت بزنن اما نکته عجیب این بودکه هیچ یک از مین هامنفجر نشده بود،و بچه ها سالم به خط خودی رسانده بودن. ✅قرار شد همون اول شب من وحسین، با همون گروه سمت راست که حدود 100متر با دشمن فاصله داشت،مجددا به شناسایی برویم. ✅این کاری بود که معمولا مادر همه عملیات‌ها انجام می دادیم،تا اونجا که می شد به دشمن نزدیک می شدیم وموقعیت ها رو بررسی می کردیم. اون شب داخل محور تا پشت میدان مین عراقی ها پیش رفتیم و همه‌ی موانع وعمق خاک رو شناسایی کردیم. ‼️در راه برگشت به شیاری رسیدیم که از قبل برای استراحت نیروهای عمل کننده پیش بینی شده بود همین که وارد شیار شدیم تموم بچه‌ها افتادن رو زمین،فکر کردم به گشتی های عراقی برخوردیم. ⁉️خواستم روی زمین بشینم متوجه شدم بچه‌ها دارن سجده می کنن وخیز نرفته اند.گویا سجده شکر بود.بعد هم همگی بلند شدن و دورکعت نماز خوندن خیلی تعجب کردم. ✨حسین رو کنار کشیدم وگفتم:چیکار می کنین؟_گفت:همه دارن سجده شکر بجا میارن این روش هرشب ماست._گفتم:خب چرا اینجا،صبر می کردین به خط خودمون برسیم بعد. ✨گفت:نه ما هرشبی که وارد معبر می شویم،موقع برگشت همونجا پشت میدان مین دشمن سجده شکر و دو رکعت نماز بجا میاریم بعد برمی گردیم عقب. ✨این یک نمونه از حال وهوای بچه‌های اطلاعات بود.حال وهوایی که به برکت وجود حسین ایجاد شده بود. ✔️به روایت شهید حاج قاسم سلیمانی 🔻 🌷 ... @mahdisahebazman
❣ نذر کردم تا هرچه دارم مال تو چشم هاے خسته😔 پر انتظارم مال تو یک دل💗 دیوانه دارم باهزاران آرزو آرزویم هیچ، قلب بیقرارم مال 🌸🍃 💚