هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#نهمینمسابقه
#صفحههشتادهشتم
هنوز ياران در حضور امام هستند و از هم نشينى با امام و شنيدن رضايت خدا و زيبايى هاى بهشتى كه در انتظار آنهاست، لذت مى برند.
اكنون امام حسين(ع) برنامه هاى امشب را مشخّص مى كند. ايشان همراه با ياران خود از خيمه بيرون مى آيد.
شب از نيمه گذشته است. سپاه كوفه پس از ساعت ها رقص و پايكوبى به خواب رفته اند. اوّلين دستور امام اين است كه فاصله بين خيمه ها كم شود و خيمه زنان و كودكان در وسط قرار گيرد.
چرا امام اين دستور را مى دهد؟ بايد اندكى صبر كنيم.
خيمه ها با نظمى جديد و نزديك به هم بر پا مى شود. امام دستور مى دهد تا سه طرف خيمه ها، خندق ( چاله عميق ) حفر شود.
همه ياران شروع به كار مى كنند. كارى سخت و طاقت فرساست، فرصت هم كم است.
در تاريكى شب همه مشغول كاراند. عدّه اى هم نگهبانى مى دهند تا مبادا دشمن از راه برسد. كار به خوبى پيش مى رود و سرانجام سه طرف اردوگاه، خندق حفر مى شود.
امام از چند روز قبل دستور داده بود تا مقدار زيادى هيزم از بيابان جمع شود. اكنون دستور مى دهد تا هيزم ها را داخل خندق بريزند.
با آماده شدن خندق يك مانع طبيعى در مقابل هجوم دشمن ساخته شده و امام از اجراى اين طرح خشنود است.
امام به ياران خود مى گويد: "فردا صبح وقتى كه جنگ آغاز شود، دشمن تلاش مى كند كه ما را از چهار طرف مورد حمله قرار دهد، آن هنگام اين چوب ها را آتش خواهيم زد و براى همين دشمن فقط از روبرو مى تواند به جنگ ما بيايد".
حالا مى فهمم كه امام از اين طرح چه منظورى دارد.
برنامه بعدى، آماده شدن براى شهادت است. امام از ياران خود مى خواهد عطر بزنند و خود را براى شهادت آماده كنند.
فردا روز ملاقات با خداست. بايد معطّر و آراسته و زيبا به ديدار خدا رفت.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#دههمینمسابقه
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جالبه پیشنهاد میکنم ببینید
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#جانم_حسین_ع
ارباب جان ....
صبح پنجشنبه است و هوایت به دلم افتاده
ای رفیق ابدی حضرت ارباب سلام
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#السلام_علیک_یا_عباس_بن_علی_ع
تصویر حرم حضرت عباس (ع)
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
مداحی آنلاین - یه رفیق دارم که - سید جواد ذاکر.mp3
6.71M
💔شب زیارتی امام حسین(ع)
یه رفیق دارم که نامش حسینِ
خوش آن دل که دل آرامش حسینِ
🎤زنده یاد #سید_جواد_ذاکر
⏯ #نوستالژی
#شب_جمعه_ست_هوایت_نکنم_میمیرم
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
1_409332082.mp3
2.49M
🍃🌴🌼🎼 آوای شبانه
🍃🌴🌺زیبا و آرامبخش
شبتون بخیر 🌻💖
🌹💖🌟🌙✨💖🌹
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
❤️☘🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
هل من ناصر ینصر صاحب الزمان؟
من بگردم گردِ آن یاری که میگردد پِی اَم
اللهم عجل لولیک الفرج
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتبیستدوم
باصداش از فکر بیرون اومدم:-رسیدیم،همین خونه کاهگلی که حصار نداره!
نزدیک تر رفت و رو به در داد زد:
_های خدیجه بی بی!
صدایی از داخل خونه به گوش رسید:-چه خبر شده؟بیا داخل پسرم!
لبخند مهربونی بهم تحویل داد و دست کرد توی جیبشو یک سکه گرفت سمتمو و گفت:اینو بده بهش و بگو اورهان داد!
پس اسمش اورهان بود،نگاهی به چشمای خندونش و خطوط بامزه ای که موقع خندیدن اطراف چشمش پیدا میشد انداختمو سکه رو ازش گرفتمو با خجالت گفتم:-ممنونم که منو تا اینجا رسوندی!
دوباره خندید و دوباره اخمام کشیده شد توی هم،خیلی دوست داشتم بدونم به چی میخنده!
قدم برداشتم سمت خونه خدیجه بی بی،دم در منتظرم ایستاده بود و با دیدنم چشماش رو ریز کرد و لب های چروکش رو به هم فشار داد:-چی میخوای ننه؟
-سلام،اومدم لباس سحرناز و بگیرم دختر اشرف خاتون!
-داشتم میدوختمش،یکم دیگه کار داره!
نگاهی به آسمون انداختم خورشید کم کم داشت غروب میکرد نمیتونستم صبر کنم اما زنعمو گفته بود حق ندارم بدون لباس برگردم،آهی کشیدمو گفتم:-عیب نداره منتظر میشم تا تمومش کنید!
سکه رو به سمتش گرفتمو ادامه دادم:این رو همون آقاهه داد گفت بدم به شما،همون که صداتون کرد!
با لبخند سکه رو ازم گرفت و زیرلب دعاش کرد و دعوتم کرد برم داخل،با تردید پشت سرش راه افتادم پسر بچه ای گوشه ی خونه نشسته بود و با چندتا قلوه سنگ بازی میکرد، دستی روی سرش کشید و گفت:-نومه میاد اینجا از من مراقبت کنه!
لبخندی زدمو با دل قرص تری وارد شدم، نشست وسط پارچه ها و مشغول سوزن زدن به لباس شد،لباسی که درست شبیه همون چیزی شده بود که توی رویاهام میدیم با صداش از فکر بیرون اومدم:-دختر کی هستی؟از آدمای عمارتی؟
سرمو بالا آوردمو لبی تر کردم و با خستگی جواب دادم:-بله بی بی،اسمم آیسنه،دختر ارسلان و ساقی ام!
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻