┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
💖🌹🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم 💚
از داغ غمت کمر خمیده ست، بیا
یک بار دگر جمعه رسیده ست، بیا
ای بـاخـبـر از راز دل بیـمـارم
تا عمر به آخر نرسیده ست، بیا
😔😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتسیششم
روی پنجه های پام ایستادمو دستمو برای چیدنش دراز کردم اما هر چی تلاش کردم نتونستم بهش برسم نا امید سرمو پایین انداختم تا سبد رو بردارمو برگردم که چشمم خورد به دوتا کفش مشکی براق،سرمو بالا بردمو نفسمو توی سینه حبس کردم و خواستم جیغ بکشم که با دیدن چهره خندون اورهان که سیب رو مقابلم گرفته بود نفسمو صدادار بیرون دادم و با خجالت سرمو پایین انداختم زیر لب سلامی گفتم!
-سلام،دیدم نتونستی بچینیش خواستم کمکت کنم ببخشید ترسوندمت،تو اینجا چیکار میکنی؟نگفته بودی از آدمای عمارتی!
آروم سرمو بالا آوردمو با خجالت گفتم:-دارم سیب جمع میکنم برای رسم عروسی!
با اخم نگاهی بهم کرد و خواست دستش رو به صورتم نزدیک کنه که سرمو عقب کشیدم!
-چشمت چی شده؟نکنه دیروز که توی تاریکی برمیگشتی خوردی زمین؟اما انگار زخمش تازس آقات زده؟
دستمو روی زخمم گذاشتمو گفتم:-نه اون نزده!
-پس کار اشرف خاتونه!بهت که گفتم چجور آدمیه،برای چی براش کار میکنی؟
-میشه برم؟ اینجا پر از آدمه،نمیخوام برام حرف در بیارن!
لبخندی بهم زد و سرشو به نشونه مثبت تکون داد!
خم شدم تا سبد سیب رو بردارم که نگاهش روی گردنبندم که به خاطر خم شدنم آویزون شده بود ثابت موند:-اینو از کجا آوردی؟
-گردنبند مادرمه!
-اما این...
-اورهان بدو دیگه پسر!
با صدای پسری که از نزدیکی میومد وحشت زده سبد سیب رو برداشتم و خواستم برم که اورهان دستمو گرفت و سیب توی دستشو گذاشت روی سبد و گفت:
-دیگه تنهایی نیا این قسمت عمارت اینجا پره از مردایی که تو حال خودشون نیستن!
خجالت زده سرم رو پایین انداختمو گفتم :-باشه!
حلقه دستش رو دور مچم شل کرد و نفهمیدم چجوری با سرعت باد از باغ بیرون رفتم!
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#یازدهمینمسابقه
#صفحهنودنهم
از آغاز حمله و تيرباران دسته جمعى ساعتى مى گذرد. اكنون نوبت جنگ تن به تن و فداكارى ديگر ياران مى رسد. آيا مى دانى كه شعار ياران امام چيست؟
شعار آنها "يا محمّد" است.
آرى! تنها نام پيامبر است كه غرور و عزّت را براى لشكر حق به همراه دارد.
اكنون ساعت حدود نُه صبح است و نيمى از ياران امام به شهادت رسيده اند و حالا نوبت پروانه هاى ديگر است.
حرّ نزد امام مى آيد و مى گويد: "اى حسين! من اوّلين كسى بودم كه به جنگ تو آمدم و راه را بر تو بستم. اكنون مى خواهم اوّلين كسى باشم كه به ميدان مبارزه مى رود و جانش را فداى شما مى كند. به اميد آنكه روز قيامت اوّلين كسى باشم كه با پيامبردست مى دهد.
من وقتى اين كلام را مى شنوم به همّت بالاى حرّ آفرين مى گويم! به راستى كه تو معمّاى بزرگ تاريخ هستى! تا ساعتى قبل در سپاه كفر بودى و اكنون آن قدر عزيز شده اى كه مى خواهى روز قيامت اوّلين كسى باشى كه با پيامبر دست مى دهد.
مى دانم كه خداوند اين سخن را بر زبان تو جارى ساخت تا عظمت حسينش را نشان دهد. حسين كسى است كه توبه كنندگان را عزيزتر مى داند به شرط آنكه مثل تو، مردانه تـوبه كنند. تو مى خواهى به گنهكاران پيام دهى كه بياييد و حسينى شويد.
امام به حُرّ اجازه مى دهد و او بر اسب رشيدش سوار مى شود و به ميدان مى آيد. انبوه سپاه برايش حقير و ناچيز جلوه مى كند. اكنون او "رَجَز" مى خواند.
همان طور كه مى دانى "رجز" شعر حماسى است كه در ميدان رزم خوانده مى شود.
گوش كن! "من حُرّ هستم كه زبانزد مهمان نوازى ام، من پاسدار بهترين مرد سرزمين مكّه ام".
غبار از زمين برمى خيزد. حُرّ به قلب لشكر مى زند، امّا اسب او زخمى شده است. سپاه كوفه مى ترسد و عقب نشينى مى كند.
عمرسعد كه كينه زيادى از حُرّ به دل گرفته است، دستور مى دهد تا او را تير باران كنند. تيرها پشت سر هم مى آيند. فرياد حُرّ بلند است: "بدانيد كه من مرد ميدان هستم و از حسين پاسدارى مى كنم".
او مى جنگد و چهل تن از سپاه دشمن را به خاك سياه مى نشاند، سرانجام دشمن او را محاصره مى كند. تيرها و نيزه ها حملهور مى شوند. نيزه اى سينه حُرّ را مى شكافد و او روى زمين مى افتد.
ياران امام نزد حُرّ مى روند و او را به سوى خيمه ها مى آورند. امام نيز به استقبال آمده و كنار حُرّ به روى زمين مى نشيند و سر او را به سينه گرفته و با دست هاى خود، خاك و خون را از چهره او پاك مى كند.
حُرّ آخرين نگاه خود را به آقاى خود مى كند. لحظه پرواز فرا رسيده است، او به صورت امام لبخند مى زند، به راستى، چه سعادتى از اين بالاتر كه او روى سينه مولاى خويش جان مى دهد.
گوش كن، امام با حُرّ سخن مى گويد: "به راستى كه تو حُرّ هستى، همانگونه كه مادرت تو را حُرّ نام نهاد".
وحتماً مى دانى كه "حُرّ" به معناى "آزادمرد" مى باشد، آرى، حُرّ همان آزادمردى است كه در هنگامه غربت به يارى امام زمان خويش آمد و جان خود را فداى حق و حقيقت نمود و با حماسه خود، تاريخ را شگفت زده كرد.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#یازدههمینمسابقه
#ویژهمیلادامیرالمؤمنین(ع)
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
<=====●○●○●○=====>
هر کجا زمزمه عشق🍃🌹
و همای شوقی است
به هواداری آن سرو
روان خواهد بود..
شهریارا به گدایی
در میکده ناز
که دلت محرم اسرار
نهان خواهد بود.. 🍃🌹
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻